_معمولا زیاد دلتنگ آدما میشم اما از ابرازش به خاطر ترس ازدست دادن مطلق بسیار عاجزم .
_معمولا از آدما خیلی کم درخواست میکنم و اگرهم بکنم چیزای خیلی کوچیك و ساده اما اگه درخواست کردم و نادیده گرفته شد خدامیدونه چقد هارمیشم و الکی پاچه میگیرم .
_هرچی میگردم تو خودم میبینم اتفاقی نیفتاده جز اینکه خودمو گم کردم و این گم کردن باعث شده دیگه نتونم تورو پیدا کنم؛
و حالا باید برای پیدا کردنت روزها بدوام و شب ها پرواز کنم، بحث بودن و نبودن نیست که چه بودن هایی بود که مال من نبود، من میخوام بودنت برایِ من خلاصهشه من میخوام باشی و دور نباشی، میخوام این دیوارایِ سنگی مسخره رو بشکونی، میخوام این حالت عجیب غریب که داری عادی سازیش میکنی رو از بین ببری، چون دیگه طاقت ندارم؛
اگه توگم بشی دیگه خودمم قرارنیست پیدا بشم .
_۱۴۰۱عه عزیز؛
خیلی بیمنطق، دوست نداشتنی، ازپادربیار و قطعا مفید بودی؛ دقیقا مثل یه بازه زمانی کوتاه برای تحویل یه پروژه یا رفع ایرادات یه گزارش یا رشد دادن یه معیار ساکن، که درنهایت هم نمیشه گفت بینتیجه بود فقط زیادی پرفشار بود؛
اما خب حداقلش طیِ این پروسه باعث شدی با یه سری احساساتی موجه بشم که حتی نمیدونستم وجود داشته باشن و اونقدر این تجربه کردن ها لذت بخش بودن که سنگین و غمناک ترینشون هم پرازلذت و دستاورد بود و فکر به اینکه ممکنه این احساسات دیگه تکرار نشن یا بهجایِ روند صعودی نزولی بشن دردناکه و زنده موندن بدون اونا از محالات ؛
پس ۱۴۰۲ یِ عزیز لطفا نامهربون نباش و حداقل این یکی رو ازم نگیر .