eitaa logo
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
606 دنبال‌کننده
4هزار عکس
773 ویدیو
103 فایل
✨﷽✨ ✓مدرسه تخصصی مجازی حفظ قرآن کریم (ویژه برادران) ♡ ~باهدف تربیت حفاظ قرآن کریم شروع به فعالیت میکند🌱 ☆آیدی مراجعه ودریافت فرم ثبت نام: 📱شماره تماس جهت مشا 📍کانال واحد خواهران
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 گفتم ... اگر در کربلا بودم ،تا پای جان برای حسین (ع) تلاش میکردم☺️💪🏼 👈 گفت ... یک حسین (ع) زنده داریم نامش مهدی (عج ) است ... ✗تاحالا برایش چه کرده ای...😔😭 مدتی است یادمان رفته پسری مانده از تبار علی او که برای سپاه بی سردار خود سال هاست به دنبال ۳۱۳ نفر میگردد ...✨🎈 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤
حفظ مجازی برادران | ناصِحٌ اَمیِن
😳😳👇 یه بنده خدایی میگفت : یه شوهرخاله داشتم مغازه ی خوار و بار داشت خیلی به شهدای مدافع حرم گیر میداد ...😞 همش میگفت رفتن بجنگن واسه بشار اسد و سوریه آباد بشه😒 و به ریش ما بخندن و ... خیلی گیر میداد به مدافعان حرم گاهی وقتا هم میگفت اینا واسه پول میرن ☹️خلاصه هرجا که نشست و برخواست داشت پشت شهدای مدافع حرم بد میگفت تا اینکه خبر شهادت💔 شهید محسن حججی خبرساز شد و همه جا پر شد از عکس و اسم مبارک این شهید👌 شبی که خبر شهادت رو آوردن خاله اینا مهمون ما بودن شوهرخاله ی منم طبق معمول میگفت واسه پول رفته و کلی حرفای بد و بیراه😐ما خیلی دلگیر میشدیم مخصوصا از حرفایی که در مورد گفت بغض گلومو فشار میداد😢 و اما هرچی بهش میگفتیم اشتباه میکنی گوشش بدهکار نبود اخرشم عصبی شد و از خونمون به حالت قهر رفت😞یه هفته بعد از جلو مغازش که رد میشدم چشمام گرد شد😳😳 چی میدیدم اصلا برام قابل باور نبود . یه عکس بزرگ از داخل مغازش بود همون عکسی که شهید دست به سینه ایستاده باورتون نمیشه چشمام داشت از حدقه درمیومد رفتم توی مغازه احوالپرسی کردم یهو دیدم زارزار گریه کرد😭. گفتم : چی شده چه خبره این عکس شهید این رفتارای شما😕شوهرخالم گفت : روم نمیشه حرف بزنم کلی اصرار کردم آخرش با خجالت گفت : اون شبی که از خونتون با قهر اومدم بیرون رفتم خونه ، شبش خواب دیدم روی یه تخت دراز کشیدم یه آقایی اومد خونمون کنار تختم نشست☺️ به اون زیبایی کسی رو توی عمرم ندیده بودم ، هرکاری کردم نتونستم بلند بشم، توی عالم رویا بهم الهام شد که ایشون قمر بنی هاشم علیه السلام هستن😭سلام دادم به آقا،آقا جواب سلاممو دادن و روشونو برگردوندن 😭گفتم آقا چه غلطی کردم من، چه خطای بزرگی از من سر زده😭آقا با حالت غضب و ناراحتی فرمودند : آقای فلانی ما یک هفته هست که برای شهید محسن عزاداریم تو میای به شهید ما توهین میکنی ؟ 😭😭یهو از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود ولی میلرزیدم 😞متوجه شدم چه غلطی ازم سر زده شروع کردم توبه کردن و استغاثه توروخدا گول حرفای بیگانگان رو نخورید به خدا شهدا راهشون از اهل بیت جدا نیست😔 تموم بدنم میلرزید و صدای گریه هامون فضای مغازشو پر کرده بود 😭😭بمیرم برای غربت و عزتت محسن جان حالا میفهمم چرا رهبرم گفت حجت بر همگان شدی 😔😭💔 روحت شاد و یادت گرامی 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(🌸 ) وقتی همه دین را فراموش می‌کنند، تو در اوج در یاد خــدا باش ؛ وقتی همه دنیاپرستی می‌کنند، تو در اوج خدا پـــرستی کن ؛ وقتی همه بی‌دینی را به نمایش می‌گذارند، تو دینداریِ خودت را در اوج به نمایش بگذار ؛ >> این راه اصلاح جامعه است اصلاً نیت کن، نـــــذر کن بگو من همیشه باید اعتکاف بروم، نیاز شخصی چیست؟؟ من می‌خواهم خدا را به یاد مردم شهرم بیاورم مردم شهر ما مردم خوبی هستند، نیاز به گروهی معتکف دارند که خدا را یادآوری کنند. کاری کن با دیدن کارهای تو دیگران به یاد خوبی خـــــدا بیفتند . . . | تو مبلّغ این خوبی هستی حواست هست ای اشرف مخلوقات | 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤
-چرا این دل انقد میگیره ؟ +چون دلتنگه -دلتنگه چی؟ +دلتنگ صاحبش... 💚 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤
بسیار زیبا حتما بخوانید✨ از ماموریت که برگشت خوشحال بود پرسید:راستی فرمانده گمراه کردن اینها چه فایده ای دارد؟ ابلیس جواب داد:امام اینها که بیاید روزگار ما سیاه خواهد شد اینها که گناه میکنند امامشان دیرتر می آید با کنجکاوی پرسید:این هفته پرونده ها چطور بود؟ ابلیس یک نگاه عاقل اندر سفیهی به او انداخت و گفت: مگر صدای گریه آقایشان را نمی شنوی؟من گناه می کنم و تو جورش را می کشی... سندش؟؟؟؟؟ طولانی شدن "غیبتت" 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤
🏴سلام همراهان همیشگی کانال مسیر راه با شهدا عذرخواهی میکنم دیشب رو وقت نکردم بذارم کانال 🙏 ...اما یه خبر خوب بدم ☺️ امشب ۴ قسمت از رو میذارم کانال☺️ جبران دیشب😇
:تو عین طهارتی 🍃بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ... حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ... 🍃خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ... 🍃اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ... 🍃همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ... - چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ... 🍃تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ... - چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجسه ... 🍃نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... - تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ... 🍃من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد ... 🖤🍃 🍃 @masirshahid 🍃🖤