سادیسم ؟ شایدم مازوخیسم ؟
نمیدونم اسمشو چی بزارم ولی میدونم دارم همه از جمله خودمو زجر میدم .
حداقل بعدش قهقهه هام هرچند عصبی مثل آدمای ِ دیوونه ِ بدمست میره بالا و دیگه پیایین نمیاد .
آره آره .
درست فهمیدی من الان دقیقا توهمون حالتیم که اسمشو میزاری[خانم ِ شهامتدار ِ افسرده]
_ دلم مث سگ برایِ اون منِمن قبلی تنگ شده ..
همون منِمن که میتونستم توش خودم باشم ، خودِخودم .
راحت و راحت بدون هیچ ملاحظه ای .
نمیخواستم بفهمه ولی فهمید .
شاید فقط باید یه بدرک غلیظ به زندگی هدیه بدم؟
*ساییدن دندان ها بهم