_چقد وضعیت سخیفیه که یکی از داده هایِ ذهنیت یهو به کل تغییر کنه .
*کشیدن گوشه هایِ لب به بالا
هدایت شده از -𝘠𝘶𝘨𝘦𝘯
حس دلتنگیِ عجیبی نسبت به تموم شدن مدرسه دارم.با اینکه خیلی سر درسا و امتحانات مدرسه اذیت شدم یا هشتاد درصد سال تحصیلی رو حضوری نبودم ولی ترک کردن اون فضا و حس و حال،سخته.ترک کردن فضایی که کلی خاطره خوب با دوستام ساختم ،سخته
با دوستایی که اهنگ خوندیم،تقلب کردیم،خندیدیم ،ناراحت شدیم ،جشن گرفتیم و مسخره بازی در آوردیم.
از اینکه میدونم آخرین لحظاتی هست که کنار آدمایی هستم که پیششون حالم خوبه و بهم خوش میگذره،بدم میاد.
4.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[1401/2/29]
_ خیلی یهویی شد ، قرار بود فقط یه بستنی باشه و تموم ؛ اما حس کنجکاوی و سرکشیِ وجودمون راهو کج کرد و مارو کشوند به این بهشت :>>>
هر دفعه که بحثش میشد ، از زیر اومدن به اینجا درمیرفتم اما الان با قاطعیت میگم اینجا واقعا از بهشت افتاده پایین ، بهشت .
پ.ن : طبق معمول گوشی هایی که شارژ ندارن رو دستمون مونده بود وگرنه کنکاش ِ طبقه دوم ساعت ها طول میکشید .
_نمیفهمم ، تا یکی دو ماه پیش ۱۴۰۲ تویِ ذهنم سالی بود که تموم تلاشام ثمره میداد و همه مشکلاتم تموم میشد ؛ اما الان اونقدری این سال برام جهنمیهِ که حتی از فکر کردن بهشم میترسم .
پ.ن : یه جهنمی مثلِ دیشب که رسما از آسمون آتیش میبارید .
منِمن
_تو تاریکی نمیبینی من نشونت میدم ، بیا دنبالم باز اسمارو یادت میدم .
_بگو اسمت ُ اسمت باید یادت بیاد ،
این اولین درسیه که من بهت میدم .
_ حرف زدن با الناز جدا نیاز به پایه هایِ محکمی داره ، لامصب دو دیقه از دستت در بره لحجه ِغلیظ ِشیرازی گرفتی و تمام .