┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
امروز در حسینیه امام خمینی ره در کنار خانمی که پاهایشان را دراز کرده بودند نشستم .
داشتند با یکی از دوستانشان صحبت میکردند از نوشتن کتاب خاطراتشان میگفتند و فعالیتهای فرهنگی که داشتند
کمی دقت کردم عکس شهیدش را مانند مدال افتخار بلند کرده بودند چفیه را روی دوش گذاشته بودند و سربند هم به پیشانی بسته بودند
از ایشان پرسیدم شما همسر شهید هستید فرمودند بله
گفتم شهیدتان چه تاریخی شهید شدند گفتند تیرماه سال ۶۵
لبخندی زدم و گفتم ما بعد از شهادت شهید شما به دنیا آمدیم
لبخندی زدند و فرمودند والان شدید همسر شهید کنار من نشستید
گفتم بله
از خودشان که صحبت میکردند شرمنده میشدم
فرمودند من خودم دو سال و نیم سابقه جبهه دارم
گفتم بعد از شهادت هم جبهه رفتید
گفتند بعد از شهادت بیشتر منطقه میرفتم
گفتم بچه ها را چه میکردید
گفتند میسپردم به مادرم
شرمنده شده بودم از این همه صبر و استقامت و شجاعت
از نقش بانوان در جنگ و دفاع مقدس شنیده بودم اما امروز به چشم خود دیدم که بانویی حتی بعد از شهادت عزیزش با داشتن دو فرزند نه تنها اعتراض نکردند بلکه با صلابت و شجاعت بیشتر از قبل به جبهه میرود
ما تا عمر داریم شرمنده شیر زنانی چون همسر شهید خدا بخشی هستیم
@mesle_mostafa
⚽️ گُلکوچیک
🔻وقتی آمد سمت ما و یک شوت زد زیر توپ، لباسخاکی پوشیده بود. از همان شوتی که زد معلوم بود که زیاد اهل فوتبال نیست؛ اما آن صبحِ جمعه با ما قاتی شد و یک دست گُلکوچیک با هم زدیم. بعد هم آنقدر بگوبخند راه انداخت که کمکم از طرح رفاقتش خوشمان آمد و بالاخره ما را کشاند به الغدیر.
🔹حالا دیگر برنامۀ فوتبالمان جمعهها صبح جایش را داده بود به زیارتعاشورا. چشمم به ساعت مسجد بود تا بیاید. هر جمعه، هشت و نیم صبح سلام زیارتعاشورا را میداد. وقتی میآمد همان لباسخاکی را پوشیده بود، با عکس کوچکی از امام و آقا روی سینهاش. از این لباسها برای ما هم جور کرده بود.بیهیچ حرفی ما را هم شیفتۀ امام و رهبری کرد.
🔺آنقدر از جبهه و جنگ برایمان حرف زد که ما هم عاشق آن لباسخاکی شدیم. طول کشید تا فهمیدم جمعهها آمادهباش است و برای همین لباس رزم میپوشد. آمادهباشِ ظهور بود.
🖋خاطره از محمد علیمحمدی
📘کتاب #سرباز_روز_نهم ؛ روایت زندگی و زمانه #شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
هدایت شده از خبرگزاری تسنیم
روایتی جالب از همسر شهید «مصطفی صدرزاده»
مهدی عرفاتی:
🔹میگفت چند روز پیش به قاب عکسش نگاه کردم و گفتم: آقامصطفی! حسابش دستته چند شاخه گل بدهکاری!؟ آخه مصطفی رسمِ محبتش این بود که لااقل هفتهای یکبار برام شاخه گلی میخرید و هدیه میداد…
🔹فاطمهاش از اونور اتاق گفت: مامان! خرج بابا زیاد میشه! اگر بخواد همهٔ این مدت رو جبران کنه باید یه دستهگل شیک برات بفرسته!
🔹امروز صبح بدون هیچ برنامهٔ قبلی از جایی زنگ زدن و دعوتمون کردن برا مراسم بزرگداشت مصطفی. به محض ورودمون به مراسم، یک نفر با این دستهگل جلو آمد و گفت این رو آقامصطفی برای همسرش فرستاده!
🔸این حرفها رو دیروز همسر بزرگوار شهیدمصطفی صدرزاده نقل میکرد. توفیق داشتیم ساعاتی در منزل این شهید باکرامت تنفس کنیم و فیض ببریم.
🔸اینکه میگن شهدا زنده هستند، به اعتبار لفظ و کلام و تشبیه و استعاره نیست. شهدا صرفا ناظر نیستند، حاضرِ فعالاند؛ مثل همین مصطفی صدرزاده.
🔸به قول همسرش، آقامصطفی در لحظهلحظه زندگی با آنهاست و حضورش را کاملا ملموس احساس میکنند.
@TasnimNews
🌼هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست
🌸خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست
🌼گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست
🌸بخت جوان یار ما دادن جان کار ما
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
🌼از مه او مه شکافت دیدن او برنتافت
ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست
🌸بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست
شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست
💐 سالروز ولادت پیامبر اعظم حضرت محمد مصطفی ﷺ و حضرت امام صادق ﻋــلــﯧْــہ ּا̍لسـﻼ̍م مبارک باد.
@mesle_mostafa
❤️ مثل پدر...
🔻آقا مصطفی عاشقانه از سردار سلیمانی صحبت میکردند. دیدید وقتی که یک فرزندی خیلی پدرش را دوست دارد و پدرش برایش اسوه و اسطوره است، چطوری از پدرش در یک جمعی تعریف میکند. آقا مصطفی هم با افتخار از سردار سلیمانی تعریف میکردند و همیشه به ایشان میگفتند پدر.
🔹چون ما نمیتوانستیم پشت تلفن خیلی واضح با همدیگر صحبت کنیم و مجبور بودیم رمزی با هم پشت تلفن صحبت کنیم. سردار سلیمانی را به اسم بابا صدا میکردند، «با بابا میخواهیم اینجا برویم، با بابا جلسه داریم». حتی برای اینکه بتوانند سردار را ببینند، کیلومتر و روز و ساعت و اینها برایشان اصلاً ملاک نبود.
🔺 در همان ایّام فروردین سال ۹۴، مصادف شده بود با ایّام فاطمیه، از تهران تا کرمان با ماشین رفتیم فقط صرفاً به خاطر اینکه بتوانیم در مراسم شهادت حضرت زهرا در بیت الزهرا شرکت کنیم و ایشان بتوانند سردار را ببینند.
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#مرور_خاطرات
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
چند روز پیش آقا محمد علی از مدرسه که برگشت دائم میگفت دلم درد میکنه
تا شب صبرکردیم بلکه بهتر شود
اما درد بیشتر میشد
با برادرم او را به در مانگاه بردیم وقتی دکتر معاینه کرد گفتند سریع ببرید بیمارستان باید جراحی شود
وقتی او را به بیمارستان رساندیم
دکتر اورژانس ما را شناخت
بعد از شرح حال نوشتن از محمد علی و معاینه او توسط دکتر های دیگه
خانم دکتر آمد کنار من و گفت من کارم توی این بیمارستان رو از همسر شما گرفتم چند بار درخواست دادم رد شد تا توسل کردم به شهید صدرزاده همان شب اعلام کردند که با درخواستم موافقت شده این ها را تعریف میکردند و گریه میکردند
من هم از عند ربهم یرزقون بودن آقا مصطفی خدا را هزار بار شکر میکردم
هر لحظه تشخیص ها پیچیده تر میشد
کارهای بستری آقا محمد علی انجام شد
ونظر جراحی قطعی تر میشد وقتی این تشخیص ها رو میشنیدم خیلی ها رو بار اول بود به گوشم خورده بود
آنجا با اینکه پدر آقا مصطفی،مادر و برادرهایم بودند اما من فقط با آقا مصطفی حرف میزدم
وقتی تشخیص ها رو سرچ کردم ترسم بیشتر شد
فقط به آقا مصطفی گفتم
شما که آبرو داری و برای همه آبرو گرو میگذاری برای بچه خودت کاری کن
محمد علی رو آماده میکردند برای سونو گرافی
گفتم من اصلا نمیدانم چطور ولی محمد علی جراحی نشه خودتون میدونید شما پدری ......
تقریبا یک ساعتی طول کشید تا از سونو گرافی برگشت
دکترهایی که تا قبل از سونو گرافی مستأصل بودند و استرس داشتند حالا با اطمینان گفتند مشکلی نیست و نیاز به جراحی ندارد
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
بعد از تولد آقا محمد
آقا مصطفی چون مجروحیت شدید هم داشتند تا ۵۰ روز ایران بودند
آن مدت آقا محمد علی شب تا صبح بیدار بود و گریه میکرد
یک روز از بی تابی و گریه آقا محمد علی خسته بودم به آقا مصطفی گفتم شما این مدت رفتید سوریه با این همه مجروحیت حالا هم که مسئولیت دوتا بچه کوچیک
دیگه سوریه نرید
نگاهی کرد گفت صدای مظلومیت مردم بشنوم نروم؟
گفتم بمونید برای آزادی قدس
برای جنگ با اسرائیل
محمد علی رو بلند کرد و گفت کار نابودی اسرائیل با محمد علی اون رو سپردم به پسررررم
من الان وظیفه دارم
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#مرور_خاطرات
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
سوالی که خیلی زیاد از ما می پرسند اینکه چه کنیم مثل آقا مصطفی باشیم
و من خدمت همه بزرگواران عرض میکنم که آقا مصطفی سعی میکردند در هر نقشی که هستند بهترین آن نقش باشند(اگر فرزند هستند،پدر خانواده،همسر و یا حتی فرمانده)سعی میکردند بهترین آن نقش باشند
من زیاد دیده ام که بعضی از افراد میگویند تا طرف مقابل احترام نکند تا محبت نکند من نمی توانم محبت کنم یا احترام کنم .....
و بنده این را در مورد آقا مصطفی هرگز ندیدم
آقا مصطفی فقط به وظیفه خودش فکر میکرد که به بهترین نحو وظیفه خود را انجام دهد.
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
اولین ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها بعد از ازدواجمون شب که اومد خونه یک سبد بزرگ گل خریده بود .
فردا ظهر وقتی از حوزه علمیه برگشتم
آقا مصطفی خونه بود
سلامی گفتم و به طرف اتاق راه افتادم که صدام کرد بیا بشین ...
گفتم برم اتاق کارم رو انجام بدم میام
گفت نه حالا بیا بشین کارت دارم
تا نشستم بدون مقدمه شروع کرد "به نظر شما خانواده یعنی چه؟
گفتم خب این که واضحه یعنی مامان بابا بچه هاشون "
با چشم های متعجب و گرد شده نگاهم میکرد
یعنی چی؟؟؟
مجدد تکرار کردم .......
گفت نه اشتباه میکنی خانواده یعنی زن و شوهر و بچه هاشون
یعنی من و شما و بچه هامون یک خانواده هستیم .
آقا مصطفی خیلی برای خانواده اهمیت و ارزش قائل بود
در مدت هفت سال زندگی مشترک تا قبل از سوریه رفتن فقط یکبار اردوی مجردی به راهیان نور رفت
که وقتی برگشت می گفت دیگه اردوی مجردی برگزار نمیکنیم راهیان نور هم خانوادگی میبریم.
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#مرور_خاطرات
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
هفته گذشته به مناسبت سالگرد روحانی شهید سعید بیاضی زاده میهمان خانواده شهید بیاضی زاده و مردم میهمان نواز انار بودیم
مردم کرمان واقعا در میهمان نوازی زبان زد هستند.
وقتی وارد شهرستان انار شدیم خیلی از مردم التماس دعا میگفتند و اینکه سلام ما را به شهید برسانید......
به خانمی که این مدت زحمت هماهنگی برنامه ها را میکشیدند گفتم ما همیشه خانوادگی و چهار نفره مسافرت میرویم .
روز بعد که برای برنامه ای به یکی از روستاهای شهرستان انار میرفتیم
در حین صحبت ، این خواهر عزیز فرمودند خانم صدرزاده شما که دیروز گفتید ما هر جا برویم چهار نفره میرویم من دائم احساس میکردم شهید حضور دارند،
دیشب برای من ثابت شد وقتی همسرم هدیه شما را دادند که من به مراسم بیاورم تا نگاه کردم دیدم تعداد هدیه ها چهارتاست .
این را تعریف می کردند و اشک در چشمشان حلقه می زد .
بعد از مراسم منزل یکی از دوستان بودیم در حیاط، یک درخت انار داشتند رفتند و از درخت انارِ منزلشان برایمان انار چیدند وقتی به انار ها نگاه میکردم به دوستمان گفتم دیدید باز هم چهارتا شد... .
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
بیت شهدای شهرستان انار
مراسم سالگرد شهید سعید بیاضی زاده
شهید بیاضی زاده متولد سال ۷۳ بود
در سن ۲۲سالگی
در ۲۲ مهر ماه سال ۹۵ در سوریه به شهادت میرسد .
وقتی با پدر و مادر شهید به مزارشهیدشان رفتیم پدر شهید فرمودند این مزار برادرم که در جنگ شهید شده و پیکر او بعد از ۱۵ سال باز گشت و این هم مزار برادر زاده ام که با هم هم کلاس بودیم
وقتی ایشان تعریف میکردند من فقط شرمنده بودم و شرمنده تر میشدم
که برای این انقلاب خون ها ریخته شده و خون دلها خورده شده
@mesle_mostafa