منِمن
_یعنی میشه یهنفرم به دغدغه ها و پیچیدگی هایِ مغزی من اهمیت بده ؟ اصلا اینارو بیخیآل، به من اهمیت بد
* و چقدر بد که نمیشه اینجا مثل املاهایی که ازمون میگرفتن ز هارو شبیه ذ نوشت تا درهرصورت درست تلقی شه .
_معجزه دست ها اون لحظه حقیقی میشه که با یه تماس کوچیك همه حسایِ بد ازبین میره، ناپدید میشه .
_درحال حاضر تو افتضاح ترین ورژنِ خودم قرار دارم، همه کارام عقب مونده، یكماهه که نگاه ننداختم به درسام و حتی تو مدرسه هم کتاب نمیبرم، همه روزمو لش رو تختم درحال سیر کردن تو یه دنیایِ دیگه، هیچکار مفیدی انجام نمیدم، مسئولیتامو پشت گوش میندازم؛
و این اصلا فاطمه یِ کمالگرا رو راضی نمیکنه، در عینِ حال بهشدت این کرختی و سیبزمینی بودنه به مزاقم خوش اومده، باهاش خسته نیستم اما این جدایی از واقعیت و درجا زدنه بد داره همه برنامه هاموبهم میریزه، دورشدم از خودم، از هدفام، از آدمها، از زندگیم، از دنیا؛
کاش یه تلنگری ایجاد میشد برام تا سرعقل بیام و این مسخره بازی رو جمع کنم، کاش .
_منفور شدنِ آدما دوتا شاخصه مهم برام داره؛
یك ادایی بودن و تظاهر کردن و دو مبالغه زیاد و بال پردادن به هرموضعی که پیش میاد .
_وقتی میگم نمیدونم منظورم این نیست که نمیدونم، فقط چون خیلی طولانیه و درکش هم سخت و ممکنه اصلا حق مطلب ادا نشه ترجیح میدم سکوت کنم .