_همه تو زندگیشون هرچقدرم که درد داشته باشن تهش حداقل یه آغوش هست که بتونن توش گریه کنن هق بزنن، ولی من نتنها هیچ آغوشی ندارم بلکه اشکامم سایلنت شدن.
_زن آخه دنیا به آخر نرسیده که.
فقط یه مشت آدم دور که وجودتو شرحه شرحه میکنن و آدمای به ظاهر نزدیکم به جای مرهم شدن کلی نمک میپاشن روش دورتو پر کردن.
_کاش حداقل تو یکی پشتمو داشتی، تو دیگه چرا درکم نمیکنی؟ تو که هیچوقت تو شرایط بد ولم نمیکردی نامرد.
_اونقدری اورثینکر شدم که بارها میام عذرخواهی کنم از اینکه اینجا دارم ازغمم میگم بعد یادم میفته که عه اینجا تنها جاییه که دارم و ساکت میشم.
_بین یه دوراهی سخت موندم،
محتاطانه رفتار کنم و کمکم کارمو پیش ببرم و سعی کنم همه چی رو دوباره تسکین بدم یا بیملاحظه بدون از دست دادن وقت بپرم وسط و سریع با صحبت کردن به صورت مستقیم تلاش برحلش کنم؟ البته که من فعلا هیچ کاری نکردن و فقط ترسیدن رو انتخاب کردم.
_وقتایی که حس خوشگل بودن دارم بهشدت آدم برونگرا و ریسک پذیری میشم همچنین و دلم میخواد با کل دنیا حرف بزنم و ارتباط چشمی بگیرم ولی برعکس وقتایی که حس زشت بودن دارم به یه آدم خیلی درونگرای محتاط خجالتی تبدیل میشم و دلم میخواد با هیچ بنیبشری نتنها هم کلام نشم بلکه روبروهم نشم و ارتباط چشمی هم که کلا کنسله.