از تهی بودن هی برمیگردم به نقطه اولم، انگار ذهنم فکر میکنه اگه اونا باشن قراره همه چیز خوب باشه در صورتی که فقط یه توهمه. همه چیز تغییر کرده و من چقدر از این جور تغییر ها غصمه.
من منتظرم
که اون لبخند ها
برگرده.
و حتی اگه زمان برنگشت
فقط از اول میسازیمش.
"امید شاید واهی"
این مسیری که ندونسته واردش شدم واقعا نابود کنندست و فقط امیدوارم تهش آدم بهتری شده باشم.
منِمن
مکافات از جایی شروع میشه که بیدار میشم
"تابستون خیلی کش اومد، با اینکه حتی پاییزم نبود"