مدرسه مضمار ؛ تشکیلات اسلامی
🧔 "چِ" مثل چمران ⬅️ 0⃣1⃣ #قسمت_دهم 😢🧕به پدرم گفتم:"جشن نمیخواهم؛فقط فامیلِ نزدیک عمو،دایی و...وپدر
🧔 "چِ" مثل چمران
⬅️ 1⃣1⃣ #قسمت_یازدهم
🔷مادرم پرسید:"حالا شمارا کجامی خواهدببرد؟کجاخانه گرفته؟گفتم:"می خواهم بروم موسسه با بچه ها..."😄
مادرم آنجارا دید،فقط یک اتاق بودباچندصندوقِ میوه به جای تخت.گفت:"آخروعاقبتِ دخترمن باید اینطور باشد؟شماآیا معلول بودید،دست نداشتید،چشم نداشتید که خودتان رابه این روز انداختید؟"😒
ولی من دراین وادی ها نبودم،همان جا همانطور که بود،همان روی زمین می خواستم زندگی کنم.
مادرم گفت:"من برایتان وسیله می خرم،طوری که کسی ازفامیل ومردم نفهمند."🙈
(آخردرلبنان بدمی دانند دخترچیزی ببردخانه داماد،جهیزیه ببرد،می گویندفامیل دخترپول داده اند که دخترشان راببرند...)😳
🔷من ومصطفی قبول نکردیم مامان وسیله بخرد،می خواستیم همانطورزندگی کنیم...👌
یک روز عصرکه"مصطفی"آمده بوددیدنم گفت:"اینجا دیگرچیکارداری؟وسایلت رابردار برویم خانه ی خودمان."
گفتم:"چشم"
مسواک وشانه و...برداشتم وبه مادرم گفتم:"من دارم می روم.گفت:"کجا؟گفتم خانه شوهرم.
به همین سادگی می خواستم بروم خانه مصطفی.
اصلا متوجه نبودم مسائل اعتبار را،
مادرم فکر کرد شوخی میکنم من اما ادامه دادم:"فردا می ایم باقی وسایلم را می برم."
مادرم عصبانی شد،فریادزدسرِ مصطفی که:"تو دخترم رادیوانه کردی!تودخترم راجادو کردی؛تو...
بعدیک حالتِ شوک به اودست دادوافتاد روی زمین...
"مصطفی"آمد وبغلش کردوبوسیدش؛مادرهمانطور
دست وپایش می لرزیدوشوکه شده بود که چی دارد می گذرد!😑
من هم دنبال او دست پاچه!😑
مادرم گفت:دخترم رادیوانه کردی!همین الان طلاقش بده دخترم راجادو که کردی آزادکن.
حرف هایی که می زد دستِ خودش نبودخودِ ماهم شوکه شده بودیم انتظارِ چنین حالتی راازمادرم نداشتیم.
"مصطفی"هرچه می خواست آرامش کند بدترمی شدو دوباره شروع می کرد!
بالاخره مصطفی گفت:"باشدمن طلاقش می دهم."😟
مادرم گفت:"همین الان"
مصطفی گفت:همین الان طلاقش می دهم...!
مادرم انگارکه باورش نشده باش پرسید:"قول می دهی؟
مصطفی گفت:"قول می دهم الان طلاقش بدهم،به یک شرط"
من خیلی ترسیدم،داشت به طلاق می کشید!مادرم حالش بدبود."مصطفی"گفت:به شرطی که خود ایشان بگویدطلاقش می دهم.من نمیخواهم اینطور ناراحت باشید.
مامان رو کرد به من وگفت:"بگوطلاق می خواهم"
گفتم:"باشه مامان!فردامی روم طلاق گیرم."😔
#خاطرات_غاده_همسر_شهید_چمران
____________________
💠 مضمار؛ تشکیلات اسلامی
📱 instagram.com/mezmar.ir
📱eitaa.com/mezmar_ir
مدرسه مضمار ؛ تشکیلات اسلامی
#عکس_نوشت #تقویت_تشکیلات اگر تشکیلات، بتواند دیگران را در کار ها دخیل کند، سقوط نمیکند. ___________
#عکس_نوشت
#تقویت_تشکیلات
اخلاق تشکیلاتی یعنی اخلاق اسلامی منظم
_____________________
💠 مضمار؛ تشکیلات اسلامی
📱 instagram.com/mezmar.ir
📱eitaa.com/mezmar_ir
مدرسه مضمار ؛ تشکیلات اسلامی
🧔 "چِ" مثل چمران ⬅️ 1⃣1⃣ #قسمت_یازدهم 🔷مادرم پرسید:"حالا شمارا کجامی خواهدببرد؟کجاخانه گرفته؟گفتم:
🧔 "چِ" مثل چمران
⬅️ 2⃣1⃣ #قسمت_دوازدهم
🔷آن شب با"مصطفی"نرفتم.😔
مادرم آرام شد و دوروز بعدکه بابااز مسافرت آمد جریان رابرایش تعریف کردم.
مادرم تاوقتی که باباآمد همچنان اصرارداشت طلاق بگیرم!😟
بابابه من گفت:"ماطلاق گیری نداریم.درعینِ حال خودتان می خواهید جداشوید الان وقتش است واگرمی خواهید ادامه دهید باهمه این شرایط که..."
گفتم:"بله!من همه این شرایط راپذیرفته ام."☺️
باباگفت:"پس برو.دیگر شمارانبینم ودیگر برایِ مامشکل درست نکنید!"☹️
_چقدر به غاده سخت آمده بوداین حرف،برگشت وبه نیم رخِ"مصطفی"که کنارِ اوراه می رفت نگاه کرد.فکرکرد مصطفی ارزشش رادارد،مصطفی عزیز که باهمه این حرف ها اورا هرزمان که بخواهد به دیدنِ مادر می اورد.باباهم که بیشتر وقت ها مسافرت است...
🔷صدایِ"مصطفی"اورا به خودش آورد:
"امروز دیگرخانه نمی آیم.سعی کن محبت مادرراجلب کنی،اگرحرفی زدند ناراحت نشو،شب می آیم دنبالتان."
آن شب حالِ مادرخیلی بدشد!
"مصطفی"که آمددنبالم،گفتم:مامان حالش بداست،ناراحتم،نمی توانم تنهایش بگذارم."😔
مصطفی آمد ودید مامان چه قدر دردمی کشد...اشک هایش سرازیرشد،دستِ مادرم را می بوسید و می گفت:"دردتان را به من بگویید."
دکترآوردیم بالای سرش و گفت باید برود بیروت بستری شود.
آن وقت ها اسرائیل بینِ بیروت وصور را دائم بمباران می کردو رفت وآمد سخت بود.
مصطفی گفت:"من می برمشان."ومامان راروی دستش بلند کرد.من هم راه افتادم،رفتیم بیروت.
مامان یک هفته دربیمارستان بستری بود
و"مصطفی"سفارش می کرد که:"شماباید کنارِ مادرتان بمانید،تنهایش نگذاریدحتی شب ها."
مامان هروقت بیدارمی شد و می دید"مصطفی" آنجاست می گفت:"شما تنهایید،چراغاده را اینجا گذاشتی؟ببرش! من مراقبِ خودم هستم."
مصطفی می گفت:"نه ایشان باید بالایِ سرتان بماند.من هم تابتوانم می مانم،ودستِ مادرم رابوسید واشک می ریخت."
"مصطفی"خیلی اشک می ریخت...مادرم تعجب می کرد؛شرمنده شده بود ازاین همه محبت
#خاطرات_غاده_همسر_شهید_چمران
____________________
💠 مضمار؛ تشکیلات اسلامی
📱 instagram.com/mezmar.ir
📱eitaa.com/mezmar_ir
#عکس_نوشت
#جبهه_مقاومت
امت اسلامی امروز بیش از هر چیز به انسان هایی نیاز دارد که اندیشه و عمل را در کنار ایمان و صفا و اخلاص و مقاومت در برابر دشمنان کینه ورز را در کنار خودسازی معنوی و روحی فراهم سازند.
______________
💠 مضمار؛ تشکیلات اسلامی
📱 instagram.com/mezmar.ir
📱eitaa.com/mezmar_ir
مدرسه مضمار ؛ تشکیلات اسلامی
#عکس_نوشت #جبهه_مقاومت امت اسلامی امروز بیش از هر چیز به انسان هایی نیاز دارد که اندیشه و عمل را د
#عکس_نوشت
#جبهه_مقاومت
مقاومت وقتی گفته میشود، فوراً ذهن میرود به مقاومت نظامی و امنیتی و امثال اینها، خب بله آن ها قطعا مقاوت است. اما بالاتر از آن، مقاومت فرهنگی است.
____________
💠 مضمار؛ تشکیلات اسلامی
📱 instagram.com/mezmar.ir
📱eitaa.com/mezmar_ir
هدایت شده از محصولات مضمار
🔻 #تشکیلات_عاشورایی
🖼 مجموعه نمایشگاهی
📝 سی درس تشکیلاتی
از قیام اباعبدالله الحسین(ع)
برگرفته از بیانات امام خامنهای
🗂 در قالب سی عکس نوشته
باکیفیت اصلی و قابل چاپ
(حجم کل مجموعه: ۲۰۰ مگابایت)
💰 قیمت: پنج هزار تومان
📮 خرید: @mezmar_ads
💠 مِضمار؛ تشکیلات اسلامی
🌐 Mezmar.ir
📱 instagram.com/mezmar.ir
📱 telegram.me/mezmar_ir
📱 eitaa.com/mezmar_ir
🛍 کانال محصولات مضمار
☑️ @MEZMAR_STORE
مدرسه مضمار ؛ تشکیلات اسلامی
#عکس_نوشت #تقویت_تشکیلات اخلاق تشکیلاتی یعنی اخلاق اسلامی منظم _____________________ 💠 مضمار؛ تشکی
#عکس_نوشت
#تقویت_تشکیلات
اساسی ترین کار این مجموعه این است که بر اساس آن هدف ها و سیاست هایی که گفته شده، برنامه ریخته بشود
_____________
💠 مضمار؛ تشکیلات اسلامی
📱 instagram.com/mezmar.ir
📱eitaa.com/mezmar_ir
مدرسه مضمار ؛ تشکیلات اسلامی
#عکس_نوشت #جبهه_مقاومت مقاومت وقتی گفته میشود، فوراً ذهن میرود به مقاومت نظامی و امنیتی و امثال ای
#جبهه_مقاومت
"یا من اسمه دوا و ذکره شفا"
💔 اعضای لبنانی محترم و عزیز مجمع بین الملل مدرسه خواهران تربیت تشکیلاتی مضمار، با نام امام رضا علیه السلام و قلبی مملو از غصه و امید درخواست دعا برای حل مشکلات لبنان و شفای عاجل برای مجروحین این حادثه دلخراش دارند.😔
از همه ی شما همسنگران عزیز درخواست داریم تا دستان نیاز خود را به درگاه خداوند متعال گشوده و زمزمه ی "امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء" سر دهید، باشد که گرمای نَفَس هایتان برای شفای همسنگر لبنانیمان که با فرزند کوچکش بین مرگ و زندگی در انتظار اجابت دعا برای شفاست به عرش کبریایی برسد.🙏 ان شاء الله
______
💠 مضمار؛ تشکیلات اسلامی
📱 instagram.com/mezmar.ir
📱eitaa.com/mezmar_ir
مدرسه مضمار ؛ تشکیلات اسلامی
#عکس_نوشت #تقویت_تشکیلات اخلاق تشکیلاتی یعنی اخلاق اسلامی منظم _____________________ 💠 مضمار؛ تشکی
#عکس_نوشت
#تقویت_تشکیلات
در کار تشکیلاتی ابتدا باید جذب نیرو کرد زیرا با دشمنی که تشکیلاتی کار می کند نمی توان به تنهایی مبارزه کرد
_______________
💠 مضمار؛ تشکیلات اسلامی
📱 instagram.com/mezmar.ir
📱eitaa.com/mezmar_ir
مدرسه مضمار ؛ تشکیلات اسلامی
#عکس_نوشت #تقویت_تشکیلات در کار تشکیلاتی ابتدا باید جذب نیرو کرد زیرا با دشمنی که تشکیلاتی کار می
#عکس_نوشت
#تقویت_تشکیلات
تا خودمان را نسازیم نمی توانیم دیگران را بسازیم
__________________
💠 مضمار؛ تشکیلات اسلامی
📱 instagram.com/mezmar.ir
📱eitaa.com/mezmar_ir
مدرسه مضمار ؛ تشکیلات اسلامی
🧔 "چِ" مثل چمران ⬅️ 2⃣1⃣ #قسمت_دوازدهم 🔷آن شب با"مصطفی"نرفتم.😔 مادرم آرام شد و دوروز بعدکه بابااز
🧔 "چِ" مثل چمران
3⃣1⃣ ⬅️ #قسمت_سیزدهم
مامان که خوب شد وآمدیم خانه،من دو روز دیگرهم پیشِ او ماندم.
یادم هست روزی که"مصطفی"آمد دنبالم،قبل از آنکه ماشین راروشن کند دستِ مراگرفت و بوسید،
می بوسید و همانطور باگریه ازمن تشکرمی کرد!
گفتم:"برایِ چه مصطفی؟"
گفت:"این دستی که به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است وباید آن را بوسید."👌
گفتم:"ازمن تشکرمی کنید؟خب،اینکه من خدمت کردم مادرِ من بود،مادرِ شمانبود،که این همه کارها می کنید."
گفت:"دستی که به مادرش خدمت کندمقدس است وکسی که به مادرش خیرندارد به هیچ کس خیر ندارد...من ازشما ممنونم که بااین همه محبت وعشق به مادرتان خدمت کردید..."
گفتم:"مصطفی!بعداز همه این کارها که باشما کردند این ها را می گویی؟"
گفت:"آن کارها که کردند حق داشتند،چون شمارادوست دارند،مرانمی شناسند واین طبیعی است که هرپدر ومادری می خواهند دخترشان راحفظ کنند."
هیچ وقت یادم نرفت که برایِ اواین قدر باارزش بوده که من به مادرخودم خدمت کردم...
🔷بعدازاین جریان مادرم منقلب شد،می گفت:"من اشتباه کردم این حرف را زدم.دیگرحرفم را پس گرفتم.بایدخودش این کارها رابرایِ شما انجام بدهد.چرااین قدر نازش می کنی؟"
"مصطفی"چیزی نگفت،خندید.
غاده به مادرش نگاه کرد.فکرکرد حالا برایِ"مصطفی"بیشترازمن دل می سوزاند!ودلش ازاین فکرغنج رفت.
روزی که"مصطفی" به خواستگاری آمد مامان به اوگفت:"شمامی دانید این دخترکه می خواهید بااوازدواج کنید چطور دختری است؟🤔
اوصبح ها که ازخواب بلندمی شود وقتی رفته که صورتش رابشوید ومسواک بزندکسانی تختش رامرتب کرده اند،لیوانِ شیرش راجلویِ دراتاق آورده اند،شمانمی توانیدبامثلِ این دخترزندگی کنید؛نمی توانید برایش مستخدم بیاورید،اینطور که دراین خانه اش هست...
"مصطفی"خیلی آرام این راگوش دادوگفت:"من نمیتوانم برایش مستخدم بیاورم،اماقول می دهم تا زنده ام وقتی بیدارشد تختش رامرتب کنم ولیوان شیر وقهوه رارویِ سینی بیاورم دم تخت..."😊
#خاطرات_غاده_همسر_شهید_چمران
_____________________
💠 مضمار؛ تشکیلات اسلامی
📱 instagram.com/mezmar.ir
📱eitaa.com/mezmar_ir