eitaa logo
منِ‌من
946 دنبال‌کننده
586 عکس
103 ویدیو
3 فایل
"کمبود هم‌صحبت" https://daigo.ir/secret/7731781212 @pichak135
مشاهده در ایتا
دانلود
_من نتنها زیادی فکر میکنم، بلکه همه چیز رو هم زیادی احساس میکنم و زجره مسلمه این.
_ما آدمای میانگرا وقتی شارژ اجتماعی‌مون تموم میشه حتی برای پلن هایی که خودمون ریختیم و کلی واسش ذوق داریم هم دعا دعا میکنیم که کنسل‌شن و بتونیم تو غارتنهاییمون فروبریم.
_از به غم‌ها پرداختن خسته‌م، از حسرت و نفرت‌ورزی هم، نمیشه حالا بیای و دوباره بپردازم به جامه دریدن برای چشمهات؟
_متنفرم از این سبک تقلیدی تویِ لباس پوشیدن/ آرایش کردن که جامعه رو رسما داره میگیره تو بغل.
_کاش بس میکردی، میترسم دیگه نتونم دوست داشته باشم. میترسم وقتی که برگشتی آدم قبلی نباشم. میترسم وقتی بخوای برگردی دیگه نباشم. میترسم این غم هیچ‌جوره دیگه درست نشه. لطفا خرابش نکن، لطفا.
[بیشتر از خاطرات دلتنگ صداها میشم، دلتنگ بو ها]
اینکه تو نمیتونی از رابطه با کسی که نمیتونه نیازهات رو بفهمه و از لحاظ عاطفی دردسترس نیست دست برداری مثل قماربازیه که نمیتونه دست از بازی‌شرطی برداره. توی قمار تو میبازی و میبازی بعد یهو به طور رندم میبری و این حس لذتی که از بردت میبری رودلت میخواد بارها تجربه کنی و باعث میشه که توبازهم بازی کنی. روابط انسانی هم همینطوره، وقتی با آدمی هستی که یه روز تورو دوست داره و یه روز نه، یه روز صدتا پیام میده و یک هفته پیداش نمیشه، احتمال اینکه به اون آدم معتاد شی خیلی بیشتره تاباکسی باشی که به طور ثابت بهت ابراز علاقه میکنه و دوست داره؛ تو اون قماربازی هستی که نشسته سرمیز و بارها قمار میکنه تا دوباره حس لذت برد رو بعد چندین باخت بگیره، دوباره دوست داشته بشه و بارهایی که آزار میبینه ومیبازه، اصلا براش مهم نیست؛ تو این بازی تو میدونی که بازهم میبازی ولی از انتظار برای برد و لذتش نمیتونی دست بکشی. دوست داشتن همچین‌شخصی باعث میشه مدام با خودت بگی من اینهمه احساس توی وجودم دارم که حاضرم همه رو به پای اون بریزم و صد خودمو براش بزارم، چرا این برای اینکه اون هم من رو دوست داشته باشه کافی نیست؟ چرا من کافی نیستم؟ چرا؟ تنها راه بیرون اومدن از این چرخه بردباخت و درگیری های فکری، ترک کامل و تحمل خماریه‌. و از اونجایی که من اکثر روابطم این مدلی شکل گرفته و نرمالیزه شده واسم و نوع دیگه روابط قانعم نمیکنه برای خروج از چرخه فقط باید یه‌دور بمیرم و زنده‌شم تا به روال عادی برگردم.
_
_نصف‌شبا به صورت خیالی با آدمی که ازش دلخورم بحث میکنم، هرچی حرف تو دلمه رو میزنم بهش، دلخوریامو دونه دونه میگم، گاهی وقتا سرش داد میزنم، حرفای اونو گوش میدم، احساسات اونو درک میکنم، میخندم، گریه میکنم و درنهایت قضیه رو فیصله میدیم و دلخوری رو رفع و همه چیز درست میشه. نمیدونم چرا اینکار تو واقعیت انقدر سخته. چرا همه کلمات تو واقعیت بحث رو بی‌اهمیت جلوه میدن، چرا تو واقعیت راضی کننده نیستم؟ چرا نمیتونم تو واقعیت هم با همین حرفا همه چیزو درست کنم؟ چرا هیچوقت وقتش نیست برای درومدن از بلاتکلیفی؟
_اگه نباشی من با کی تا دم‌مرگ سیب‌ترش بخورم؟ روصورت کی نقاشی بکشم؟ خوراکیایی که نمیخامو به کی بدم؟ با کی برم بیرون؟ با کی پلنای خفن بریزم؟ کیو پنجیر بگیرم؟ خونه کی لش کنم؟ به کی چرت‌پرتامو بگم؟ اصلا اینارو بی‌خیال؛ کی مثل تو انقدر قشنگ میخنده؟ لطفا عقب نرو. این دنیا خیلی زشت و ترسناکه.