🌸 #حدیث_روز 🌸
حضرت امام صادق علیه السلام:
الذُّنُوبُ الَّتِي تُغَيِّرُ النِّعَمَ الْبَغْيُ وَ الذُّنُوبُ الَّتِي تُورِثُ النَّدَمَ الْقَتْلُ وَ الَّتِي تُنْزِلُ النِّقَمَ الظُّلْمُ وَ الَّتِي تَهْتِكُ السُّتُورَ شُرْبُ الْخَمْرِ وَ الَّتِي تَحْبِسُ الرِّزْقَ الزِّنَا وَ الَّتِي تُعَجِّلُ الْفَنَاءَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ وَ الَّتِي تَرُدُّ الدُّعَاءَ وَ تُظْلِمُ الْهَوَاءَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْن.
گناهی كه نعمتها را تغيير مىدهد، تجاوز به حقوق ديگران است.
گناهى كه پشيمانى مىآورد، قتل است.
گناهى كه گرفتارى ايجاد مىكند، ظلم است. گناهى كه آبرو مىبَرد، شرابخوارى است.
گناهى كه جلوى روزى را مىگيرد، زناست.
گناهى كه مرگ را شتاب مىبخشد، قطع رابطه با خويشان است.
گناهى كه مانع استجابت دعا مىشود و زندگى را تيره و تار مىكند، نافرمانى از پدر مادر است.
📚علل الشرايع، ج۲، ص۵۸۴ ، ح۲۷
@v_montazar
#شهدا
جوان بسیار باحیایی بود
در لبنان زندگی بسیار سخت است آن هم برای یک جوان مذهبی و حزب اللهی.
همیشه وقتی میرفتیم بیرون سرش پایین بود. دائم و سریع هم کارش را انجام میداد که برویم و زیاد در این فضاها نمیماند.
مهمانی که میرفتیم یا در جمعی اگر حضور داشت لبخند دائم بر لبهاش بود اما با همان چهره مهربان و خندان دینش را حفظ میکرد..
گاهی در جمع دوستانمان اگر از بچهها حرفی ناشایست میشنید با همان خندهاش متذکر میشد به آنها.
🌹شهید جهاد مغنیه🌹
@v_montazar
#تلنگر
"زندگی" دادگاه نیست
تا در آن به دنبال
احقاق حق خود باشیم....
زندگی، زندگی است
باید "گذشت" کرد
تا بتوان از آن لذت برد...
گذشت، رمز پیروزی
در زندگی است...
@v_montazar
🌸 #حدیث_روز 🌸
امام على عليه السلام:
بِالتَّوَدُّدِ تَتَأَكَّدُ المَحَبَّةُ
با اظهار #دوستى، محبّتْ استوار مى گردد
📚غررالحكم، حدیث۴۳۴۱.
@v_montazar
🌸 #حدیث_روز 🌸
رسول اكرم صلى الله عليه و آله:
َلا تُشَاوِرْ حَرِيصاً فَإِنَّهُ يُزَيِّنُ لَكَ شَرَّهَا
با حريص مشورت مكن، زيرا بدى آن (حریص بودن) را در نظرت، زيبا جلوه مىدهد.
📚علل الشرايع، ج۲، ص۵۵۹.
@v_montazar
#شهدا
یکی از بستگان ما خیلی مخالف انقلاب بود، ولی محسن را دوست داشت، از نخبگان علمی بود که در یکی از کشورهای اروپایی سمت بالای پزشکی داشت، ایشان هر وقت محسن را میدید، میگفت: محسن هوش و علم تو حیف است.
تا اینکه محسن مجروح شد و وقتی این فامیل ما خبر را شنید سریع خودش را به ایران رساند. زمانی که کمی محسن حال بهتری پیدا کرده بود در بیمارستان سجاد به دیدنش رفت. آن روزها محسن فقط میتوانست برخی حرفهایش را بنویسد و امکان صحبت نداشت. این فامیل ما اصلا انتظار نداشت محسن را با این وضعیت ببیند. با آن علاقهای که به محسن و نفرتی که از انقلاب داشت یکباره بهم ریخت و گفت: «محسن ببین چه کردی، کجاست کسی که بخواهد تو را درست کند، گفتم دنبال این انقلاب نرو.»
چند دقیقهای صحبت کرد و در تمام مدت محسن فقط نگاه میکرد و چشمش تکان میخورد. محسن به من اشاره کرد تا کاغذی برای او ببرم، با سختی روی کاغذ نوشت: «چه بکشیم و چه کشته شویم پیروزیم، چون در هر دو حال تکلیف خود را انجام دادیم»
🌹شهید محسن وزوایی🌹
@v_montazar
#تلنگر
زندگی دیکتهای نیست
که آن را به ما خواهند گفت
زندگی انشاییست
که تنها باید خودمان بنگاریم
زندگی میچرخد
گاهی با غم
گاهی با خنده
پس بیایید بخندیم😊🌸
@v_montazar
#شهدا
همیشه آقامهدی دیر به خانه میآمد. روز قبل از شهادتش، جمعه شب بود که ساعت 10 به خانه آمد. خستگی از چهرهاش میبارید. به بچهها گفت خستهام و نمیتوانم با شما بازی کنم.
بچهها هم پذیرفتند. بعد از چند دقیقه به آشپزخانه رفتم. از آنجا بچهها را نمیدیدم، ولی صدای بلند خندهشان را میشنیدم.
خودم را رساندم پیششان دیدم بابایشان با تمام خستگیای که داشت، دلش طاقت نیاورده و همبازیشان شده است
آخرین بازی بچهها با بابا مهدیشان بود. فردایش رفت و به شهادت رسید.
🌹شهید مهدی نعیمانی🌹
@v_montazar
#تلنگر
اشکها کلماتی هستند
که به زبان آوردن آنها
بسیار سخت است...
گریه هرکس
به این معنا نیست
که او ضعیف است،
به این معناست
که او یک قلب دارد...
@v_montazar
🌸 #حدیث_روز 🌸
امام على عليه السلام :
اِضرِبُوا بعضَ الرأيِ ببعضٍ يَتَوَلَّدْ مِنهُ الصَّوابُ .
رايزنى و تبادل نظر كنيد تا انديشه درست متولّد شود.
📚ميزان الحكمه، جلد۴، صفحه۳۴۴.
@v_montazar
#شهدا
کوچیک که بودم وابستگیم به بابا انقدر زیاد بود که بعضی روزها اگر تهران بود، میرفتن دفتر کارشون من رو با خودشون میبردن
توی اون دفتر یه اتاق کوچیک بود با یه جا رختی و سجاده و یخچال خیلی کوچک
جلسههای بابا ( #حاج_قاسم ) که طولانی میشد به من میگفت برو تو اون اتاق و استراحت کن، توی یخچال آب و آبمیوه و شکلات تافی بود
از همون تافیها که پوستشون رنگی رنگی بود و وسطشون شکلات ، ساعتها توی همون اتاق مینشستم تا جلسه بابا تموم بشه و برم پیشش
از توی یخچال چنتا تافی میخوردم و آبمیوه و آب.
وقتی جلسه بابا تموم میشد سریع با کاغذ و خودکار میومد تو اتاق
میپریدم بغلش منو مینشوند روی پاهاش، میگفت: بابا چیا خوردی؟ هرچی خوردی بگو تا بنویسم.
دونه به دونه بهش میگفتم حتی آب معدنی و شکلات، موقع رفتن دستمو که میگرفت تو راه کاغذ رو به یه نفر میداد و میگفت: بده به حسابداری، دختر من این چیزا رو استفاده کرد، بگو پولشو حساب کنن یا از حقوقم کم کنن.
🌹شهید قاسم سلیمانی🌹
@v_montazar
#تلنگر
هیچکس را در زندگی مقصر نمیدانم!
از خوبان خاطره
و از بَدان تجربه میگیرم!
بدترینها عبرت میشوند
و بهترینها دوست
🌹🌹🌹
@v_montazar