eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
607 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
📚موضوع مرتبط: #عکس‌باز_شود #وصیتنامه_شهید #شهید_حامد_کوچک_زاده #شهید_مدافع_حرم ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
✨نحوه شهادت #شهید 👇 #شهید_حامد_کوچک_زاده #شهید_مدافع_حرم گلزار شهدا #مزار_شهید
🕊هم اسم عملیات و هم رمز عملیات متبرک به نام حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بود☺️. در همان ابتدا تلفات زیادی به دشمن تحمیل شد .🤛 بچه ها حال و هوای معنوی و عجیبی✨ داشتند. آن شب نماز مغرب🌞 را که خواندیم از شدت کم خوابی زیادی که داشتیم به حامد عزیز گفتم شامت را که خوردی برو کمی استراحت کن و بخواب🌛. ساعت ۱۰ شب🌙 که شد رفتیم بیدارش کردیم و بعد خودم خوابیدم. همینطور نصفه های شب بیدار شدم و دیدم یک مرتبه صدای انفجار مهیبی آمد💥. هرچه با بی سیم حامد را صدا می زدم جوابی نمی داد؛ زار و پریشان شده بودم و دلم همواره پیش حامد بود. یک مرتبه بچه ها صدایم🗣 کردند و من هم دوان دوان سمت حامد رفتم. دیدم نبض دستش کار نمی کند و هرچه امداد اولیه انجام دادیم و بعد هم سریعا به پزشک مراجعه کردیم، دیدیم حامد عزیزمان دیگر شهید شده.🌹🌹🌹🌹
✨امروز مهمان سفره بودید ان شاالله رزق معنوی از دست این عزیز گرفته باشید و کوچه ای از مسیر زندگیتون رو نورانی کرده باشید به نور این عزیز✨
✨ما رو هم از دعای خیرتون محروم نکنید نظر کرده های شهدا🌷
:حمله ی چند جانبه ماجرا بدجور بالا گرفته بود ... همه چیز به بدترین شکل ممکن ... دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه ... دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم ... اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن ... و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت ... نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه بشن ... دانشگاه و بیمارستان ... هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست ... و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم ... هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم ... فایده ای نداشت ... چند هفته توی این شرایط گیر افتادم ... شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت ... وقتی برمی گشتم خونه ... تازه جنگ دیگه ای شروع می شد ... مثل مرده ها روی تخت می افتادم ... حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم ... تمام فشارها و درگیری ها با من وارد خونه می شد ... و بدتر از همه شیطان ... کوچک ترین لحظه ای رهام نمی کرد ... در دو جبهه می جنگیدم ... درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می کرد ... نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون ... سخت تر و وحشتناک بود ... یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سال ها رو ازم می گرفت ... دنیا هم با تمام جلوه اش ... جلوی چشمم بالا و پایین می رفت ... می سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع می کردم ... حدود ساعت 9 ... باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم ... پشت در ایستادم ... چند لحظه چشم هام رو بستم ... بسم الله الرحمن الرحیم ... خدایا به فضل و امید تو ... در رو باز کردم و رفتم تو ... گوش تا گوش ... کل سالن کنفرانس پر از آدم بود ... جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط ... رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت ... ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🍃 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄