eitaa logo
رنگ زندگی
1.2هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
4.9هزار ویدیو
14 فایل
🤏 کانالی برای افزایش #مهارت‌های_زندگی و #فرزندپروری ارتباط با مدیر کانال @ab_hasani
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانه مهر(ملک1)
3.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰شیعیانی که میهمان علیه السلام بودند، از این تناقض عملی امام تعجب کردند...🏴😭
هدایت شده از خانه مهر(ملک1)
۱۵ سال بعد از عملیات والفجر مقدماتی از دل فکه پیکر یک شهید پیدا شد. اعداد و حروف نقش بسته روی پلاکش زنگ زده بود. توی جیب لباسش یک برگه پیدا کردیم ... نوشته هاش به سختی قابل خواندن بود ... *بسمه تعالی* جنگ بالا گرفته است مجالی برای هیچ وصیت نیست ... جز همین که وطن ، شرف و ناموس خود را تنها نگذارید..!! تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم حدیثی از امام پنجم می نویسم: به تو خیانت می کنند تو مکن .. تو را می ستایند فریب نخور.. تو را نکوهش می کنند شکوه مکن .. مردم شهر از تو بد می گویند اندوهگین مشو.. همه ی مردم تو را نیک می خوانند مسرور نباش .. آنگاه از ما خواهی بود.. ! تحف العقول ص ۲۸۴ دیگر نایی در بدن ندارم ... ! خداحافظ دنیا ...! *یا زهرا(س)* 🏴🖤🏴
هدایت شده از خانه مهر(ملک1)
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ من شوهرم را خیلی دوست دارم ؛ اما نمی دانم چرا اینقدر به او شک دارم . حجت الاسلام
هدایت شده از خانه مهر(ملک1)
برای جوونای ما هم سگ و گربه تجویز میکنند😐
هدایت شده از خانه مهر(ملک1)
هدایت شده از خانه مهر(ملک1)
‍ 🌷 – قسمت3⃣1⃣ ✅ فصل سوم .... بُق کردم و گوشه‌ی اتاق نشستم. مادر صمد رفته بود و همه چیز را برای او تعریف کرده بود. چند روز بعد، صمد آمد. کلاه سرش گذاشته بود تا بی‌موی‌اش پیدا نباشد. یک ساک هم دستش بود. تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و ساک را داد دستم و گفت: «قابلی ندارد.» بدون این‌که حرفی بزنم، ساک را گرفتم و دویدم طرف یکی از اتاق‌های زیرزمین. دنبالم آمد و صدایم کرد. ایستادم. دم در اتاق کاغذی از جیبش درآورد و گفت: «قدم! تو را به خدا از من فرار نکن. ببین این برگه‌ی مرخصی‌ام است. به خاطر تو از پایگاه مرخصی گرفتم. آمده‌ام فقط تو را ببینم.» به کاغذ نگاه کردم؛ اما چون سواد خواندن و نوشتن نداشتم، چیزی از آن سر در نیاوردم. انگار صمد هم فهمیده بود، گفت: «مرخصی‌ام است. یک روز بود، ببین یک را کرده‌ام دو. تا یک روز بیشتر بمانم و تو را ببینم. خدا کند کسی نفهمد. اگر بفهمند برگه‌ی مرخصی‌ام را دست‌کاری کرده‌ام، پدرم را درمی‌آورند.» می‌ترسیدم در این فاصله کسی بیاید و ببیند ما داریم با هم حرف می‌زنیم. چیزی نگفتم و رفتم توی اتاق. نمی‌دانم چرا نیامد تو. از همان جلوی در گفت: «پس لااقل تکلیف مرا مشخص کن. اگر دوستم نداری، بگو یک فکری به حال خودم بکنم.» باز هم جوابی برای گفتن نداشتم. آن اتاق دری داشت که به اتاقی دیگر باز می‌شد. رفتم آن یکی اتاق. صمد هم بدون خداحافظی رفت. ساک دستم بود. رفتم و گوشه‌ای نشستم و آن را باز کردم. چندتا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود. از سلیقه‌اش خوشم آمد. نمی‌دانم چطور شد که یک‌دفعه دلم گرفت. لباس‌ها را جمع کردم و ریختم توی ساک و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط. صمد نبود، رفته بود. فردایش نیامد. پس فردا و روزهای بعد هم نیامد. کم‌کم داشتم نگرانش می‌شدم. به هیچ‌کس نمی‌توانستم راز دلم را بگویم. خجالت می‌کشیدم از مادرم بپرسم. بپرسم خبری از صمد دارد یا نه. یک روز که سرچشمه رفته بودم، از زن‌ها شنیدم پایگاه آماده‌باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی‌دهند. 🔰ادامه دارد....🔰 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
هدایت شده از خانه مهر(ملک1)
🌺 (رحمة الله علیه): ✅ عزیزم! از به اندازه‌ای که باقی است استفاده کن که در پیری همه چیز از دست می‌رود، حتی توجه به آخرت و خدای تعالی. از مکاید بزرگ شیطان و نفس اماره آن است که جوانان را وعده صلاح و اصلاح در زمان پیری می‌دهد تا جوانی با غفلت از دست برود، و به پیران وعده طول عمر می‌دهد. و تا لحظه آخر با وعده‌های پوچ انسان را از ذکر خدا و اخلاص برای او باز می‌دارد تا مرگ برسد.
👈 ۴۸۱ 👇 👈 ۱۴۰۲ 👈 ثواب قرائت امروز محضر مبارک علیهاسلام