به رسم هر روز صبح🌸🍃
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌸🍃
✨السلام علیڪ یابقیة الله یا
اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن
ویاشریڪ القرآن ایهاالامام
الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان✨
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج💕
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
❀ #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
❀ @masirshahid
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
#به_وقت_رمان
🌛رمان نسل سوخته🌜
#قسمت_بیست و یکم
🦋فقط به خاطر تو🦋
اومد بیرون ... جدی زل زد توی چشمام ...😱
- تو که هنوز بیداری ...
هول شدم ...
- شب بخیر ...😓
و دویدم توی اتاق ...🏃
قلبم تند تند می زد ...
- عجب شانسی داری تو 🤦♂.. بابا که نماز نمی خونه ... چرا هنوز بیداره؟ ...🙇
این بار بیشتر صبر کردم ... نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد ... چراغ
آشپزخونه هم خاموش شده بود💡... رفتم دستشویی و وضو گرفتم ...🔮
جانمازم رو پهن کردم ... ایستادم 📿... هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم ... که سکوت و
آرامش خونه ... من رو گرفت ... 😞
دلم دوباره بدجور شکست💔 ... وجودم که از التهاب افتاده بود... تازه جای زخم های پدرم
رو بهتر حس می کردم ...😔
رفتم سجده ...خدایا ... توی این چند ماه ... این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم ...
بغضم شکست ...😭
- من رو می بخشی؟ 🙏... تازه امروز، روزه هم نیستم ... روزه گرفتنم به خاطر تو بود ... اما
چون خودت گفته بودی ... به حرمت حرف خودت💗 ... حرف پدرم رو گوش کردم ... حالا
مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم ...😑
از جا بلند شدم ... با همون چشم های خیس😪 ... دستم رو آوردم بالا ... الله اکبر ...
بسم الله الرحمن الرحیم ...🌈
هر شب ... قبل از خواب ... یه لیوان آب برمی داشتم 🍶و یواشکی می بردم توی اتاق ...
بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم ... دور از چشم پدرم ... توی تاریکی اتاق ... 😣
می ترسیدم اگر بفهمه ... حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره...😢
نویسنده : 🌱شہید سید طاها ایمانے🌱
🌸ڪپے بہ شـرط دعا براے ظہور مولا🌸
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
❀ #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
❀ @masirshahid
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
📚 شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
📝 کلاس راهنمایی بود.
هرچقدر به بچهها میگفت کم توقع باشید و سعی کنید کارهایتان را خودتان انجام دهید، خودش چند برابر عمل میکرد.
یادم هست یک روز که از مدرسه آمد، من توی حیاط بودم. دیگ آبگوشت هم روی اجاق بود،
نزدیک شد و گفت: «عزیز، گرسنمه، ناهار چی داریم؟» میدانستم آبگوشت دوست ندارد، بهش گفتم: «علی جون چون کار داشتم، نتونستم چیز دیگهای غیر آبگوشت درست کنم.»
هیچی نگفت، سرش را پایین انداخت و رفت آشپزخانه. دنبالش رفتم، دیدم کتری رو آب کرده و روی گاز گذاشته بود تا جوش بیاید. چند دقیقه بعد چایی درست کرد و با نان خورد. بعدش هم رفت خوابید. علی (صیاد شیرازی) خیلی کم توقع بود و هیچ وقت بداخلاقی نکرد.
🔸برای خواندن سبک زندگی این شهید به سایت زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید:
http://fa.jahad.org/index.php/شهیدصیادشیرازی
#اخلاق_شهدا