حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
✨سلام دوستان و همراهان همیشگی شهدا✋ 🌸یه خبر خوب 🌸 مژده📣مژده📣 👈معرفی دوست شهیدتون از زبان خودتون😇
یعنی کسی نبود رفیق شهیدش رو معرفی کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟🤔
🏵 بصیرت:
وقتی گرگ حمله می کند،با صدای بلند حمله میکند؛و فرصتی برای واکنش دارید.
اما وقتی موریانه هجوم می آورد،
از همان ابتدا بی سر وصدا و تنها به جان دارایی تان می افتد.زمان می برد تا به هدف برسد.
ایستادن در برابر گرگ، شجاعت میخواهد؛
دفع خطر موریانه بصیرت.
🏵 بصیرت، سواد نیست - بینش است.
🏵 بصیرت; یعنی اینکه نگاهت به "شخصیت" ها نباشد ;بلکه همواره به "شاخص"ها چشم بدوزی!
🏵 بصیرت; یعنی اینکه بدانی حتی مسجد ,می تواند "مسجد ضِرار"باشد و پیامبر ص آن را خراب کند و به زباله دانیِ شهر تبدیل نماید!
🏵 بصیرت ، یعنی اینکه قرآنِ روی نیزه تو را از قرآنِ ناطق منحرف نکند!
🏵 بصیرت ، یعنی اینکه بدانی جانباز صفین(شمر) می تواند قاتل حسین ع در کربلا باشد!
🏵 بصیرت، یعنی اینکه بدانی در جنگ با فتنه نمی توانی آغازگر باشی اما تا ضربه نهایی , نباید از پا بنشینی!
🏵 بصیرت، یعنی اینکه نگذاری فتنه گران، شیرت را بدوشند یا بر پشتت سوار شوند!
🏵 بصیرت ، یعنی اینکه" مالک اشتر"ها را به تندروی و "ابوموسی اشعری" ها را به اعتدال, نشناسی!
🏵 بصیرت، یعنی اینکه بدانی معاویه ها ، به سست عنصرهای سپاهِ علی ع دل بسته اند!
🏵 بصیرت یعنی اینکه بدانی تاریخ,تکرار می شود، نه با جزئیاتش، بلکه با خطوط کلی اش
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
❀ #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
❀ @masirshahid
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
✨خداروشکر استقبال خوب بوده ☺️
ان شاالله امشب #معرفی_دوست_شهید داریم😊
دوستان دیگه جا نمونید ها🌹
دوست شهیدتون منتظره از زبان شما معرفی بشه ✨
نیت کنید و با توسل به شهید این کار رو انجام بدید شهدا دست خالی نمیذارنتون ها🌹 🕊
سلام✋ همراهان همیشگی کانال مسیر زندگی با شهدا🕊
من شهید علی اصغر باقری هستم☺️
خوشحالم امشب مهمون دلهای💞با صفاتون هستم
محل متولدم🎂:شهرستان سبزوار،روستای کلاته
متولد: بهمن ماه سال1346 🦋
شهادتم:1365/10/15🕊
محل شهادتم:شلمچه🏜
عملیات:کربلای5🥀
شغلم:طلبه👳♂
✨ در خانواده ای متدین و علاقه مند به اهل بیت«ع» ❤️ و زحمتکش و کشاورز در روستای کلاته از روستاهای شهرستان سبزوار به دنیا آمدم☺️ که با اقل امکانات با صفاترین زندگی را داشتیم☺️🌸 خانواده ای اهل قرآن📖 که پدربزرگوارم شهید و مادر مکرمه م اهل قرآن بوده و خونمون رو به عنوان مکتب برای آموزش قرآن برای نوجوانان و جوانان قرار داده بود 🌸کودکیم با نوای قرآن همراه بود☺️، پدرومادرم خودشون رو نوکر حضرت اباعبدالله الحسین«ع» میدونستند و به این نوکری افتخار میکردند پدرم از خیلی وقت پیش کلیددار🔐 و خادم حسینیه مرکزی روستای کلاته مزینان و مساجد روستا بوده☺️
دوره تحصیلی ابتداییم رو در روستا ✨و دوره راهنمایی را در بخش داروزن خوندم☺️ و بعد از آن برای یادگیری دروس حوزه راهیه مشهد شدم😇
✨ریا نباشه😅در سه وعده اذان،میگفتم🕊 بخصوص اذان صبح 🌞را به گوش مردم روستا میرسوندم به همین خاطر قرآن و نماز و نام و ذکر اهل بیت 💫با گوشت و خونم عجین شده بود.🌹
✨ سال65 تصمیم به شرکت در جهاد💪👊 گرفتم، چندین بار عازم جبهه شدم و به مرخصی📝 می اومدم، طولانی ترین مرخصی ایشان یک هفته میشد ودیگر تاب نمی آوردند.
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
✨آخرین باری که به مرخصی می آیند خواهر شهید از ایشان میپرسد: تا کی پیش ما هستی؟! شهید جواب میدهد: برای عملیات مهمی (کربلای5)ثبتنام کرده ام 🌸و زود باید برگردم جبهه، زمانی که مادر شهید متوجه میشوند سعی میکنند تا ایشان را از رفتن به جبهه منصرف کنند، اما شهید در پاسخ میگویند: مادر طبق فرمایش رهبر عزیزمان اطاعت از امر پدر و مادر💞 واجب است اما در زمینه جهاد اگر بر اساس عواطف خواستند مانع شوند، رفتن به جهاد مانعی ندارد، مادر میگوید: درسخواندن شما هم جهاد هست. شهید میگوید: مادر با آن صحنه ها و تصاویری که ما دیده ایم دیگر تمرکز و علاقه ای برای ماندن در اینجا نداریم، این بار آخرین بار است، مادر وحشتزده😳 فرزند خود را نگاه میکند، شهید که نگرانی مادر را میبیند میگوید: مادر اینبار میرویم و راه کربلا را باز مبکنیم و من با لقب کربلایی علی اصغر برمیگردم🌸✨🌷
شهید بعد از چند روزی برای عازم شدن به جبهه به سمت شهرستان سبزوار راه می افتند، اما اندکی بعد فردی از اهالی روستا برای مادر، که حال مشغول تمیز کردن سبزی بود برای درست کردن آش پشت پا، خبر می آورد که علی اصغرت در حال بازگشت است، مادر حیران و سراسیمه به سمت ورودی روستا میدود، در راه پسرش را میبیند و علت برگشتش راجویا میشود، شهید میگوید، آمده ام بار دیگر ببینمتان و خداحافظی کنم، چرخی دور مادر زده پیشانی مادر را میبوسد و راهی خانه اقوام میشود برای خداحافظیی مجدد