eitaa logo
موسسه فرهنگی ولاء منتظر
1.6هزار دنبال‌کننده
920 عکس
435 ویدیو
14 فایل
❇️ "انقلابی، اثرگذار در عرصه فرهنگ و شناخته شده در آموزش و تربیت نیروهای بصیر و کارآمد از میان گروههای مرجع" 🏢آدرس: قم، خیابان مصلی،جنب کوچه۸،پلاک ۷۱۲ 🔹تلفن تماس: ☎️ ۰۲۵-۳۲۴۰۱۸۰۵ ۰۹۱۲۷۵۸۶۴۵۷ 📮ارتباط با ما: 🌐 @adm_mfvm ❇️ لینک کانال: 🌐 b2n.ir/u92828
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🌸 امام صادق (عليه ‏السلام): يَعيشُ النّاسُ بِاِحْسانِهِمْ اَكْثَرَ مِمّا يَعيشونَ بِاَعْمارِهِمْ وَ يَموتون بِذُنوبِهِمْ اَكْثَرَ مِمّا يَموتونَ بِآجالِهِمْ مردم، بيشتر از آن‏كه با خود زندگى كنند، با احسان و زندگى میكنند و بيشتر از آن‏كه با أجل بميرند، بر اثر خود می‌ميرند. 📚 دعوات الراوندى ص۲۹۱، ح۳۳ ‌@v_montazar
در استان حسینیه‌ای وجود دارد که ۴۰ شب روضه برگزار می‌کرد، شهید حججی به مدت دو سال جزو خادمان این حسینیه بود. او از نجف‌آباد حدود ۵۰ کیلومتر را طی می‌کرد تا به اینجا بیاید، وقتی برای پذیرش آمد دو نکته گفت، یکی اینکه من را پشت قضایا بگذارید که جلوی چشم نباشم و دوم هر چه کار سخت در این هست را به من بگویید انجام دهم. بعضی از شب‌ها آنقدر خسته می‌شد که وقتی عذرخواهی می‌کردیم، می‌گفت برای باید فقط سر داد. 🌹شهید محسن حججی🌹 @v_montazar
ﮐﻔﺶ ﮐﻮﺩکی ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺩ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ: ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﺯﺩ ... ﺁنطﺮﻑ‌ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ‌ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ ... ﺟﻮﺍنی ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎی ﻗﺎﺗﻞ ... ﭘﻴﺮﻣﺮﺩی ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪی ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎی ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ. ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ. ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ! ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﮔﺮمی‌خوﺍﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﯽ... بر آنچه گذشت، آنچه شکست، آنچه نشد ... حسرت نخور؛ زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمی‌شد. @v_montazar
🌸 🌸 پیامبرگرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم: عُنوانُ صَحیفَةِ المُؤمِنِ حُبُّ عَلیِّ بنِ ابی‌طالب علیه‌السلام. سرلوحه‌ی پرونده‌ی هر مؤمن (در روز قیامت) دوستی و محبت علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام است. 📚مستدرک حاکم، ج ٣؛ کنزالعمال، ج ١١، ص ٦١٥ @v_montazar
تولدش روز بعد عقدمان بود. هدیه خریده بودم: پیراهن، کمربند، ادکلن . نمی‌دانم چقدر شد!! ولی به خاطر دارم چون می‌خواستم خیلی مایه بگذارم، همه را مارک دار خریدم و جیبم خالی شد. بعد از ناهار، یکدفعه با کیک و چند تا شمع رفتم داخل اتاق... شوکه شد. خندید: تولد منه؟ تولد توئه؟ اصلا کی به کیه؟ وقتی کادو رو بهش دادم، گفت: چرا سه تا؟ خندیدم... نگاهی به مارک پیراهنش انداخت و طوری که توی ذوقم نزده باشد‌، به شوخی گفت: اگه ساده ترم می‌خریدی، به جایی بر نمی‌خورد! یک پیس از ادکلن را زد کف دستش. معلوم بود خیلی از بویش خوشش آمده... برای کمربند دو رو هم حرفی نزد. آخر سر خندید که، بهتر نبود خشکه حساب می‌کردی می‌دادم هیئت؟!! 🌹شهید محمدحسین محمدخانی🌹 @v_montazar
می‌گویند روزی یک نقاش بزرگ در عرض سه دقیقه یک نقاشی کشید و قیمت هنگفتی روی آن گذاشت! خریدار با این قیمت‌گذاری مخالفت کرد و این قیمت‌ را برای سه دقیقه کار، منصفانه ندانست .... نقاش بزرگ در پاسخ او گفت: این کار در واقع در سی سال و سه دقیقه انجام گرفته، سی سالی که به آموزش و پیشرفت فردی و اندوختن گذشت و تو ندیدی، به اضافه‌ی این سه دقیقه که تو دیدی! @v_montazar
🌸 🌸 پیامبرگرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم: اَنا مدینةُ العِلم و علیٌّ بابُها فَمَن اَرادَ المَدینَةَ فَلْیَأْتِها مِن بابِها. من شهر علم هستم و علی علیه‌السلام دروازه‌ی آن، هر کس که آهنگ شهر کند باید که از دروازه‌ی آن وارد شود. 📚 تاریخ بغداد، ج ٤، ص ٣٤٨ ؛ مستدرک حاکم، ج ٣، ص ١٢٦ @v_montazar
با موتورگازی می‌آمد کميته. سروکله‌اش که پيدا می‌شد تيکه بود که بارش می‌کردند. -آقای بروجردی پارکينگ ماشين‌های ضد گلوله اون طرفه، برو اون جا پارکش کن. -حيفه اين رو سوار می‌شين ها. می‌دونی يک خط بيفته بهش چی می‌شه؟ -حاجی بده ببرم روش چادر بکشم آفتاب نخوره حيفه. موتور را داده بود دست اين آخری گفته بود بارک الله فقط به پاها. ما همين يه وسيله رو داريم. 🌹شهید محمد بروجردی🌹 @v_montazar
کاش آدم طوری زندگی کنه که موقع رفتن از این از کاراش پشیمون نباشه کم کم جمع می شه و آدم اصلا متــوجه نمی شه بعد از چندین سال یهــو می بینه چقدر گناه جمع کرده!! هـیچ راهی نیست مگر آدم هر لحظه مواظب باشه گناه نکنه هیچی بهتر از این نیست که رو همه جا حس کنه باید از خـ♡ــدا خجالت بکشه و گـــــناه نکنه اگر هم خجالت نمی کشه باید ازش بترسه چون خدای مهــربون به جاش خیلی هم سختگـــــیره. 📖 ســوره انـــــفال آیه ۴۸ @v_montazar
🌸 🌸 امام علی (علیه السلام) فرمودند: ‌ أعظَمُ البَلاءِ اِنقِطَاعُ الرَّجَاءِ. ‌ بزرگترین بلا، از دست دادن اُمید است. ‌ 📚 غررالحکم، 2860. @v_montazar
۳ ماه قبل از شهادت عباس بود که یک روز داخل ماشین نشسته بودم و می رفتیم. یک لحظه به من احساس عجیبی دست داد و یک جورهایی از این که در خانواده ما کسی تا به حال شهید نشده است، احساس شرمندگی کردم و بلافاصله این احساس را برای عباس به زبان آوردم و گفتم: «عباس چرا من، مثل سایر خانواده‌ها در شهادت‌ها سهیم و شریک نباشم؟» عباس که گوش‌هایش را تیز کرده بود، گفت: «خب ادامه بده؛ بقیه‌اش را بگو و این که دیگر چه احساسی داری!» و این در حالی بود که من اصلا متوجه نبودم که چه می‌گویم. عباس یک لحظه فرمان را رها کرد و دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و در حالی که می‌خندید، گفت: «خدایا! شکر. سپاسگزارم که چنین حالتی را در قلب همسرم انداختی.» عباس که دعا کرد، قلبم ریخت و پیش خود گفتم: «خدایا! من چی گفتم و چرا این حرف را زدم؟!» اما دیگر کار از کار گذشته بود و یک لحظه احساس کردم عباس را از دست داده‌ام. عباس هم رو به من کرد و گفت: «خیالم راحت شد. دیگر احساس می‌کنم که تو مرد شده‌ای و از این لحظه، فرزندانم را به تو می‌سپارم و هر چهارتایتان را به خدا!» 🌹شهید عباس بابایی🌹 @v_montazar
گاهی باید خود را مطالعه کنیم. ممکن است به این نتیجه برسیم که کتاب به درد نخوری هستیم که فقط میشه باهاش شیشه‌ها رو پاک کرد! @v_montazar