کل کارهای زندگیم رو موکول کردم به بعد از کنکور و حالا که کنکور در چند قدمیمه آرزوی این رو دارم که میتونستم اون رو هم به بعدها موکول کنم، جوری که اهمالکاری در من نهادینه شده ای کاش استمرار شده بود.
هدایت شده از آلیس در سرزمین فجایع
این سومین سالیه که تولدم رو تنها و کاملا تنها گذروندم.
نمیدونم چه طلسمیه که گرفته منو ولی واقعا گاهی ناراحتم میکنه.
انگار هزار و یک برنامه بریزی هم اخرش به تنهایی ختم میشه.
امشب دلم از کل دنیا گرفته بود، و البته که کنکور و آدما و حاشیه های زندگی.
از اینکه ادم های عزیزم چقدر دورن و چقدر بد که مدت ها ندیدمشون. از اینکه ای کاش فقط جبر جغرافیایی ازار دهنده بود و میدونستم که این فرسنگ ها فاصله دل رو کجای دلم بزارم.
و چقدر سخت زندگی میکنم.
به ادم هایی که زندگی رو راحت گرفتن حسودیم میشه. برای یک کار ساده انقدرررررر فکر میکنم انقدر سختش میکنم انقدر صغری و کبری میچینم تا در نهایت از اون کار متنفر شم و ترکش کنم.
و بله من سطحی نگرم و همیشه بودم چون هربار که به عمق رفتم همه چیز زشت تر و چرک تر به نظر اومده. حداقل میتونم از روی سطح به چیزی اهمیت ندم چون معلومه که چیز های سطحی مهم نیستن حتی اگر این پوسیدگی کل ریشه زندگیمو گرفته باشه هم من یه لایه سطحی میبینم، یه نقطه که برای درست کردنش لازم نیست تلاشی بکنم.
آدم های زندگیم به طرز عجیبی غرق مشکلات خودشون شدن و البته که همه غرق هستیم ولی تا این حد که جواب سلام هم نتونن بدن؟ سلام که هیچی لبخند رو هم از همدیگه دریغ میکنیم.
امشب غر های زیادی دارم برای زدن و البته که میخوام بزرگش کنم چون اینجا درواقع قصدم همینه.
منِمن
این سومین سالیه که تولدم رو تنها و کاملا تنها گذروندم. نمیدونم چه طلسمیه که گرفته منو ولی واقعا گاه
حالا درسته که غر های زیادی میزنم ولی بلاخره زندگی بالا و پایین داره و معلومه که بین همه خستگی ها و دلگیری های دنیا تایم ناهار تو کتابخونه رو به تعریف کردن رمان هایی که خوندیم میگذرونیم، وسط تایم مطالعه روی دوتا صندلی دراز به دراز میخوابیم، وسط چمنای پارک میشینیم و ریلزای چرت و پرت اکسپلورو میبینیم، معلومه که کیکای بنفش قشنگ ترین کیکای دنیان (پ.ن:شمع آبی خیلی هم به کیک بنفش میاد) لبخند زدن پرنسسی سختترین کاره و فشفشه دست گرفتن ترسناکه، و بلاخره در اوج تنهایی هم آدمایی هستن که از تنهایی درت بیارن.