#به_وقت_رمان
🥀رمان نسل سوخته🥀
#قسمت_بیستوششم
نماز شکر🙏
ایستاده بودم ... و محو اون حدیث قدسی ...😍 چند بار خوندمش ... تا حفظ شدم ... عربی
و فارسیش رو ...😊
دونه های درشت اشک😪 ... از چشمم سرازیر شده بود ...
- چقدر بی صبر و ناسپاس بودی مهران 😓... خدا جوابت رو داد... این جواب خدا بود ...🙏
جعبه رو گذاشتم زمین ... نمی تونستم اشکم رو کنترل کنم😭 ... حالم که بهتر شد از جا
بلند شدم ... و سنگ مزار شهید رو بوسیدم ...
- ممنونم که واسطه جواب خدا شدی🙏 ...اشک هام رو پاک کردم 😪... می خواستم مثل شهدا بشم ... می خواستم رفیق خدا بشم
... و خدا توی یه لحظه پاسخم رو داد 🤗... همون جا ... روی خاک ... کنار مزار شهید ... 😊
دو رکعت نماز شکر خوندم ...
وقتی برگشتم ... پدرم با عصبانیت😡 زد توی سرم ...
- کدوم گوری بودی الاغ؟ ...😔
اولین بار بود که اصال ناراحت نشدم ... دلم می خواست بهش بگم ... وسط بهشت ... اما
فقط لبخند زدم ...☺️
- ببخشید نگران شدید ...😔
این بار زد توی گوشم ...
- گمشو بشین توی ماشین ...😔 عوض گریه و عذرخواهی می خنده ...😡
مادرم با ناراحتی رو کرد بهش ...😞
- حمید روز عیده😔 ... روز عیدمون رو خراب نکن ... حداقل جلوی مردم نزنش ...😞
و پدرم عین همیشه ... شروع کرد به غرغر کردن ...😕
کلید رو گرفتم و رفتم سوار ماشین شدم ...🚗 گوشم 👂سرخ شده بود و می سوخت ... اما
دلم شاد بود😍 ... از توی شیشه به پدرم نگاه می کردم ... و آروم زیر لب گفتم ...
- تو امتحان خدایی ☺️... و من خریدار محبت خدا ... هزار بارم بزنی ... باز به صورتت لبخند
میزنم ...😁
نویسنده : شہید سید طاها ایمانے
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
❀ #کانال_مسیر_زندگی_با_شهدا
❀ @masirshahid
ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ
🌸بسیجی پاسدار ✨
و تکاور نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی🌸 بودم
تاریخ تولدم : ۱۳۶۷/۳/۱۵🎂 روز قیام خونین مردم علیه طاغوت به دنیا اومدم☺️
متولد تهران محله چیذر🌹
متاهل بودم☺️
شخصیت مورد علاقه ام رهبر معظم سید علی خامنه ای💞
شهید مورد علاقه ام شهید سید احمد پلارک🕊
مداح🎙 مورد علاقه ام حاج محمود کریمی
اینا رو گفتم یکم بیشتر بشناسیدم ☺️
ساکن محله چیذر بودم.از کودکی اونجا زندگی کردم و قد کشیدم🌸. این محله از قبل انقلاب هم همین طور بود.✨ مردمش زمان انقلاب، انقلابی بودند و زمان جنگ هم رزمنده. 🌹
راستی ۲۰ به عروسیم بود که پرکشید🕊
دو سال با همسرم عقد💍 کرده بودم عشق 💞و علاقه بین ما اون قدر زیاد بود که همه آرزوها و برنامههای چند سال آینده زندگیمون را با هم چیده بودیم.☺️ قرار بود اگر پسردار شدیم اسمش محمدطاها باشه❤️ و دخترمون رو نازنین زهرا بذاریم.😍
منم مثل خیلی از تازه دامادها عاشق💞 زن و زندگیام بودم
اما درست در زمانی که میخواستیم زندگی مشترکمون رو زیر یک سقف آغاز کنیم🌹
همه داشتههای دنیایی رو رها کردم و در اعزام به سوریه شهید شدم🕊.
✨قبل از اربعین با کاروانی از بچههای چیذر به کربلا رفته بودیم☺️ که در مسیر، از بچهها #حلالیت طلبیدم💞.
بچهها کمی سر به سرم گذاشتن و گفتند «امیر نکند که بدون پا برگردی».☺️
منم گفتم: «برگشتی نداره😉 میروم و با یک خال در پیشانی برمیگردم.»🕊
قسمتی از وصیت نامه ام📜
برای تشیع جنازه ام خواهش می کنم🙏 همه با چادر باشند.
اگر جا برای من بود جسدم را در جوار امام زاده علی اکبر خاک کنید چون خانواده ام و همسر عزیزم هر روز به دیدارم بیایند.☺️🌸🕊
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
قسمتی از وصیت نامه ام📜 برای تشیع جنازه ام خواهش می کنم🙏 همه با چادر باشند. اگر جا برای من بود جسد
بخاطر این خواستم امام زاده علی اکبر مزارم باشه چون خادم حرمشون بودم✨میخواستم تا آخر خادم حرمشون بمونم☺️