ازعشق_تاپاییز
قسمت ۴۹
چیزی از رفتن نیما نگذشته بود
که مصطفی و مهرداد سلانه سلانه وارد اتاق شدند. قرآن و بستم و بوسیدم و گذاشتم رو میز تلویزیون.
با عصبانیت خطاب به مصطفی گفتم
_معلوم هست کجایی؟؟؟ دلم هزار راه رفت. گفتم شاید گیر مامورا افتادی
+جای احوالپرسیته؟ خب منم فکر کردم تو هم گیر مامورا افتادی. دور تا دور مسجدالحرام دنبالت گشتم ولی نبودی کلی نگرانت شدم.
-آره معلومه همینه اینقدر خونسرد و آروم راه میری
مهرداد که داشت به جر و بحث من و مصطفی گوش میداد گفت
+چتونه باز شما دوتا افتادین به جون هم. مهم اینه که هر دوتون سالمید و گیر هیچ مأموری نیافتادید
برای تبرئه کردن خودم گفتم
-آخه نبودی آقا رفت دستشویی یه ساعته کجاست که بیاد انگار میخواد بمب اتم بسازه اون تو. آخرشم ماموره من و گرفت با باتونش زد رو کتفم منم عصبانی شدم و با آجر کوبیدم تو سرش
با این حرفم مهرداد و مصطفی با تعجب و همزمان گفتند
_چییییی؟؟؟؟؟ اون ماموره رو تو اونجوری ناکارش کردی؟
-مگه شما دیدینش؟
+آره خب حیوونی با خون قاطی شده بود.
با حول و واهمه گفتم-مرده؟؟؟
مصطفی خندهی تلخی زد و گفت
+این جماعت این قدر سگ جونند که به این راحتی نمیمیرند.
مهرداد اخمی کرد و به حالت تمسخر گفت+حالا چرا داری به سگ توهین میکنی حیوون به این خوبی حیفش نیست با این جک و جونوورا مقایسش میکنید
_بس کنید این کنایات و بگید اون یارو مرده؟؟
+نه بابا خبر مرگش، مردنش کجا بود، فقط سرش شکسته بود البته من که جلو نرفتم اینارم از لکزایی شنیدم میگفت خیلی آتیشی بوده و بهت بد و بیراه میگفته. گفته اگه ببینتد وای به حالت. من جای تو بودم از همین جا برمیگشتم ایران.
نفس راحتی کشیدم از اینکه این جونور زندهست. نه اینکه از مرگش ناراحت باشم. فقط مونده بودم با عذاب وجدانش چطور کنار بیام. هرچند کشتن این جماعت نامسلمون خالی از ثواب نیست.
نگاهی به مصطفی انداختم و گفتم
_یعنی دیگه نمیتونم برم سمت کعبه؟
+نه عزیزم شاید اون ماموره تو رو ببینه باید احتیاط کنی
_اخه بدون خداحافظی.... معلوم نیست دوباره کی بیام عربستان دلم تنگ میشه برای خونهی خدا
مهرداد از رو تختش بلند شد و اومد کنارم و گفت+کعبه یک سنگ نشانهست که ره گم نشود، حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست
_این شعر حافظ و از تو بهتر بلدم، ولی دلم دوباره میخواد این نشان سنگی رو ببینه، دلم برای جای جای مسجدالحرام تنگ میشه، حَجَرُالاَسوَد، حِجر إِسماعیل، مقام ابراهیم، چاه زمزم، صفا و مروه،. مصطفی یه کاری کن.
حرفم هنوز تموم نشده بود
که نیما وارد اتاق شد. باعجله رفتم استقبالش
_چی شد نیما تونستی خبری ازش بیاری
نیما با همون وقار قبلیش گفت
+این دفعه رو شانس آوردی یارو زندهست، یعنی فقط سرش شکسته، ولی ای کاش....
_ای کاش چی؟؟
+ای کاش مرده بود
_چی میگی نیما اگه مرده بود که من بیچاره بودم
+میدونی مأموری که ناکارش کردی کی بود؟؟
_نه از کجا بدونمـ.....+از کشتار حاجیان در سال ۶۸ چیزی میدونی؟
_کمابیش شنیدم ولی به طور جدی دنبالش نکردم
+اون ماموره یکی از حیوونایی هست که زائران ایرانی رو به رگبار گلوله بسته، میدونی این یارو چند نفرو کشته؟ چند تا بچه رو یتیم کرده؟ چند خانواده رو داغدار کرده؟
تمام وجودم شده بود از نفرت به وهابیها
تو دلم به خودم بد و بیراه میگفتم که چرا محکمتر نزدم تو سرش تا حالا اینقدر از مرگ کسی خوشحال نشده بودم. ولی حیف کاش مرده بود.
مصطفی و مهرداد با تعجب به من و نیما نگاه میکردند
خندم گرفت_ببخشید یادم رفت معرفیتون کنم، ایشون آقا نیماست، دکتر نیما رحمتی، و این دو تا هم مهرداد و مصطفی از دوستان فابریک و صمیمیم
مصطفی به یه کنایهی خاصی به نیما گفت+خوشبختم آقای دکتر
بعدشم رو به من گفت+نشد دو دقیقه تنها بمونی با کسی رفیق نشی، ماشاالله همشونم دکتر، اون از سعید تو طرزجان که پزشک بود، این از آقا نیما که دکترن، بهرحال خوشبختم از دیدنشون.
بعدشم به مهرداد گفت_من میرم آشپزخونه چای بخورم تو نمیای؟
مصطفی و مهرداد رفتند بیرون و من و نیما تو اتاق موندیم.
نیما گفت+انگار دوستت از دیدن من خوشحال نشد_چی بگم، ولش کن، مهم نیستبرای جمع و جور کردن اوضاع گفتم_راستی تو یخچال میوه هست میخوری؟+چرا که نه ، حتمامشغول پوست کندن پرتغال بودم که ذهم رفت رو پاییز، بی اختیار چاقو رو گذاشتم تو بشقاب و رفتم سمت تلویزیون. جواهری در قصر رو نشون میداد.
حوصلهی این فیلمای خارجکی با قیافه بزک کردشون رو نداشتم. برعکس نیما اصرار به اصرار که فیلم قشنگیه و هرشب دنبالش میکنه و بزار ببینمش.
آخرشم به بهونه اینکه این فیلم مبتذله و خانماش حجاب ندارند. تونستم نیکا رو قانع کنم تا بیخیال شه.
نماز مغرب عشا رو تو هتل به جماعت خوندیم و اونم به امامت من. بعدشم به صرف شام باهم به رستوران هتل رفتیم.
تو این مدتی که با نیما بودم خیلی خوب بود از تجربیاتش استفاده میکردم. و اون هم کمابیش سوالات شرعی شو از من میپرسید
#ختم_قرآن
👈#صفحه ۵۰۹
#امروز👇
👌 #یکشنبه بیستویکم_بهمن ماه ۱۴۰۳
🙏به مناسبت #ایامالله #دهه_فجر و #نیمه_شعبان #ماه_شعبان
🤏ثواب قرائت این دهه، محضر مبارک #امام_زمان عج و همه #شهدای_انقلاب
5.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدیه عجیب مستشار آمریکایی مقیم ایران
به
شاهنشاه آریامهر
که خیلی ها ازش خبر ندارند
#دهه_فجر
#جهاد_تبیین
🍁به حسن و خلق و وفا کس به یارما نرسد
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
🍁اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
#سلامحضرتخورشید
#امام_زمان♥
#نیمه_شعبان
اللهم عجل لولیک فرج 🌸🌸🌸
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ عجب حرفایی زد🥺😮
ایکاش رسانه ای داشتیم که مردم رو اجبار میکرد حتما این چیزارو ببینن
شاید کمتر خود تحقیری میکردن
#جهاد_تبیین
#دهه_فجر
✅ کاریکاتور کمال شرف که بخشی از موضوع #سخنرانی #رهبر_انقلاب را به تصویر کشیده است
🔸#امام_خامنهای: " آمریکایی ها نشستند روی کاغذ دارن نقشهٔ جهان رو تغییر میدن البته فقط روی کاغذ!"
#ایران_ما
#ایران_قوی