eitaa logo
رنگ زندگی
1.2هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
4.9هزار ویدیو
14 فایل
🤏 کانالی برای افزایش #مهارت‌های_زندگی و #فرزندپروری ارتباط با مدیر کانال @ab_hasani
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 درمان بیماری های صعب العلاج 🔵 (ره) فرمودند: 🌕 برای امراض صعب العلاج هر روز سوره نجم خوانده شود و به امام سجاد علیه السلام تقدیم گردد. 📚 روح و ریحان،ص ۸۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ازعشق_تاپاییز 🍄قسمت ۴۶ موقع برگشت از طواف بارون یکم کمتر شده بود و داشت نم نمک می‌بارید. تو مسیر برگشت چشمم به یه مغازه پارچه فروشی افتاد که اسمش بود «پارچه فروشی حسن». حس خوبی بهش داشتم. تصمیم گرفتم چادر عروسی که عهد کرده بودم رو از اونجا بخرم. صاحب مغازه یه جوون مهربون و خوش برخورد بود به اسم حسن. از رفتارش مشخص بود شیعه‌ست وگرنه وهابیا که تا الان دیده بودم یکی از یکی وحشی‌تر بودند. بعد سلام و احوالپرسی گفتم -ببخشید آقا چادرِعروس کار جدید چی دارید؟ حسن به زیبایی فارسی حرف میزد انگار اصالتا فارسه. یه چند نمونه چادر برام آورد چنگی به دل نمیزد. از طریقه نگاه کردنم به قواره ها فهمید که هیچکدوم باب میلم نیست. گفت -چند لحظه صبر کن برم طبقه بالا ببینم چی میتونم برات پیدا کنم حسن به طبقه دوم رفت و بعد از مدتی با دو قواره پارچه چادری اومد پایین. با دیدن یکیشون چشمام از شدت خوشحالی باز شد. با عجله گفتم -از این طرح یه قواره بی‌زحمت بهم بدید حرفم تموم نشده بود که یه زن و شوهر ایرانی وارد مغازه شدند و اونها هم انتخابمو تایید کردند. بعد از اون دوتا خانم ایرانی وارد مغازه شدند. و اون دو کلی تعریف و تمجید که خوش به حال خانمت چه شوهر خوش سلیقه ای داره و کلی ازم تعریف کردند. وقتی فهمیدند من هنوز مجردم و این قواره چادر برای دختری هست که معلوم نیست من و میخواد یا نه کلی ذوق کردند که شما چقدر رمانتیکی. یادمه موقع حساب کردن پول یادم افتاد که پول همرام نیست. قواره چادر و گذاشتم تو مغازه به حسن گفتم -من سریع برمیگردم اما اون این قدر مهربون بود که گفت -چادر و ببر هر وقت تونستی پولو بیار با اصرار حسن چادر و با خودم بردم و سریع برگشتمو پولشو حساب کردم. حسن از این همه تعهد و خوش حسابی خوشحال شد. و تا تونست برای خوشبخت شدنم دعا کرد. امیدوارم الان که دارم ازش مینویسم هر جا باشه سالم و تندرست باشه. چادر و خریدمو یه روز که برای طواف رفته بودم مسجدالحرام با خودم بردمش و به خانه‌ی خدا تبرکش کردم. یادمه وقتی داشتم چادر و تبرک میکردم یکی از آخوندای وهابی مچ دستمو گرفت و محکم فشار داد و گفت -یا آخی هذا الفعل شرک عظیم، فقط الله الله من که حسابی دستم درد گرفته بود محکم دستمو کشیدم و به فارسی توأم با عصبانیت گفتم -دستمو ول کن وحشی از جا کندیش مرده شور ریختشو ببرن. من موندم هدف خدا از خلقت این جک و جونورا چی بوده. ولی خب از باب اینکه هیچ کار خدا بی‌حکمت نیست باید تحملشون کنیم. بالاخره از چنگال اون وهابی از خدا بی‌خبر نجات پیدا کردم و از بین جمعیت اومدم بیرون. ترجیح دادم برگردم هتل. مکه بدون وجود کعبه پشیزی ارزش نداشت. راستش رو بخواین فضای مدینه با مکه خیلی فرق میکرد. در مدینه حس آرامش داشتی حس معنویِ زیبایی به انسان دست میداد. اما در مکه.... به قول یکی از اساتیدم که الان امام جمعه زابله که میگفت -مکه شهر خفه‌ای هست که این خفگی در اثر شرک و بت پرستی هست که اعراب زمان جاهلیت داشتند. هنوز این شهر بوی بت میده. بوی دخترکُشی و بوی عقاید بی اساس گذشتگان 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈 ۵۰۵ 👇 👌 هفدهم_بهمن ماه ۱۴۰۳ 🙏به مناسبت و دهه اول 🤏ثواب قرائت این دهه، محضر مبارک و علیهم‌السلام و همه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🌱🌱 گاهى با یک قطره،لیوانى لبریز می‌شود گاهى با یک كلام،قلبى آروم می‌شود گاهى بایک بى مهرى،دلى می‌شكند گاهی با یک لبخند،دلی خوش می‌شود پس مراقب این "گاهی"ها باشیم درحالى كه ناچیزند ، همه چیزند