eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
606 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
#پندنامه ✨شما اى دانشجویان و دانش آموزان همیشه در صحنه با سلاح دانشتان ✏️ملت ما را از شر وابستگی ها و عقب افتادگی ها برهانید که بیشتر گرفتاری هاى ما از فقر🍂 فرهنگى ماست که همین درس خواندن📖 شما از رزمیدن در جبهه نیز بالاتر و مهم تر و پر اجرتر است و به قول امام عزیزمان❤️ این قلم ها 🖊است که شهداء را مى سازند و یا اینکه قلم علما از خون شهداء افضل تر است.💫 #شهید_ابراهیم_هاشمی ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
🔵مهریه ام را می بخشم🔵 🌷خانواده اش مخالفت کردند و بیشتر از همه خودش؛ می گفت: مهریه 💍را باید پرداخت کرد و اگر در حدّ توان من نباشد، اساساً این ازدواج💍 درست نیست. بالاخره پدرم رضایت داد که یک جلد کلام الله مجید،📔 یک شاخه نبات و صد هزار تومان پول💵 مهریه ام باشد. شب ازدواجمان، آقا محمود مصمّم بود مهریه را همانجا بپردازد. من هم که بنایم نبود اول زندگی ایشان را به سختی بیاندازم، گفتم: مهریه من یک جلد کلام الله مجید و یک شاخه نبات است؛ بقیه‌اش را می‌بخشم.🌷🌷 #شهید_محمود_نوریان 📚دونیمه سیب, موسسه مطاف عشق #سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا #ازدواج #مهریه ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
🔵هدیه سال تحویل🔵 ✨گفت من میزنم به قابلمه، تو از روی صداش بگرد و هدیه ات🎁 رو پیدا کن. گذاشته بود توی جیب لباس👔 فرمش... یه شیشه عطر و یه دستبند. اینجور هدیه سال تحویلم رو بهم داد☀️. #شهید_علیرضا_یاسینی 📚نیمه پنهان ماه ج5 ص32 #سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا #همسرداری ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
یقین‌دارم‌این این‌نم‌نم‌ اشڪ ها‌برحسین‌علیه‌السلام😪 دل پر‌غفلت‌مرا زنده‌ می‌ڪند « وَجَعَلنٰا‌مَنْ‌الْمٰاءِ‌ڪلّ‌شَۍءٍ‌حَۍ » 🌈💦🌸🍀 مگـــر‌نفرمودۍ؛ ↓ [ همه‌چیز‌با‌آب‌زنده‌استــ ... ] #اربابم‌اشڪ‌هایم‌نذر‌روضه‌هات 💜 ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
گردش خــ❣ـون در رگهای زندگـی شیرین است، اما ریختــن آن در پای محـبـ❤️ـوب شیرین ‌تر است؛ و نـگو شـیرین ‌تر، 🌝 بگو بسـیار بسـیار شیرین تر. 😇 ✨ ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
#سُخَݩ‌اُسٺـاد 🍄🍀
یاد ٺو مےوزد ولے بے خبرم ز جاے ٺو... 💔 #یاس‌سفیدم ☘🕊 ┄┅┅✿❀ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃 ❀✿┅┅┄
❣ اسیر شده بود🥀 ۱۵سال بیشتر نداشت ؛ حتی مویی هم در صورتش نبود😶 سرهنگ عراقی اومد یقه شو گرفت کشیدش بالا گفت : اینجا چیڪار میکنی؟! حرف نمے‌زد ☺️ سرهنگ عراقی گفت : جواب بده گفت ولم کن تا بگم😇 ولش ڪرد... 🍀🍃خم شد از روی زمین یک مشت خاڪ برداشت گفت:اینجا خاڪ منه؛تو بگو اینجا چیکار میڪنی؟!🍀🍃 سرهنگ عراقی خشکش زده بود...😏 ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
:برو دایسون یکی از بچه ها موقع خوردن نهار ... رسما من رو خطاب قرار داد ... - واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی... اون یه مرد جذاب و نابغه است ... و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه ... همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ... و من فقط نگاه می کردم ... واقعا نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... برنامه فشرده و سنگین بیمارستان ... فشار دو برابر عمل های جراحی ... تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدن نگاه خسته من ساکت شد ...از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم ... سرمای سختی خورده بودم ... با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن ... تب بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد ... چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشک جلوی چشمم ... نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ... تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن ... - چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست ... گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید ... حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم ... - حتی اگر در حال مرگ هم باشم ... اصلا به شما مربوط نیست ... و تلفن رو قطع کردم ... به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود ... ┄┅┅✿❀ 💚 💔 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤 ❀✿┅┅┄