انسان از آنچیزی که بسیار دوست میدارد،
خود را جدا میسازد.
در اوج خواستن، نمیخواهد.
دراوج تمنا، نمیخواهد.
دوست میدارد اما درعینحال؛ میخواهد که متنفر باشد. آدمیزاد امیدوار است که امیدوارنباشد.
این چندماه نیاز داشتم به این حبس کردن خودم تو خونه، الان هم حالم بهتره، هم آدمهارو بیشتر دوست دارم و هم دیگه رابطه های سمی درکارنیست. شاید خبری از تزریق یهویی حجم زیادی از هیجانات درکارنیست ولی
دیگه خبری از اضطراب دائم هم نیست.
[کمال گرایی و اهمال کاری و آسیب به عزت نفس]
سه ضلع مثلث هستن، اینجوری که؛
سختترین کار رو انتخاب میکنیم(کمالگرایی)
تا دیقه ۹۰ انجامش نمیدیم(اهمالکاری)
کار عالی از آب درنمیاد چون وقت کافی و.. نداشتیم و شروع میکنیم به خودسرزنشگری مداوم.
کاش غم چشمهای کسی نباشیم، آدمهایی که چشمهاشون غمگینه، یه طور دیگهان، بیاندازه غمگین و خسته. [مثلا تو تاحالا چشمهای من رو دیدی؟]
یلداسیدی
من حالم خوبه ولی فقط چنددقیقه با فروپاشی روانی فاصله دارم. دلم میخواد ساعتها آدمها رو تو دلم تحسین کنم و بهشون لبخند بزنم فقط هرچندلحظه یادم میفته که من از همه آدمها و خودم متنفرم. دارم سعیمیکنم کارایی که خوشحالم میکننو انجام بدم ولی اونا دیگه ,الان, هیچ خوشحالی برای من ندارن. حداقلش من دیگه هیچوقت گریه نمیکنم.
متاسفم ولی همین الان تصمیم گرفتم که گریه کنم.