eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
605 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
نام‌ و نام‌خانوادگۍ:علیرضا توسلۍ💙 نام‌ جهادۍ:ابوحامد🔮 فرزند:محمدحسین💎 متولد:۱۳۵۱/۰۷/۱🎂 شهادٺ:۱۳۹۳/۱۲/۹🕊 سمٺ:فرمانده و بنیانگذار فاطمیون🚩 محل شهادٺ:سوریه_تل‌قرین💓
#شهید_علیرضا_توسلی ❤️💛💚💙💜
34.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 ویدیو | مجاهد بدون مرز؛ شهید مدافع حرم علیرضا توسلی♥️ مروری اجمالی بر زندگی جهادی و پرفراز و نشیب سردار شهید مدافع حرم علیرضا توسلی با نام جهادی ابوحامد فرمانده و بنیانگذار فاطمیون از ابتدای انقلاب اسلامی در افغانستان تا تاسیس فاطمیون در سوریه💣🔮 #شهید_علیرضا_توسلی #شهید_مدافع_حرم #کلیپ
#شهید_علیرضا_توسلی #شهید_مدافع_حرم #بیوگرافی
8.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهید_علیرضا_توسلی(ابو حامد) #شهید_مدافع_حرم #روایت_پرواز🕊
#شهید_علیرضا_توسلی #شهید_مدافع_حرم 💎❣ ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
دولا دولا راه رفٺـند تا امـروز بټوانیم راسٺ راسٺ راه بــرویم...🍀🍃 🌺«برای شادی روح شهدا صلوات»🌺 #شهید_ابرهیـم_هادۍ #هادےِ_دلـم 💛🌈 ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
💙🌿 🌸علیه‌السلام🌸 {•اُصُولُ الکُفر ثَلاثَهٌ الحِرصُ وَ الاِستِکبارُ وَ الحَسَدُی•} ریشـہ‌هاے ڪفر سہ چــیز است:3⃣ حرص 🤢 خود بزرگ بینی 😌 و حسد ورزیدن 😈 (جهاد با نفس، ح ۴۷۴)📚 ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
🕊 اگر از دسٺ ڪسی ناراحت بودید؛ دو رڪعت نماز بخوانید و بگویید: خــدایـــا!!❣ این بنده تـو حواسش نبود من ازش گذشتـم . تو هم بگذر...✨🌼 ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
نویسنده: :هوای دل پذیر برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها ... شیفت های من، از همه طولانی تر شد ... نه تنها طولانی ... پشت سر هم و فشرده ... فشار درس و کار به شدت شدید شده بود ... گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم ... از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم ... به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد ... سخت تر از همه، رمضان از راه رسید ... حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم ... عمل پشت عمل ... انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره ... اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود... از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم ... کل شب بیدار ... از شدت خستگی خوابم نمی برد ... بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک ... رفتم توی حیاط ... هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد ... توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد ... و با لبخند بهم سلام کرد ... - امشب هم شیفت هستید؟ - بله ... - واقعا هوای دلپذیری شده ... با لبخند، بله دیگه ای گفتم ... و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره ... بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم ... اون هم سر چنین موضوعاتی ... به نشانه ادب، سرم رو خم کردم ... اومدم برم که دوباره صدام کرد ... - خانم حسینی ... من به شما علاقه مند شدم ... و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه ... می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم ... ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄