به رسم هر روز صبح🌸🍃
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌸🍃
✨السلام علیڪ یابقیة الله یا
اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن
ویاشریڪ القرآن ایهاالامام
الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان✨
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج💕
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
❀ #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
❀ @masirshahid
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
#به_وقت_رمان
👒رمان نسل سوخته👒
#قسمت_سیونهم
حرف های عاقلانه🧠👀
مادرم با اون چشم های گرفته و غمگین بهم نگاه کرد ...😕
- مهران ... می فهمی چی میگی؟ ... تو 14 سالته 😐... یکی هنوز باید مراقب خودت باشه
... بی بی هم به مراقبت دائم نیاز داره ... دو ماه دیگه مدارس شروع میشه ... یه چی بگو
عاقلانه باشه ...🤫
خسته تر از این بود که بتونم باهاش صحبت کنم😤 ... اما حرف من کاملا جدی بود ... و
دلم قرص و محکم💪 ... مطمئن بودم تصمیمم درسته ...
پدرم، اون چند روز ... مدام از بیرون غذا گرفته بود 🍗... این جزء خصلت های خوبش بود
... توی این جور شرایط، پشت اطرافیانش رو خالی نمی کرد 😊... و دست از غر زدن هم
برمی داشت ..بهم پول داد برم از بیرون غذا بخرم💰 ... الهام و سعید ... و بچه های دایی ابراهیم و دایی
مجید ... هر کدوم یه نظر دادن ... اما توی خیابون🔮 ... اون حس ... الهام ... یا خدا ... با هر
اسمی که خطابش کنی ... چیز دیگه ای گفت☺️ ... وقتی برگشتم خونه ... همه جا خوردن
... و پدرم کلی دعوام کرد ... و خودش رفت بیرون غذا بخره ...🙃
بی توجه به همه رفتم توی آشپزخونه ... و ایستادم به غذا درست کردن ... دایی ابراهیم
دنبالم اومد ...🍜
- اون قدیم بود که دخترها 14 سالگی از هر انگشت شون شصت تا هنر می ریخت ... 😅
آشپزی و خونه داری هم بلد بودن ... تو که دیگه پسر هم هستی ... تا یه بلایی سر
خودت نیاوردی بیا بیرون ... 🧐
- بچه که نیستم خودم رو آتیش بزنم ... می تونید از مامان بپرسید ... من یه پای کمک
خونه ام ... حتی توی آشپزی ... 😇
- کمک ... نه آشپز ... فرقش از زمین تا آسمونه ... ☹️
ولی من مصمم تر از این حرف ها بودن که عقب نشینی کنم... بالاخره دایی رفت ... اما
رفت دنبال مادرم ...🙂
نویسنده : 💚شہید سید طاها ایمانے💚
☘ڪپے به شرط دعا براے ظہور مولا☘
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
❀ #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
❀ @masirshahid
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
📚 شهید علی هاشمی
📝 و گفتم: «دوست دارم این عملیات را به نام حضرت فاطمه (س) نامگذاری کنم.
آن حضرت چه صفات و القابی داشت؟» _ حضرت فاطمه القاب زیادی دارند بتول، صدیقه، مرضیه. _ دیگه چی؟ _ راضیه، زکیه، ام الحسنین.
وقتی گفت، ام الحسنین خیلی به دلم نشست.
گفتم: «این خیلی جالبه، ام الحسنین، اسم عملیات باشه که هم اسم بیبی فاطمهی زهرا (س) است و هم نام امام حسن (ع) و امام حسین (ع). رمز عملیات هم یا فاطمهی زهرا باشه.»
به خانم فاطمهی زهرا ارادت خاصی داشتیم، الآن هم داریم. به بچهها هم توصیه کردم که رمز عملیات فتح المبین را یا زهرا (س) بگذارند، آنها هم قبول کردند. راوی: شهید هاشمی
🔸 برای خوااندن خاطرات این شهید به سایت زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید:
http://fa.jahad.org/index.php/شهید_علی_هاشمی
#رفتار_شهدا
📚 شهید علی هاشمی
📝 دی ماه سال 1360 بود که دستور تشکیل یگانهای سپاه صادر شد.
به دنبال این فرمان تیپهای امام حسین (ع)، نجف اشرف، بیتالمقدس... تشکیل شد.
سپاه حمیدیه نیز باید به تیپ تبدیل میشد. دنبال نام خاصی بودم. قرآن را باز کردم.
سورهی نور آمد. نام تیپ 37 نور شد و محل استقرار آن منطقه طراح، سید جابر و کرخه تعیین گردید.
نزدیک عملیات بود، عملیات امّ الحسنین که قرار بود به صورت عملیات ایذایی چند روز قبل از عملیات بزرگ فتح المبین در منطقهی کرخه نور انجام شود، سراغ حاج آقا شوشتری روحانی سپاه رفتم
🔸 برای خواندن خاطرات این شهید به سایت زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید :
http://fa.jahad.org/index.php/شهید_علی_هاشمی
#رفتار_شهدا
🐼🐾
میلآدحضرټزینـب{س}🦋🌱
و روز پــرستآر رآ بہ شمآ😍
وهمـہ پرستآرآݩ تبــریڪ میگــیمـ🍃
#ادمــینآۍڪآنآݪ🙂✨