2.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مردم ایران ما با شما دشمنی نداریم...
اگه اون وایتکسی که مغزهاتون رو باهاش شستشو دادن اجازه داد این کانال رو توی تلگرام، ایکس و اینستاکرام خوب ببینید تا بفهمید چقدر اون مغزهاتون رو اسقاطیلیها در امریکا شستشو دادن
@KilledByIsrael
وزیر جنگ اسقاطیل، «اسرائیل کاتص»، در جریان سفر دیپلماتیک خود به واشنگتن با سناتور تد کروز دیدار کرد. او گفت: «من به رهبری مانند جولانی که متکی به گروههای جهادگراست اعتماد ندارم؛ کسی که علیه اقلیتها در سوریه دست به خشونت میزند و فردا همین گروهها را علیه شهرکهای اسقاطیلی در بلندیهای جولان به کار خواهد گرفت.»
به گفته کاتص، «از لحظهای که فهمیدیم رژیم سوریه پشت حملات است و در کشتار دروزیها شریک است با تمام قدرت علیه آن اقدام کردیم.»
او همچنین افزود: «حضور عرررررتش اسقاطیل در قله حرمون و در منطقه امنیتی در سوریه، تضمینی برای امنیت ماست.»
یک ماه پس از اصابت موشک مرگبار، آوارگان شهر بات یام در تلاشاند تا زندگی تازهای بسازند: «روان ما اسیب دیده است»
یک موشک ایرانی، حدود ۲٬۰۰۰ نفر از ساکنان بات یام را بیخانمان کرد و احتمالاً باعث تخریب کامل ۲۷ ساختمان خواهد شد. برخی از ساکنان برجی که مستقیماً هدف اصابت قرار گرفت، هنوز هیچ غرامتی برای وسایل منزلشان دریافت نکردهاند، برخی دیگر جایگزینی برای خودروی نابودشدهشان ندارند، و همگی همچنان با تروما دستوپنجه نرم میکنند. در کنار همه اینها، از اول اوت، باید خودشان راهحلی برای سکونت پیدا کنند: «مردم همه زندگیشان را از دست دادند، اما اداره مالیات دارایی کار خودش را خیلی آرام انجام میدهد.»
روی حفاظ فلزی اطراف محل تخریب در بات یام، اطلاعیهای چسبانده شده: «به مناسبت سیاُمین روز درگذشت پدر، برادر، پدربزرگ، باجناق و دایی عزیزمان، میکائیل (میکی)، مراسم یادبودی در روز دوشنبه، ۱۴ ژوئیه ۲۰۲۵، ساعت ۱۸:۴۵ برگزار خواهد شد.»
میکی یکی از ۹ قربانی موشکی است که در ابتدای جنگ با ایران، مستقیماً به ساختمانی ۱۰ طبقه در خیابان اورشلیم ۴۵ اصابت کرد و ویرانی عظیمی برجای گذاشت. ساختمان هنوز پشت حفاظ ایستاده، ولی نه برای مدت طولانی. بیل مکانیکی عظیمی دیوارههایش را لایهلایه جدا میکند، و هرچه ساختمان محوتر میشود، تلی از آوار در پای آن انباشتهتر میگردد.
بازرس شهرداری ما را به محوطه محافظتشده میبرد، به نقطه دیدی که بر منطقه «صفر» بات یام مشرف است. «الی یتسخاکیان»، ساکن طبقه نهم، به آنچه از ساختمانی باقی مانده که بیش از ۵۰ سال در آن زندگی کرده، مینگرد. او پس از جنگ یوم...
أخٌفيالله
یک ماه پس از اصابت موشک مرگبار، آوارگان شهر بات یام در تلاشاند تا زندگی تازهای بسازند: «روان ما اس
بیل مکانیکی همچنان مشغول است؛ ابرهای غبار را بلند میکند که گلو را میسوزاند و قطعاتی از زندگی را آشکار میسازد که تا پیش از آن از نظر پنهان مانده بود. پتوی گلگلی مانند پرچمی روی میلهای آهنی تاب میخورد. روی دیوار یکی از آپارتمانهای طبقه اول، نقاشی ژاپنی کاملاً صاف نصب است. از دل توده آوار، لکهای رنگی بیرون زده: کولاژی از عکسهای خانوادگی. شاید روی دیوار اتاقنشیمن پدربزرگ و مادربزرگ نصب شده بود. و اینک، شیئی فلزی، مچالهشده همچون کاغذی مچاله، که چند ثانیه طول میکشد تا بفهمی زمانی یک خودرو بوده.
ساختمان، که در اواخر دهه ۶۰ میلادی ساخته شده بود، اخیراً بازسازی اساسی شده بود، از جمله تقویت ستونهای اصلی. «ما برای این پروژه ۱/۵ میلیون شِکِل (حدود ۴۰۰٬۰۰۰ دلار) سرمایهگذاری کردیم»، «ینکی لوی» از هیئت ساختمان میگوید. «اگر ساختمان را تقویت نکرده بودیم، بیش از صد نفر کشته میشدند.»
لوی، که در طبقه اول زندگی میکرد، همسایه «میکی نحوم» (یکی از جانباختگان) بود. در آپارتمان بالایی، «میرُ (میرُو) واکنین» جان باخت. «اینها آدمهایی بودند که هر روز میدیدمشان»، او میگوید. بسیاری از نجاتیافتگان از معجزه سخن میگویند. اما خانواده لوی دلیل دیگری برای زندهماندن دارند: «کسی که جان ما را نجات داد، بروس اسپرینگستین بود، خواننده محبوبم از سن ۱۳ سالگی. چند روز قبل از اصابت موشک، با همسر و بچههایم به کنسرت او در پراگ رفتیم. برای همین کسی در خانه نبود. کنسرت فردای فاجعه برگزار شد و تصمیم گرفتیم با وجود همه چیز برویم، ولی بعد از یک ساعت سالن را ترک کردیم.» آنها ده روز بعد، با پرواز تخلیه از قبرس به اسقاطیل بازگشتند و اکنون در هتل «هِرودس» در تلآویو اقامت دارند.
بر اساس دادههای شهرداری، حدود ۲٬۰۰۰ نفر پس از اصابت موشک از خانههایشان در بات یام تخلیه شدند. ۱٬۱۵۰ نفر به هتلها – شش هتل در تلآویو و دو هتل در خود بات یام – منتقل شدند و دیگران هم فعلاً به شکل موقت جایی برای اقامت پیدا کردهاند. ۲۷ ساختمان، که حدود ۱٬۲۰۰ نفر را در خود جای داده بودند، آسیب جدی دیدهاند و احتمالاً باید تخریب شوند. ۸۵۰ نفر باقیمانده هم فقط در صورت تعمیر خسارات ناشی از موج انفجار – مانند شیشههای شکسته، کرکرههای خراب و درهای کندهشده – میتوانند به خانههایشان برگردند.
أخٌفيالله
یک ماه پس از اصابت موشک مرگبار، آوارگان شهر بات یام در تلاشاند تا زندگی تازهای بسازند: «روان ما اس
کیپور، در حالی که راننده نظامی بین جبهه سینا و ارتفاعات جولان بود، به اینجا بازگشت. اینجا لباس نظامیاش را پس از جنگ اول لبنان کنار گذاشت؛ همانجایی که تا شهر جونیة در شمال بیروت پیش رفت. اینبار اما جنگ به خانهاش آمد.
وقتی هفته گذشته به مناسبت یکماهگی فاجعه به آنجا رفتیم، آپارتمانش دیگر وجود نداشت. چند روز پیش، بیل مکانیکی آن را با چند ضربه از میان برد. یتسخاکیان هنوز موفق شده بود ببیند که چگونه دیوار بیرونی آپارتمانش مثل مقوایی نازک پایین کشیده میشود. «بعد دیدم آشپزخانهام، مایکروویو، یخچال – همهشان نو بودند. کمد اتاق خواب آویزان در هوا. قلب آدم فشرده میشود.»
أخٌفيالله
بیل مکانیکی همچنان مشغول است؛ ابرهای غبار را بلند میکند که گلو را میسوزاند و قطعاتی از زندگی را آش
خانواده «ابرابانل» یکی از دهها خانوادهای است که دیگر خانهای برای بازگشت ندارند: مادر، «هدَر ناعمی» (۳۷ ساله)، مسئول ارتباط با مردم در شرکت خدمات پزشکی «نَتَلی»؛ پدر، «یائیر موشه» (۴۵ ساله)، تکنسین در راهآهن اسقاطیل؛ و سه فرزندشان – «هَرئِل یعقوب» (۱۰ ساله)، «بنایا اسحاق» (۴ ساله) و «ایتان داوید» (۲ ساله). آنها یازده سال در طبقه نهم ساختمان اجارهنشین بودند. «ما مارس ۲۰۱۴، درست بعد از عروسیمان، به این ساختمان نقل مکان کردیم»، هَدَر میگوید.
در ماه گذشته، آنها در هتل TLV Seven در تلآویو، روبهروی پارک چارلز کلور اقامت دارند. سه کودک در لابی هتل بازی میکنند و شاد بهنظر میرسند، اما نباید اشتباه کرد: آنها هنگام اصابت موشک در خانه بودند و هنوز در شوک هستند. «بنایا مدام میپرسد: ‘مامان، امروز هم آژیر داریم؟’»، هدر میگوید. «وقتی از او میپرسند چه اتفاقی برای خانهتان افتاد، میگوید: ‘خانه من منفجر شد’. هَرئِل قبلاً برای لکنت زبان تحت درمان بود و درست یک ماه پیش از فاجعه، درمان موفقیتآمیز داشتیم. حالا دوباره لکنت پیدا کرده. برگشت به نقطه صفر.»
او هم همچنان درگیر لحظات وحشتناک آن شب است: «شبها خواب ندارم. فقط کافیست چشمهایم را ببندم و همه چیز برمیگردد. فریادها، خون، همهچیز شکسته. بعد ناگهان از خواب میپرم، مطمئن میشوم بچهها کنارم هستند. تقریباً از اتاق خارج نمیشوم، هیچجا نمیروم. شنبه اولی که در هتل بودیم، اصلاً نتوانستم از رختخواب بیرون بیایم. با گریهای هیستریک گذشت.»
وقتی آن شب را تعریف میکند، صدایش میلرزد: «آژیر خطر به صدا درآمد، و به پناهگاه طبقهای رفتیم، که در واقع شفت مرکزی ساختمان بود. حدود ۲۵ دقیقه آنجا ماندیم تا اعلام کردند میتوانیم برگردیم. وقتی برگشتیم، هَرئِل گفت: ‘مامان، میترسم. میخوام پیش شما بخوابم.’ گفتیم باشه. بنایا هم گفت: ‘منم میخوام پیشتون بخوابم.’ قبول کردیم. من، شوهرم و دو بچه در تخت خوابیدیم. ایتان را هم در گهواره کنار تخت گذاشتم. فقط ۱۸ دقیقه گذشت که ناگهان انفجار عظیمی ما را پرتاب کرد. به شوهرم فریاد زدم: ‘زندهای؟’ گفت: ‘تو زندهای؟’ با هم فریاد زدیم: ‘بچهها کجا هستند؟’ همهجا تاریک بود. ناگهان شنیدم: ‘مامان، مامان!’ دیدم همه بچهها زندهاند. آنها را از اتاق بیرون کشیدم و با هم دویدیم به پناهگاه. همهمان خونآلود بودیم: پای من، شکم هَرئِل، سر بنایا، سر ایتان و موشه. هنوز هم همه بدنم درد میکند، بهسختی میتوانم بچهها را بغل کنم.»
سربازان فرماندهی جبهه داخلی آنها را از پناهگاه بیرون آوردند و نه طبقه را با پای پیاده پایین بردند. «بیهیچ چیزی بیرون آمدیم. تمام لباسهایی که حالا تنمان است از کمکهای مردمی در هتل است. اسباببازیها، کتابها، پلیاستیشن سونی – هیچچیز نمانده. انگشتر الماسی که مادربزرگم برای عروسیام هدیه داد و گوشوارههایی که پدرم برایم خریده بود – همه از بین رفتند. کمتر از یک سال پیش، مبل تازه خریده بودیم، کولر عوض کرده بودیم. اتاق هَرئِل را آبی رنگ زده بودیم – همانطوری که مدتها میخواست. حالا، در سن ۳۷ و ۴۵ سالگی، باید زندگیمان را از نو بسازیم.»
أخٌفيالله
خانواده «ابرابانل» یکی از دهها خانوادهای است که دیگر خانهای برای بازگشت ندارند: مادر، «هدَر ناعمی
«خیلی شانس آوردیم که هَرئِل خواست پیش ما بخوابد»، هَادَار میگوید. «همین نجاتش داد. روی تخت خودش، درست همانجایی که سرش را میگذارد، یک قطعه بتنی بزرگ افتاده بود. خانواده برای من از همه مهمتر است. اینکه همهمان زندهایم، نعمتی است از جانب خدا. ولی حالا باید همه چیز را با ده انگشت از نو ساخت. و این سخت است، چون روان آدم شکسته است، بدنم درد دارد، و دیگر آن آدم سابق نیستم. همیشه آدمی فوقالعاده شاد بودم. دیگر نیستم. حالا فقط غمگینم.»
درد فقط برای خودشان نیست، بلکه برای همسایههایی است که جان باختند. «ما تقریباً همهشان را میشناختیم: افرات (سرنگا)، بلا (اشکنازی)، میرو، میکی – خدا بیامرزدشان. روز قبل از حادثه، میرو را دیدیم. بچهها را میدید، با آنها دست میداد، حرف میزد. پسرم بچههای اوکراینی که کشته شدند را هم میشناخت – مادربزرگ یلنا سوکولُووا، دخترش ماریا پشکورووا و نوهها آناستازیا (۸ ساله)، پسرعمویش کنستانتین (۱۰/۵ ساله) و ایلیا (۱۵ ساله). این فقط یک ساختمان نبود. یک خانواده واقعی بود.»
در کنار درد عاطفی، آنها با بوروکراسی هم دستوپنجه نرم میکنند. هنوز غرامت وسایل خانه را از اداره مالیات دارایی دریافت نکردهاند. غرامت خودرو را احتمالاً در هفتههای آینده خواهند گرفت. «همان شب بعد از تخلیه، شوهرم گفت: ‘بیا حداقل ماشین را برداریم.’ ساعت ۷ صبح برگشتیم، به یکی از نیروهای پیکود هاوف (فرماندهی جبهه داخلی) گفتیم: ‘آمدیم ماشین را ببریم. زیر ساختمان پارک شده.’ او نگاهی به ما انداخت و گفت: ‘چه ماشینی؟ ماشینی در کار نیست. له شده مثل پیتا.’»
موشه: «یکی از ساکنان، در خانهاش یک چمدان پر از دلار داشت. دیوانهوار دوید داخل ساختمان و همه فکر کردند کسی را میخواهد نجات بدهد. اما نگذاشتند برود بالا. من مطمئنم آخرش چمدان را پیدا کرد. مبلغی بود که میتوانست کل ساختمان را از نو بسازد.»
بر اساس اطلاعیهای از سوی اداره مالیات دارایی، از اول اوت، ساکنان باید هتل را ترک کرده و خودشان خانهای برای اجاره پیدا کنند. دولت تا سقف مشخصی اجاره پرداخت خواهد کرد. ولی پیدا کردن آپارتمان با قیمت معقول تقریباً غیرممکن شده است. «ما دنبال آپارتمانی با پناهگاه هستیم، هیچ گزینه دیگری را قبول نمیکنیم»، او میگوید. «قیمتها غیرواقعی شدهاند. مالکان سوءاستفاده میکنند و میگویند: الآن وقتشه، آهن داغه، باید کوبید.»
أخٌفيالله
«خیلی شانس آوردیم که هَرئِل خواست پیش ما بخوابد»، هَادَار میگوید. «همین نجاتش داد. روی تخت خودش، در
عکسِ بقایای ماشین خانواده ابرابانل نشان میدهد که دیگر چیزی از آن باقی نمانده. «واقعاً له شده بود، مثل نان پیتا»، یویآو کرن، گزارشگر، در کپشن عکس نوشته است.
برویم سراغ «الی یتسخاکیان»، ۷۱ ساله، بازنشسته شهرداری رماتگان، که تنها زندگی میکرد. وقتی آژیر خطر به صدا درآمد، به پناهگاه طبقه رفت و حتی پس از اعلام پایان خطر نیز آنجا ماند. «بعد از اصابت موشک، صدای زنی را از طبقه دهم شنیدم که فریاد میزد: دارم میسوزم. هر بار که به آن فکر میکنم، بدنم مورمور میشود.»
او از پناهگاه بیرون رفت و درِ آپارتمانش را باز کرد: «ویرانی محض». یکی از نیروهای پیکود هاوف از پشت به او گفت: «برو پایین، الان ساختمون فرو میریزه». «گفتم: ببین من چه شکلیام؟ با گرمکن، تیشرت و دمپایی. همینطوری رفتم پایین. طبقه سوم بودم که یکی از سربازها مجروحی را از آپارتمانی بیرون آورد و به دست من داد و گفت: ‘ببرش پایین.’ به مجروح گفتم: ‘گیلی، تویی؟’ گفت: آره. از بچگی میشناختمش.»
در طبقه همکف ساختمان، چند مغازه بود. پدرش آنجا یک بقالی راه انداخته بود. «من همه قدیمیها را میشناختم. بلا، از طبقه سوم، که کشته شد، یکی از مشتریهای دائمی ما بود. ۹۴ ساله بود. شوهر ۱۰۰ سالهاش نجات پیدا کرد.»
الان در هتل آرنا، نزدیک ساحل بات یام، اقامت دارد. «وقتی شروع کردند به فرستادن مردم به هتلهای تلآویو، گفتم: من تمام عمرم اینجا بودم، تو تلآویو چیکار کنم؟» میگوید. «اوایل تنها کسی بودم از ساختمانمان که اینجا بود. چند روز پیش یکی دیگر آمد، و امروز خانواده دیگری آمد که قبلاً در هتل رمتهایال بودند. بچهشان در بات یام مدرسه میرفت، پدر خانواده در ریشون لتسیون کار میکند. فکرش را بکن چه کابوسی است این رفتوآمدها در ترافیک.»
«تقریباً هیچچیز از خانهام را نتوانستم نجات بدهم. فقط عکس پدر و مادرم را از زیر آوار بیرون آوردند، همین. حالا که با تو حرف میزنم، آرامم. ولی هفته اول، دوم… پر از اضطراب بودم. شبها خوابم نمیبرد. یک مددکار اجتماعی آمد اینجا و گفت: حرف بزن، خالی کن. کمکم بهتر شدم. ولی هنوز هم وقتی ساعت ۱۲ شب میرم تخت، تلویزیون روشن میکنم، و طول میکشه تا بخوابم. اگه یه موتور با صدای بلند رد بشه، از تخت میپرم. بعدش دیگه کی میتونه بخوابه؟»
در نخستین روزش در هتل، وقتی برای ناهار به سالن غذاخوری رفت، با چند مهمان مذهبی روبهرو شد و داستانش را تعریف کرد. آنها گفتند: «الآن نماز عصر و مغرب داریم، بیا، دعای شکرگزاری پس از نجات از خطر بخوان.» او رفت به کنیسه هتل و آن دعا را خواند. «و خوب، الحمدلله. الان دیگه شکایتی ندارم. هرچی بود، فقط اموال بود.» غرامت خودرویش را دریافت کرده و حالا منتظر غرامت اثاثیه منزل است. «هرچی بدن، بدن. فقط بدن دیگه.»