eitaa logo
رنگ زندگی
1.2هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
4.9هزار ویدیو
14 فایل
🤏 کانالی برای افزایش #مهارت‌های_زندگی و #فرزندپروری ارتباط با مدیر کانال @ab_hasani
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانه مهر(ملک1)
3.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️نظر رهبری در‌مورد سخنانی که از طرف ایشان نقل میشه... 📍و یا حرفایی که منصوبین، از سمت خودشان می‌گویند. ✅ عزيز حضرت زهرا علیهاالسلام چقدر مظلوم هستی هر کسی کار اشتباه خودش را بر گردن شما می اندازند!!!!!! البته در تاریخ هم همینطور بوده مولا از جنگ صد در صد پیروزی را بشکست تبدیل کردن بعد هم طلبکار شدن این قوم ولایت گریز کارشان همین است!!!!!!!
هدایت شده از خانه مهر(ملک1)
👈فکر کردن به ✍نکات مثبت همسر و موهبت‌های زندگی مشترکتان باعث می‌شود ❤️ روح تازه‌ای به رابطه‌ تان دمیده شود.💞🌬 همين الان فكر كنيد تلاش کنید از همسرتان به خاطر خوبی‌هایش تشکر کنید.🙏
هدایت شده از خانه مهر(ملک1)
🇮🇷 📝 نماینده استرالیا با نوزاد خود به محل کار میآید، اما مشتی روشنفکر نادان غربگدا، دختران را با سگ بازی و گربه بازی سرگرم میکنند تا طعم مادر بودن را نچشند! 🍃🌹🍃 ▪️غربیها برای ضربه زدن به جمعیت ما، برای دخترانمان نسخه سگبازی میپیچند، اما در کشورشان، زنان را با نشان مادری تبلیغ میکنند!
هدایت شده از خانه مهر(ملک1)
4.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 همان کسی است که یک روزی این حرفو زد و بهش حمله کردند و گفتند داری سیاه نمایی میکنی‌. اون زمان اگر مسئولین این حرفشو میشنیدن امروز کار به اینجا نمیرسید.
هدایت شده از خانه مهر(ملک1)
هدایت شده از خانه مهر(ملک1)
🌷 – قسمت 5⃣ ✅ فصل اول ... پدرم طاقت دیدن گریة مرا نداشت، می‌گفت: « باشد. تو گریه نکن، من فردا می‌فرستم با مادرت به مدرسه بروی. » من هم همیشه فکر می‌کردم پدرم راست می‌گوید. آن شب را با شوق و ذوق به رختخواب می‌رفتم. تا صبح خوابم نمی‌برد؛ اما همین که صبح می‌شد و از مادرم می‌خواستم مرا به مدرسه ببرد، پدرم می‌آمد و با هزار دوز و کلک سرم را شیره می‌مالید و باز وعده و وعید می‌داد که امروز کار داریم؛ اما فردا حتماً می‌رویم مدرسه. آخرش هم آرزو به دلم ماند و به مدرسه نرفتم. نه ساله شده بودم. مادرم نماز خواندن را یادم داد. ماه رمضان آن سال روزه گرفتم، روزهای اول برایم خیلی سخت بود، اما روزه گرفتن را دوست داشتم. با چه ذوق و شوقی سحرها بیدار می‌شدم، سحری می‌خوردم و روزه می‌گرفتم. بعد از ماه رمضان، پدرم دستم را گرفت و مرا برد به مغازة پسرعمویش که بقالی داشت. بعد از سلام و احوال‌پرسی گفت: « آمده‌ام برای دخترم جایزه بخرم. آخر، قدم امسال نه ساله شده و تمام روزه‌هایش را گرفته. » پسرعموی پدرم یک چادر سفید که گل‌های ریز و قشنگ صورتی داشت از لابه‌لای پارچه‌های ته مغازه بیرون آورد و داد به پدرم. پدرم چادر را باز کرد و آن را روی سرم انداخت. چادر درست اندازه‌ام بود. انگار آن را برای من دوخته بودند. از خوشحالی می‌خواستم پرواز کنم. پدرم خدید و گفت: « قدم جان! از امروز باید جلوی نامحرم چادر سرت کنی، باشد بابا جان. » آن روز وقتی به خانه رفتم، معنی محرم و نامحرم را از مادرم پرسیدم. همین که کسی به خانه‌مان می‌آمد، می‌دویدم و از مادرم می‌پرسیدم: « این آقا محرم است یا نامحرم؟! » بعضی وقت‌ها مادرم از دستم کلافه می‌شد. به خاطر همین، هر مردی به خانه‌مان می‌آمد، می‌دویدم و چادرم را سرم می‌کردم. دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر می‌کردم. 🔰ادامه دارد....🔰 ‌‌ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
هدایت شده از خانه مهر(ملک1)
3.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👏 که بخاطر این خاک و این گونه پرپر شدند 👌 و اما ما.....
هدایت شده از خانه مهر(ملک1)
👈 ۴۷۳ 👇 👈 ۱۴۰۲ 👈 ثواب قرائت امروز محضر مبارک علیهاسلام
هدایت شده از خانه مهر(ملک1)
❤️ 👌این که «قايق لجبازی» نامگذاری شده، نمایش رفتار همسرانی است که می‌خواهند حرف خودشان را به کرسی بنشانند و به خواسته‌های همدیگر توجه نمی‌کنند!وهیچ وقت موفق نمیشوند