تا یکمی از حسین دور میشی دوباره ریز و درشت غمای دنیا گلوگیرت میکنه.
پس من تا همیشه میخونم برات که آقای امام حسین؛
[آغوشتو وا کن دنیا بیرحمه، هیچکس غیر از تو منو نمیفهمه]
ما که نفهمیدیم تو بریدن و دوختنای زندگی چی میگذره، فقط من یه جا دلم خواست برگردم عقب ببینم کجای این پیراهن شکافته که هرچی کوک آخرو میزنم تموم نمیشه. سرچرخوندم عقب، فقط دوجفت چشم براق و خیره دیدم و انگشت های تنیده.
خودم که نه، ولی بندهای انگشتهام دلتنگتند.
نه که بگم دلتنگی شاخ و دم داره ها نه، تو شاخ دم داری.
به من بگو از چشمان چه کسی اشکهایش را قرض بگیرم و بگریم تا برای درمان این گرههای کور گیر کرده در گلویم کافی باشد؟ من دیگر گریهام نمی آید. به من بگو، از کجا دوستداشتن قرض بگیرم تا بر این قلب خالی کفایت کند؟ من دیگر دوستداشتن ندارم.
تو همه دوست داشتنهایم را مثل اشکهایم گم کرده ای.
مگر یک انسان چقدر توان دارد که دوست بدارد و دوست داشته نشود؟ مگر عکس ها چقدر جان دارند که خنده هارا زنده کنند؟
راست است که حافظه قوی غم هارا جلا میدهد؟ آخر مگر چشمهاهم فراموش میشوند؟ البته که نه! ما فراموش نمیکنیم بلکه چیزی خالی در ما آرام میگیرد.
[میخواستیم این دنیا عوض کنیم و اما تنها خودمان عوض شدیم]
شب که میشه یکسری ایده ها وسط ذهنم غلت میزنه و با خودم چه نقشه ها که نمیکشم و چه رویاپردازیهایی که تا خودصبح نمیکنم، ولی همینکه صبح میاد همش میشه دودهوا، دیگه خبری از مصمم بودن دیشبم نیست فقط خیلی سوسکی از زیرش درمیرم و دوباره تو لاک محتاط خودم فرومیرم. کاش این مسخره بازی تموم بشه.
انقدر فراری شدم از آدمها که جدیدا وقتی به کسی پیام میدم یا جواب پیامی رو میدم سرتاسر وجودم به دعا وا داشته میشه که طرف مقابل سریع جواب نده تا مجبور به صحبت ادامهدار نشم.
نمیدونم دارم خودم رو ازدست میدم یا دوباره پیدا میکنم، نمیفهمم دلم میخواد کجای زندگی قراربگیرم، نمیدونم دیگه چی رو باید دوست داشتم باشم و چی رو نه، بین هزار و یکی انتخاب سردرگمم، همه انتخابهام تو لحظه آخر و بلاجبار گرفته میشن و من نمیدونم چیدرسته چی غلط؟ اصلا این چیزهایی رو که به عنوان علاقه توی ذهنم حک شده واقعا دوست دارم؟ واقعا اهداف من اینهاست؟
اینجا خیلی تاریکه و هیچ نوری تو مسیر آینده نیست. من از تصمیمگیری تو این فضا بیزارم.
[نمیدونم باید از سرجام پاشم و تو این مسیر شروع به درجا زدن کنم یا صامت بشینم و بزارم از همه چیز عقب بمونم.]
این سردرگمی ها حتی توی مسائل ساده هم پا پیچ منن، انگاری تو یه فضای مهگرفته افتادم تو باتلاق و گیرکردم.
من حتی نمیدونم باید بیپروا باشم یا محتاط؟ حتی نمیدونم دارم دنبال چیمیگردم؟ جداً چی میخوام از خودم و زندگی؟
کیسه_۲۰۲۳_۰۸_۳۱_۰۳_۰۱_۴۰_۰۷۳.mp3
زمان:
حجم:
5.5M
اون کی فاده تی دیما / رنگ اومید و بیما
خوانه تیفند و لیما/کیسه؟ کیسه؟ کیسه؟
اون کسی که به گونه تو رنگ امید و بیم میده راه و روشتو می خونه، کیه کیه کیه؟
اون کی دهه تی جانا / مستی بهارانا
لسی خومارانا / کیسه؟ کیسه؟ کیسه؟
اون کسی که به جان تو مستی بهاران
بی حسی خماری رو میده کیه؟ کیه؟ کیه؟
کریستوفرضائی.
_دردنیایِ تو ساعت چنداست؟_
کاش میشد این آدم تو آینه رو بغل بگیرم تا انقدر احساس تنهایی نکنه و بهش بگم دیگه هیچوقت انقدر مغموم به کسی خیرهنشه.
این غمهایی که تاسرم خلوت میشن دوباره پیداشون میشه ازکجا نشئت میگیرن؟ نمیدونم
پسر این غمم زیادی اعتیاد آوره ها.