کل دیشب رو داشتم به هیئتای شیراز غر میزدم که الان بابا زنگ زد گفت کرمانشاهیامونم جور شد.
مثلا کاش فاطمه بفهمه که نباید زندگیشو سر آدما قمار کنه، که دنیا گرد نیست و کوه به کوه میرسه ولی آدم به آدم نه و آسمون به زمین میاد اگه دو روز یکبار کل زندگی توی همنپیچه.
این چند وقت چیزی که خیلی چشمم رو گرفت ادب روضهای بود که تو هیئت جدیده همه داشتن و واقعا چقدر قشنگه.
تا رسید به دیشب که یه جای دلم بین روضه ابوفاضل شکست و خدا میدونه که چقدر فهمیدم حال اونایی که دور و بر حرم به سر و سینهشون میزنن و گوششون به حرف کسی نمیره.