••✨••
بوےعطـرِعجیبےداشت!
نامعطـر را ڪہ میپرسیدم
جواب سربالا میداد
شهیـد ڪہ شد ؛
در وصیتنامہاش نوشتہبود:
بہخـداقسـمهیچگاهعطـرنزدم
هرگـاهخواستممعطـرشوم
ازتہدلمیگفتم:
| السـلامعلیڪیااباعبداللہ..♥️ |
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
•°| قبل محرم زمزمه ڪنید ؛
اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لےَِ الذُّنُوبَ الَّتے
تُحْرِمُنےَِ
#الْحُسَیْنﷺ ْ ...
خدایا گناهانے ڪہ مرا 😔
از “اربابم حسین" محروم میکند ببخش...⚡️
#صلے_الله_علیڪ_یااباعبدلله🍃
🖤🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃
🌹ماجرای جالب گفتوگوی شهید #محمدخانی با تکفیریها
یکی از بیسیمهای تکفیریها افتاد دست ما. سریع بیسیم را برداشتم. میخواستم بد و بیراه بگم.
🌹عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن.
گفتم پس چی بگم به اینا؟!
🌹گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلولههایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...»
سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما میجنگید؟
🌹گفت: «به اونها بگو ما همونهایی هستیم که صهیونیستها رو از لبنان بیرون کردیم.
ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم.
ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله...
هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیستها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است...
..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان..
💗بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیریها تسلیم ما شدند. میگفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.»
کتاب «عمار حلب»، زندگینامهی
🌹 #شهید_محمدحسین_محمدخانی
❤
🖤🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤
#ڪلامشهید
دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند،وگرنه درهنگام راحت و فراغت و صلح چه بسیارنداهل دین.
#شهید_مرتضی_آوینی
🖤🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤
#جا_نمونی
مےگفت:
یاران شتاب ڪنید🖤
گویند قافلہاے در راه اسٺ♥️
ڪہ گنهڪاران را در آن راهے نیسٺ🖤
آرے گنهڪاران را در آن راهے نیسټ♥️
اما #پشیمانان را مےپذیرند🖤
#کلام_شہدا
#آسیدمرتضیآوینے
#داره_میرسه_بوے_محرم
🌷🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid🌷🍃
حاج مهدی رسولیZamine_Hajmahdirasuli_Shab1moharam1440_sarallahzanjan.mp3
زمان:
حجم:
15.74M
#حاج_مهدی_رسولی
🎼 هوا هوای بیقراری شبا شبای سوگواری
خدا رو شکر هنوزم ارباب هوای نوکراتو داری
#محرم 🏴
#حیات_طیبه
🏴▪️▪️▪️🏴
🖤🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤
قلبها برای آرامش...
دستها برای حک کردن عشق بر روی سینه...
عقل در انتظار جنون...
نفس ها به شماره افتاده...
آری!
محرم نزدیک است...😔
#محرم 💔
🖤🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤
#ڪلام_شہـدا
#شهیدحاجحسینخرازی🖤🍃
ما لشڪر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حســین (ع) را در آغوش بگیریم کلامـی و دعایی جز این نباید داشته باشـیم:
🌸اللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ،
وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.🌸
#سالار_شہیدان_اربابـم_حسین
🖤🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤
#بی_توهرگز
#نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_یازدهم: فرزند کوچک من
❣هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد ... لقم اسب سرکش بود ... و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود ... چشمم به دهنش بود ... تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم ... من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام ... علی یه طلبه ساده بود ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته ... چیزی بخوام که شرمنده من بشه ... هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت ... مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره ... تمام توانش همین قدره ...
❣علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم ... اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد ... دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم ... این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد ... مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی ... نباید به زن رو داد ... اگر رو بدی سوارت میشه ...
اما علی گوشش بدهکار نبود ... منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده ... با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو بکنه ... فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم ... و دائم الوضو باشم ... منم که مطیع محضش شده بودم ... باورش داشتم ...
❣9 ماه گذشت ... 9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود ... اما با شادی تموم نشد ... وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد ...
❣مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده ... اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت ... لابد به خاطر دختر دخترزات ... مژدگانی هم می خوای؟ ...
و تلفن رو قطع کرد ... مادرم پای تلفن خشکش زده بود ... و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد ..
🖤🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا
🍃 @masirshahid 🍃🖤