منِمن
ارتباطم با کاغذ و قلم اصلا خوب نیست
[ کاغذ؟ احساس نامنی میده ]
وقتی پایِ کاغذ میاد وسط رسما مغزم هنگ میکنه و دچار فقدان کلمات میشه،
فقط از ایده ها و شنیده های قبلیش استفاده میکنه و هیچ چیز جدیدی نمیتونه از خودش ابداع کنه، برعکس وقتی دارم تایپ میکنم این فقدان کلمات ازبین میره و پشت هم کلمات هجوم میارن تا جایی که حوصله انتخاب و گزینششون رو نداشته باشم و کلا دست بردارم .
_هیچوقت این شدت علاقه ملت و کُشان کُشان شون رو نسبت به چیزایِ وایرال شده درک نکردم؛ دیگه تا این حد تقلیدِعلایق؟ اونم انقدر گسترده ؟ بکن این غده سرطانی رو بابا .
_واقعا به خاطر اینکه ظهر تا سر میزارم زمین بیدار میشم و میبینم شبه غممگینه، کاش انقدر وقتمو با خواب تلف نکنم .
[ من موهایِ قبلیمو میخوام، قبل اینکه جلوشو ساعت دونصفه شب به روش تیکتاکی کوتاه کنم ]
_ یه داستان غمگین بگم ؟
دوستات همیشه باهم قهرن و برایِ اینکه روابط حسنهشه کلهم اجمعینِ زندگیتو باید وقف آشتی دادنشون کنی .
_پشت هرپیام دادنِ ریسکی یِ دختر یه اکیپ عملیاتی نشسته و از پشت کل اون چت رو پشتیبانی میکنه .
_امروز؟
تو سگسرما و تاریکیِ هوا وسطکلاس خوابیدن، حال هوایِ قصردشتیِ حیاط نارنجی شده از برگ و چایی شیرین خوردن زیر بارون، نوشتن، نوشتن و نوشتن رویِ برگ .
_نفهمیدیم آخر اینکه جدیدا هرآخر هفته به یِ بهونه ای باید شیش صب پاشم چه صیغه ایه ؟
_اگر در اصل دین حُب است و حُب در اصل دین بیشک، بهجز دلدادگی هرمذهبی مشتی خرافات است .