eitaa logo
منِ‌من
947 دنبال‌کننده
586 عکس
103 ویدیو
3 فایل
"کمبود هم‌صحبت" https://daigo.ir/secret/7731781212 @pichak135
مشاهده در ایتا
دانلود
منِ‌من
نصفه زندگی میکنیم. درس میخونم ولی نصفه، ارتباط میگیرم ولی نصفه، عشق میگیرم ولی نصفه، عشق میدم ولی نص
مدام با مفاهیم بازی میکنم تا شاید همه چیز عمیق تر به نظر برسه و بی‌حوصلگی و اهمال‌کاریم رو ارزشمند کنه ولی آیا واقعا ارزشمند هستن؟ و من حتی آرزوی رسیدن رو هم ندارم چون نمیخوام نرسیدن باعث این بشه که من مفهوم شکست رو تجربه کنم. من فقط اهمال کاری رو بهانه میکنم تا بگم "هی شرایط مساعد نبود و این شکست یک دلیل داره و نشد وجود نداره" ولی آیا همین اهمال کاری و انجام ندادن همون شکست رو به ارمغان نمیاره؟ با دلایل بازی میکنم تا نشدن رو تجربه نکنم درحالی که زندگی پر از نشدن هاست. مدام خودم رو در مسیر نشون میدم وقتی حتی نمیدونم جاده اصلی کجاست، عادت کردم به تظاهر بر اینکه میدونم دارم چیکار میکنم وقتی حتی هیچ دلیلی براش ندارم. و من حالم بهم میخوره از اثبات هرچیزی که توی ذهنم دارم چون من با جون کندن بلاخره به یک ثبات ذهنی رسیدم و شاید نتونم دلایلش رو کتبی کنم ولی واقعا طول کشید تا همه این رو بسازم. از توی عمق رفتن میترسم و نفرت دارم چون همیشه آسیب زننده بوده در هر بخشی از زندگیم، مجبور به سطحی زندگی کردنم ولی اون هم حال بهم زنه پس باید فقط یک نمایش بین این ها راه بندازم که برای ذهنم راضی کننده باشه. من فقط دنبال تجربه کردنم ولی آیا تجربه باعث نمیشه که بیشتر بخوام و بیشتر خواستن منجر به از دست دادن خودم بشه؟ روشن کردن تکلیفم دیگه برام دردناک نیست چون رد شدن خیلی بهتر از اینه که چیزی ندونی ولی طبق عادت هنوز فرار میکنم درحالی که ناراحتی ای وجود نداره. و آره من گاهی گنگ حرف میزنم چون اگر واضح باشم حتی مطمئن نیستم که به معنی میرسم یا نه و گنگ بودن همین رو از اول بهم تقدیم میکنه و فرصت هزار و یک بار جاج کردن خودم توی مغزم رو ازم میگیره. من خودم رو از لا به لای درد پیدا کردم و دیگه نمیخوام به خاطر ایجاد شناخت های جدید و یا حتی گرفتن عشق دوباره از دستش بدم حتی اگر به قیمت سطحی بودن تموم بشه. من با این روزمره بدون سر و صدا که هر روز من رو از تلاش کردن دور میکنه و هیچ پیشرفتی نداره آروم ترم و دنیا صبر نمیکنه تا من شجاعتم رو جمع کنم و آرامشم رو بندازم سطل آشغالی و به دلم رو به دریا بزنم. و من اگر هنوز احساسات قبلی‌م رو با خودم حمل میکردم الان میتونستم به اندازه یه اقیانوس برای این برزخ ها گریه کنم.
"ولی مگه میشه شکسته های آینه بهت لبخند بزنه؟"
"میای خط چشم آبی بکشیم شال قرمز بپوشیم آل استار کهنه پا کنیم و کل خیابونای شیرازو با آهنگای هیدن متر کنیم؟"
"گذشتن و رفتن پیوسته"
*