نمیدونم چرا ولی خیلی غممگینه ، خیلی .
احساس میکنم یِ چیزیو از دست دادم ؛ اصا یه حالِ کثافتیه .
هدایت شده از ساپورتِگُلدار
حرفای جالبی توی ذهنم هست که وقتی بیرون میان مزخرف به نظر می رسن
من کُل روز رو درحال هیچکاری نکردن هستم و این واقعا خسته کنندست و منو بیشتر به هیچکاری نکردن مایل میکنه .
_ من واقعا از جمعایی که هیچکسو توش نمیشناسم و هیچ آشنایی ندارم متنفرم .
[ البته موارد استثنا نیز شامل این موضوعه ]
کدوم بدبختی داره تخت و کولر و اتاقشو ول میکنه تو اوج گرما از خونه میزنه بیرون ؟ آفرین من .