eitaa logo
أخٌ‌في‌الله
19.8هزار دنبال‌کننده
99.1هزار عکس
53.6هزار ویدیو
276 فایل
اینجا از #زندگی_سگی_اسرائیلیها میگوییم و #حقیقت_اسرائیل را فاش میکنیم ما #دردفلسطین داریم تماس باما : @akhonfellah
مشاهده در ایتا
دانلود
با این حال، بین دو جامعه ارتباط اجتماعی چندانی وجود ندارد. این جدایی نه به‌دلیل دشمنی یا بیگانگی، بلکه به‌صورت طبیعی ناشی از تمایل انسان‌ها به تعلق به گروه آشنا و مشابه خود است. آن‌ها کنار یکدیگر زندگی می‌کنند، در مغازه‌ها و رستوران‌های ایرانی ملاقات می‌کنند، اما کمتر در مراسم اجتماعی مشترک شرکت دارند. استثناهایی هم هست: کنسرت‌های خوانندگان مشهور ایرانی مانند «گوگوش»، «داریوش» یا «ابی». ابی در فوریه گذشته در رستوران «کاباره تهران» اجرا داشت – نهادی ایرانی با غذاهای اصیل، اجرای زنده و کارائوکه فارسی در چهارشنبه‌شب‌ها. در لس‌آنجلس، آن‌ها به دنیای رسانه‌ای فارسی‌زبان دسترسی دارند: ایستگاه‌های رادیویی، کانال‌های تلویزیونی و روزنامه‌هایی به زبان فارسی که محتوای خبری، فرهنگی و موسیقی برای مخاطبان محلی پخش می‌کنند. بسیاری از سالمندان هنوز اخبار و سرگرمی را به زبان مادری‌شان دنبال می‌کنند. صنعت رستوران‌های ایرانی هم در این منطقه پررونق است. در حدود ۱۵۴ رستوران ایرانی در این منطقه فعال‌اند که غذاهای سنتی مانند چلوکباب، جوجه‌کباب، سبزی‌پلو، فسنجان و انواع برنج‌ها و خورش‌ها سرو می‌شود. «غذای ایرانی جایگزین ندارد»، اعضای جامعه می‌گویند. سوپرمارکت‌ها همه نیازهای آشپزی سنتی را فراهم می‌کنند: زعفران، لیموعمانی، سبزی خشک قورمه‌سبزی، گلپر (ادویه معطر که به خوراک عدس افزوده می‌شود) و سماق. در فروشگاه‌های بزرگ‌تر، سبزی‌های خردشده یخ‌زده، ادویه‌های خاص و خوراک‌های خانگی آماده نیز یافت می‌شود. در «بازار جردن» واقع در بلوار «وست‌وود»، خبرنگار با «یاسمین رستمی»، ۳۳ ساله، در میان قفسه‌های ادویه‌های ایرانی دیدار می‌کند. او در لس‌آنجلس به دنیا آمده، والدینش تبعیدی‌اند و هرگز به ایران نرفته، اما مانند بیشتر کودکان ایرانی در لس‌آنجلس فارسی روان صحبت می‌کند. «ما خانواده و دوستانی در تهران داریم و مرتب در تماسیم»، می‌گوید. «طبیعتاً نگران هستیم، اما پر از امیدیم. همه کسانی که با آن‌ها در ایران صحبت کردیم، می‌خواستند جنگ با اسقاطیل ادامه یابد. واقعاً نمی‌فهمم چرا ترامپ جلویش را گرفت. برای اولین بار ایرانی‌ها امیدی به آینده بهتر داشتند.» او در مدرسه با بسیاری از یهودیان آشنا شده است. «من در دبیرستان بورلی‌هیلز تحصیل کردم و هیچ مشکلی با آن‌ها نداشتم. برایم خنده‌دار است که کسانی به نفع ایران و علیه اسقاطیل تظاهرات می‌کنند. آن‌ها ادعا می‌کنند اسقاطیل مردم بی‌گناه ایران را هدف قرار می‌دهد، اما باور ندارم که هیچ‌کدام‌شان هرگز با یک ایرانی صحبت کرده باشند. آن‌ها هیچ درکی ندارند از چیزی که درباره‌اش شعار می‌دهند. ما ایرانی‌ها از اسقاطیل به‌خاطر خانواده‌هایی که هنوز در ایران داریم، سپاسگزاریم.» (قسنگ معلومه کی از لیران و اییرانی جداست خانم رستمی) «نیوشا شیرازی»، که ۱۳ سال پیش از ایران مهاجرت کرده، نیز هرگز باور نکرده که اسقاطیل دشمن است. «در مدرسه به ما یاد داده بودند بگوییم: "مرگ بر اسقاطیل" و "مرگ بر آمریکا"، اما اصلاً نمی‌دانستیم داریم چی می‌گوییم. وقتی به آمریکا آمدم، با یهودیان آشنا شدم و دوستان زیادی پیدا کردم – مخصوصاً از ۷ اکتبر به بعد. خانواده و دوستانم در ایران از جنگ ترسیده بودند، اما نمی‌خواستند که تمام شود. آن‌ها کاملاً از اسقاطیل حمایت می‌کنند. نکته جالب این است که آن‌ها به اسقاطیل بیشتر اعتماد دارند تا به حکومت ایران و دوست دارند ببینند این رژیم سقوط کند.» (تو خوابم نمیبینن اینو، وطن فروشهای تجزیه طلب) او باور دارد که ۹۵ درصد مردم ایران خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی هستند: «باقی ۵ درصد کسانی‌اند که با رژیم ارتباط دارند و از آن سود می‌برند.» (..... ادم دروغگو) با وجود این‌که بیشتر مهاجران ایرانی مسلمان هستند، در لس‌آنجلس تقریباً هیچ مسجدی مختص این جامعه وجود ندارد – در حالی‌که ده‌ها کنیسه یهودیان ایرانی در شهر فعالیت می‌کنند. دلیل این است که بسیاری از مسلمانانی که ایران را ترک کردند، از دین فاصله گرفته‌اند. برخی حتی مراسم‌های مسیحی مانند کریسمس را جشن می‌گیرند و بدون بار مذهبی، درخت کریسمس در خانه می‌گذارند. در شعبه بانک «Bank of America» در محله «انسینو»، خبرنگار متوجه برچسب نام کارمند ایرانی روی کت او می‌شود: «مهشید». از او می‌پرسد آیا حاضر است مصاحبه کند. پاسخ می‌دهد: «بله، ولی بدون اسم کامل و بدون عکس. چون خانواده‌ام هنوز در ایران هستند و برایشان خطر دارد.» او هفت سال پیش فقط برای دیدار به لس‌آنجلس آمده بود. «راستش را بخواهید، می‌خواستم برگردم ایران، ولی برادرم که سال‌ها اینجاست، من را قانع کرد بمانم و کمک کرد گرین‌کارت بگیرم»، می‌گوید.
أخٌ‌في‌الله
مهشید، ۳۴ ساله، خودش را زرتشتی معرفی می‌کند و می‌گوید که اسلام بر ایرانی‌ها تحمیل شده است. او یادآور
«فرزان سیدی»، متولد میامی و فرزند پناهندگان ایرانی، از حامیان سرسخت سلطنت پهلوی است. در صفحه اینستاگرامش زیر نامش نوشته: «سرباز اعلیحضرت رضا شاه دوم» (ربع پهلوی از مامان حقوق بگیر). پدر و مادرش پیش از انقلاب به ایالات متحده آمدند و پنج سال بعد برای دیدار خانواده به ایران بازگشتند، اما تاریخ بازگشت‌شان ناگهان تغییر کرد. «درست همان موقع جنگ ایران و عراق آغاز شد و اجازه ندادند برگردیم»، او می‌گوید. «گذرنامه‌هایمان را گرفتند و پنج سال برخلاف میل‌مان در ایران ماندیم.» به محض اینکه توانستند، سوار هواپیما شدند و به ایالات متحده بازگشتند، بدون آن‌که هرگز به عقب نگاه کنند. «خانواده من همیشه حامی سلطنت پهلوی بودند. ما احساس می‌کنیم که تمام دنیا به شاه ایران خیانت کرد» (خب بیچاره درس بگیر)، سیدی می‌گوید. «در ده سال گذشته، من از جوامع ایرانی و اسقاطیلی حمایت کرده‌ام و پیامی از صلح می‌فرستم، چون معتقدم که همه ما باید متحد باشیم. ما دشمن مشترکی داریم جمهوری اسلامی.» او خودش را ترکیبی از مسلمان، یهودی، مسیحی و زرتشتی می‌داند. به گفته او، ایرانی‌ها هرگز با اسقاطیل مشکلی نداشتند، برعکس. «زمانی که شاه در قدرت بود، خاورمیانه منطقه‌ای امن بود. ایران متحد مرکزی اسقاطیل و ایالات متحده بود. اما متأسفانه، خیانت رئیس‌جمهور کارتر باعث انقلاب شد. از زمان اعتراضات مهسا امینی، سپاه پاسداران تلاش کرد اعتراضات را بدزدد و خود را رهبر اصلاحات جا بزند، در کنار خانواده زنجانی – ثروتمندترین خانواده ایران. آن‌ها بزرگ‌ترین سازمان تروریستی جهان هستند (باباته)– بازوی پشتیبان حماس، داعش، حزب‌الله و طالبان. آن‌ها بیش از ۴۰ سال است که از تروریسم حمایت می‌کنند و از زمانی که بر سر کار آمدند، دنیا در سراشیبی سقوط افتاده است.» (تروریست اونیه که ایران رو بمبارون مرد و تو تو اغوشش زندکی میکنی) خانواده سیدی همچنان با بستگان و دوستانی که در تهران مانده‌اند، در تماس هستند. آن‌ها به او گفته‌اند که ارتش اسقاطیل، پیش از هر حمله‌ای، به غیرنظامیان هشدار داده و از آن‌ها خواسته خانه‌هایشان را ترک کنند.(اره جون عمت، زن و بچه های شهیدم ادم فضایی بودن حتما) «اسقاطیل فقط رهبران حکومت و سپاه را هدف قرار می‌دهد. در مقابل، حکومت ایران عمداً مناطق غیرنظامی در اسقاطیل را هدف می‌گیرد(ایران وقتی زد مه اسقاطیل بیرحمانه زن و بچه های ایرانی رو به خاک و خون کشید و ای کاش همیشه میزد). باید فهمید که جمهوری اسلامی یک رژیم بیگانه(باباته) است. آن‌ها ایرانی نیستند(معلومه کی فراری از ایرانه و ایرانی نیست) و ما هرگز آن‌ها را ایرانی نمی‌دانستیم. آن‌ها یک گروه تروریستی‌اند(باباته) که می‌خواهند اسقاطیل را از نقشه حذف کنند. شما (اسقاطیلی‌ها) همیشه در ترس زندگی کرده‌اید و دنیا از زمان هولوکاست تا امروز با نفرت با شما رفتار کرده، در حالی که شما فقط از خودتان دفاع کرده‌اید و به دنیا کمک کرده‌اید که با تروریسم بجنگد.» «فرشید»، که نخواست نام کاملش فاش شود، در سال ۱۹۸۹ در ایران متولد شده و تا هجده‌سالگی آنجا زندگی کرده. «وقتی در حکومت اسلامی بزرگ می‌شوی، مغزت را شست‌وشو می‌دهند. اما وقتی از آن ذهنیت خارج می‌شوی، می‌فهمی که دنیا آن‌طور نیست که به تو گفته‌اند. به نظر من، امروز اکثر ایرانی‌ها اسقاطیلی‌ها و یهودی‌ها را نزدیک‌ترین متحدان خودشان می‌دانند.» (قشنگ معلومه شستشوی مغزی چیه) او ادامه می‌دهد: «وقتی بچه بودم، همیشه می‌شنیدم که اسقاطیل خطرناک است و صهیونیست‌ها آدم‌های بدی‌اند. اما در واقع، آن‌ها دیگران را به همان چیزی متهم می‌کردند که خودشان بودند. من در ایران یهودی‌ای را نمی‌شناختم، چون پس از انقلاب، تعداد بسیار کمی از آن‌ها باقی مانده بودند. اما ایرانی‌ها حرف‌هایی را که درباره اسقاطیل می‌شنوند، باور نمی‌کنند. آن‌ها می‌دانند که اسقاطیلی‌ها دوستان ما هستند – خیلی بیشتر از هر کشور همسایه‌ای که ایران دارد. هرچه بیشتر با یهودیان و اسقاطیلی‌ها آشنا شدم، بیشتر مطمئن شدم که این حقیقت است – چه در مورد مردمشان و چه در مورد دولت اسقاطیل.» (شستشو با وایتکس بوده ظاهرا) بیشتر دوستان فرشید، چه آن‌هایی که در ایران مانده‌اند و چه آن‌هایی که در آمریکا زندگی می‌کنند، از جنگ حمایت کردند. «آن‌ها درک کردند که اسقاطیل علیه مردم ایران نمی‌جنگد، بلکه علیه حکومت می‌جنگد، و بابت این موضوع از اسقاطیل سپاسگزارند.» یکی از مردانی که در تظاهرات حضور دارد، تی‌شرتی با تصویر شاهزاده تبعیدی، رضا کوروش‌علی پهلوی، بر تن دارد و می‌پرسد: «از کدوم روزنامه‌ای؟ از روزنامه اسقاطیلی؟ خب، به بی‌بی (نتانیابو) بگو کار رو تموم کنه. ما پشتش هستیم!»
2.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مردم ایران ما با شما دشمنی نداریم...
خوب ببینید طهرانجلسی های عاشق اسقاطیل
اگه اون وایتکسی که مغزهاتون رو باهاش شستشو دادن اجازه داد این کانال رو توی تلگرام، ایکس و اینستاکرام خوب ببینید تا بفهمید چقدر اون مغزهاتون رو اسقاطیلیها در امریکا شستشو دادن @KilledByIsrael
وزیر جنگ اسقاطیل، «اسرائیل کاتص»، در جریان سفر دیپلماتیک خود به واشنگتن با سناتور تد کروز دیدار کرد. او گفت: «من به رهبری مانند جولانی که متکی به گروه‌های جهادگراست اعتماد ندارم؛ کسی که علیه اقلیت‌ها در سوریه دست به خشونت می‌زند و فردا همین گروه‌ها را علیه شهرک‌های اسقاطیلی در بلندی‌های جولان به کار خواهد گرفت.» به گفته کاتص، «از لحظه‌ای که فهمیدیم رژیم سوریه پشت حملات است و در کشتار دروزی‌ها شریک است با تمام قدرت علیه آن اقدام کردیم.» او همچنین افزود: «حضور عرررررتش اسقاطیل در قله حرمون و در منطقه امنیتی در سوریه، تضمینی برای امنیت ماست.»
یک ماه پس از اصابت موشک مرگبار، آوارگان شهر بات یام در تلاش‌اند تا زندگی تازه‌ای بسازند: «روان ما اسیب دیده است» یک موشک ایرانی، حدود ۲٬۰۰۰ نفر از ساکنان بات یام را بی‌خانمان کرد و احتمالاً باعث تخریب کامل ۲۷ ساختمان خواهد شد. برخی از ساکنان برجی که مستقیماً هدف اصابت قرار گرفت، هنوز هیچ غرامتی برای وسایل منزلشان دریافت نکرده‌اند، برخی دیگر جایگزینی برای خودروی نابودشده‌شان ندارند، و همگی همچنان با تروما دست‌وپنجه نرم می‌کنند. در کنار همه این‌ها، از اول اوت، باید خودشان راه‌حلی برای سکونت پیدا کنند: «مردم همه زندگی‌شان را از دست دادند، اما اداره مالیات دارایی کار خودش را خیلی آرام انجام می‌دهد.» روی حفاظ فلزی اطراف محل تخریب در بات یام، اطلاعیه‌ای چسبانده شده: «به مناسبت سی‌اُمین روز درگذشت پدر، برادر، پدربزرگ، باجناق و دایی عزیزمان، میکائیل (میکی)، مراسم یادبودی در روز دوشنبه، ۱۴ ژوئیه ۲۰۲۵، ساعت ۱۸:۴۵ برگزار خواهد شد.» میکی یکی از ۹ قربانی موشکی است که در ابتدای جنگ با ایران، مستقیماً به ساختمانی ۱۰ طبقه در خیابان اورشلیم ۴۵ اصابت کرد و ویرانی عظیمی برجای گذاشت. ساختمان هنوز پشت حفاظ ایستاده، ولی نه برای مدت طولانی. بیل مکانیکی عظیمی دیواره‌هایش را لایه‌لایه جدا می‌کند، و هرچه ساختمان محوتر می‌شود، تلی از آوار در پای آن انباشته‌تر می‌گردد. بازرس شهرداری ما را به محوطه محافظت‌شده می‌برد، به نقطه دیدی که بر منطقه «صفر» بات یام مشرف است. «الی یتسخاکیان»، ساکن طبقه نهم، به آنچه از ساختمانی باقی مانده که بیش از ۵۰ سال در آن زندگی کرده، می‌نگرد. او پس از جنگ یوم...
أخٌ‌في‌الله
یک ماه پس از اصابت موشک مرگبار، آوارگان شهر بات یام در تلاش‌اند تا زندگی تازه‌ای بسازند: «روان ما اس
بیل مکانیکی همچنان مشغول است؛ ابرهای غبار را بلند می‌کند که گلو را می‌سوزاند و قطعاتی از زندگی را آشکار می‌سازد که تا پیش از آن از نظر پنهان مانده بود. پتوی گل‌گلی مانند پرچمی روی میله‌ای آهنی تاب می‌خورد. روی دیوار یکی از آپارتمان‌های طبقه اول، نقاشی ژاپنی کاملاً صاف نصب است. از دل توده آوار، لکه‌ای رنگی بیرون زده: کولاژی از عکس‌های خانوادگی. شاید روی دیوار اتاق‌نشیمن پدربزرگ و مادربزرگ نصب شده بود. و اینک، شیئی فلزی، مچاله‌شده همچون کاغذی مچاله، که چند ثانیه طول می‌کشد تا بفهمی زمانی یک خودرو بوده. ساختمان، که در اواخر دهه ۶۰ میلادی ساخته شده بود، اخیراً بازسازی اساسی شده بود، از جمله تقویت ستون‌های اصلی. «ما برای این پروژه ۱/۵ میلیون شِکِل (حدود ۴۰۰٬۰۰۰ دلار) سرمایه‌گذاری کردیم»، «ینکی لوی» از هیئت ساختمان می‌گوید. «اگر ساختمان را تقویت نکرده بودیم، بیش از صد نفر کشته می‌شدند.» لوی، که در طبقه اول زندگی می‌کرد، همسایه «میکی نحوم» (یکی از جان‌باختگان) بود. در آپارتمان بالایی، «میرُ (میرُو) واکنین» جان باخت. «این‌ها آدم‌هایی بودند که هر روز می‌دیدم‌شان»، او می‌گوید. بسیاری از نجات‌یافتگان از معجزه سخن می‌گویند. اما خانواده لوی دلیل دیگری برای زنده‌ماندن دارند: «کسی که جان ما را نجات داد، بروس اسپرینگستین بود، خواننده محبوبم از سن ۱۳ سالگی. چند روز قبل از اصابت موشک، با همسر و بچه‌هایم به کنسرت او در پراگ رفتیم. برای همین کسی در خانه نبود. کنسرت فردای فاجعه برگزار شد و تصمیم گرفتیم با وجود همه چیز برویم، ولی بعد از یک ساعت سالن را ترک کردیم.» آن‌ها ده روز بعد، با پرواز تخلیه از قبرس به اسقاطیل بازگشتند و اکنون در هتل «هِرودس» در تل‌آویو اقامت دارند. بر اساس داده‌های شهرداری، حدود ۲٬۰۰۰ نفر پس از اصابت موشک از خانه‌هایشان در بات یام تخلیه شدند. ۱٬۱۵۰ نفر به هتل‌ها – شش هتل در تل‌آویو و دو هتل در خود بات یام – منتقل شدند و دیگران هم فعلاً به شکل موقت جایی برای اقامت پیدا کرده‌اند. ۲۷ ساختمان، که حدود ۱٬۲۰۰ نفر را در خود جای داده بودند، آسیب جدی دیده‌اند و احتمالاً باید تخریب شوند. ۸۵۰ نفر باقی‌مانده هم فقط در صورت تعمیر خسارات ناشی از موج انفجار – مانند شیشه‌های شکسته، کرکره‌های خراب و درهای کنده‌شده – می‌توانند به خانه‌هایشان برگردند.
أخٌ‌في‌الله
یک ماه پس از اصابت موشک مرگبار، آوارگان شهر بات یام در تلاش‌اند تا زندگی تازه‌ای بسازند: «روان ما اس
کیپور، در حالی که راننده نظامی بین جبهه سینا و ارتفاعات جولان بود، به اینجا بازگشت. اینجا لباس نظامی‌اش را پس از جنگ اول لبنان کنار گذاشت؛ همان‌جایی که تا شهر جونیة در شمال بیروت پیش رفت. این‌بار اما جنگ به خانه‌اش آمد. وقتی هفته گذشته به مناسبت یک‌ماهگی فاجعه به آنجا رفتیم، آپارتمانش دیگر وجود نداشت. چند روز پیش، بیل مکانیکی آن را با چند ضربه از میان برد. یتسخاکیان هنوز موفق شده بود ببیند که چگونه دیوار بیرونی آپارتمانش مثل مقوایی نازک پایین کشیده می‌شود. «بعد دیدم آشپزخانه‌ام، مایکروویو، یخچال – همه‌شان نو بودند. کمد اتاق خواب آویزان در هوا. قلب آدم فشرده می‌شود.»
أخٌ‌في‌الله
بیل مکانیکی همچنان مشغول است؛ ابرهای غبار را بلند می‌کند که گلو را می‌سوزاند و قطعاتی از زندگی را آش
خانواده «ابرابانل» یکی از ده‌ها خانواده‌ای است که دیگر خانه‌ای برای بازگشت ندارند: مادر، «هدَر ناعمی» (۳۷ ساله)، مسئول ارتباط با مردم در شرکت خدمات پزشکی «نَتَلی»؛ پدر، «یائیر موشه» (۴۵ ساله)، تکنسین در راه‌آهن اسقاطیل؛ و سه فرزندشان – «هَرئِل یعقوب» (۱۰ ساله)، «بنایا اسحاق» (۴ ساله) و «ایتان داوید» (۲ ساله). آن‌ها یازده سال در طبقه نهم ساختمان اجاره‌نشین بودند. «ما مارس ۲۰۱۴، درست بعد از عروسی‌مان، به این ساختمان نقل مکان کردیم»، هَدَر می‌گوید. در ماه گذشته، آن‌ها در هتل TLV Seven در تل‌آویو، روبه‌روی پارک چارلز کلور اقامت دارند. سه کودک در لابی هتل بازی می‌کنند و شاد به‌نظر می‌رسند، اما نباید اشتباه کرد: آن‌ها هنگام اصابت موشک در خانه بودند و هنوز در شوک هستند. «بنایا مدام می‌پرسد: ‘مامان، امروز هم آژیر داریم؟’»، هدر می‌گوید. «وقتی از او می‌پرسند چه اتفاقی برای خانه‌تان افتاد، می‌گوید: ‘خانه من منفجر شد’. هَرئِل قبلاً برای لکنت زبان تحت درمان بود و درست یک ماه پیش از فاجعه، درمان موفقیت‌آمیز داشتیم. حالا دوباره لکنت پیدا کرده. برگشت به نقطه صفر.» او هم همچنان درگیر لحظات وحشتناک آن شب است: «شب‌ها خواب ندارم. فقط کافی‌ست چشم‌هایم را ببندم و همه چیز برمی‌گردد. فریادها، خون، همه‌چیز شکسته. بعد ناگهان از خواب می‌پرم، مطمئن می‌شوم بچه‌ها کنارم هستند. تقریباً از اتاق خارج نمی‌شوم، هیچ‌جا نمی‌روم. شنبه اولی که در هتل بودیم، اصلاً نتوانستم از رختخواب بیرون بیایم. با گریه‌ای هیستریک گذشت.» وقتی آن شب را تعریف می‌کند، صدایش می‌لرزد: «آژیر خطر به صدا درآمد، و به پناهگاه طبقه‌ای رفتیم، که در واقع شفت مرکزی ساختمان بود. حدود ۲۵ دقیقه آنجا ماندیم تا اعلام کردند می‌توانیم برگردیم. وقتی برگشتیم، هَرئِل گفت: ‘مامان، می‌ترسم. می‌خوام پیش شما بخوابم.’ گفتیم باشه. بنایا هم گفت: ‘منم می‌خوام پیشتون بخوابم.’ قبول کردیم. من، شوهرم و دو بچه در تخت خوابیدیم. ایتان را هم در گهواره کنار تخت گذاشتم. فقط ۱۸ دقیقه گذشت که ناگهان انفجار عظیمی ما را پرتاب کرد. به شوهرم فریاد زدم: ‘زنده‌ای؟’ گفت: ‘تو زنده‌ای؟’ با هم فریاد زدیم: ‘بچه‌ها کجا هستند؟’ همه‌جا تاریک بود. ناگهان شنیدم: ‘مامان، مامان!’ دیدم همه بچه‌ها زنده‌اند. آن‌ها را از اتاق بیرون کشیدم و با هم دویدیم به پناهگاه. همه‌مان خون‌آلود بودیم: پای من، شکم هَرئِل، سر بنایا، سر ایتان و موشه. هنوز هم همه بدنم درد می‌کند، به‌سختی می‌توانم بچه‌ها را بغل کنم.» سربازان فرماندهی جبهه داخلی آن‌ها را از پناهگاه بیرون آوردند و نه طبقه را با پای پیاده پایین بردند. «بی‌هیچ چیزی بیرون آمدیم. تمام لباس‌هایی که حالا تن‌مان است از کمک‌های مردمی در هتل است. اسباب‌بازی‌ها، کتاب‌ها، پلی‌استیشن سونی – هیچ‌چیز نمانده. انگشتر الماسی که مادربزرگم برای عروسی‌ام هدیه داد و گوشواره‌هایی که پدرم برایم خریده بود – همه از بین رفتند. کمتر از یک سال پیش، مبل تازه خریده بودیم، کولر عوض کرده بودیم. اتاق هَرئِل را آبی رنگ زده بودیم – همان‌طوری که مدت‌ها می‌خواست. حالا، در سن ۳۷ و ۴۵ سالگی، باید زندگی‌مان را از نو بسازیم.»