2.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ریزش کوه گنو از نمای نزدیک
🔻 چوپانی که برای چرای دام ها به اطراف کوه گنو رفته بود، حین زلزله از ریزش کوه گنو بندرعباس فیلم گرفته است.
یک شب، نزدیک اذان صبح خواب دیدم که
حمید گفت: خانوم خیلی دلم برات تنگ شده،
پاشو بیا مزار!
معمولا عصرها برسر مزارش میرفتم
ولی آن روز صبح، نماز خوانده راهی گلزار شدم!
همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم،
دختری آمد و با گریه مرا بغل کرد،
کمی آرام که شد گفت:
عکس شهیدتون رو توی خیابان دیدم
به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید،
حق نیستید! با شما یک قراره میگذارم اگر فردا صبح آمدم سر مزارت و همسرت را دیدم،
میفهمم که من اشتباه کردهام!
و اگر به حق باشی از خودت به من یک نشونهای میدهی!
من هم خوابی را که دیده بودم تعریف کردم
گفتم: من معمولا غروبها اینجا میآیم ولی امروز
خود حمید خواست که اول صبح بیایم:)
#همسرشهید
#شهید_حمیدسیاهکالیمرادی
بہرسمادب:
السلامعلیالحســین
وعلیعليبنالحســین
وعلیاولادالحســین
وعلیاصحابالحسـین"؏"…💔
منوششگوشھتانصبحقرارۍداریم
دلبریڪردنازاونازڪشیدنبامن..
نمڪسفرھقلباستسلامسرصُبـح
السݪاماۍتنصدپارهٔبۍغسلوڪفن..✋🏻💔
#صلےاللھعلیڪیااباعبدللھ
#صباحڪمحسینۍ✨
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا 🕌
4.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قبل از ظهور بهترین فرصت برای رفاقته...🌱
#امام_زمان
#درنگ🤚
در کار بشر صد گره افتاد خدایا
دستی که گشاید گره از کار نیامد
◦◉✿ اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ ✿•◦
🔰🌿 #کلام_شهدا
🍀#شهید_روح_الله_قربانی
🍃 یه بار روح الله با خواهرش صحبت می کرد. خواهرش گفت:
"روحالله جان، چرا شما باید برید کشور غریب و بجنگید؟"
روح الله نگاه عمیقشو به او دوخت و گفت:
"خواهر! اگر ما نریم، اون حرومی ها میان تو کشورمون و باید تو کوچه پس کوچه های شهر باهاشون بجنگیم.
غیرت ما اجازه نمیده پای حرومی ها به کشورمون باز بشه!"
مادستخالےآمدھایم،اۍخداۍعشق'!
اذندخولمــانبدہمحضرضا؎؏ـشقˇˇ🌿!
💚#چهارشنبه_های_رضوی🍃
#السلام_علیک_یاعلی_ابن_موسی_الرضا؏
#صرفاجهتاطلاع . .
هیچ چیزی ترس نداره . .هیچ چیزۍ..!
بجزوقتۍڪھتوۍدومتر
جـٰـاتنهاخوابیدیم!
و فرصتجبرانهیچڪدومازاشتباهامونونداریم(:
#گناه_نکنیم
#ارزش_صلوات
🔰🌿 | علامه طباطبایی(ره) :
🍁 هرگاه در میان مشکلات قرار گرفتید، “سیل صلوات به راه اندازید” زیرا آن سیل ، حتما مشکلات را با خود میبرد…🍁🍂
🖤🖤
#ارادتبهحضرتمعصومہ💘
#شهیدحمیدسیاهکالی🥀
در ایام عقد موقت بودیم.
با حمید رفته بودیم حلقه بخریم.
موقع برگشت سر حرف که باز شد گفت: «یه چیزی می گم لوس نشیا.
یک هفته قبل از اینکه برای بار دوم بیایم خانه شما رفتم حرم حضرت معصومه (س).
به خانم گفتم: یا حضرت معصومه
آیا می شود من را به اونی که دوستش دارم و دلم پیشش مانده برسانی؟
من تو را از حضرت معصومه گرفتم».
بعد از مراسم عروسی هم که با فامیل ها خداحافظی کردیم و آمدیم خانه، بعد از آنکه قرآن خواندیم، حمید سجاده انداخت و بعد از نماز از حضرت معصومه تشکر کرد.
خیلی جدی به این عنایت اعتقاد داشت و بعد از هر نماز دست هایش را بلند
می کرد و همان جمله ای را که موقع سال تحویل، رو به حرم حضرت معصومه (س) گفته بود تکرار می کرد:
«یا حضرت معصومه (س) ممنونم که خانمم را به من دادی و من را به عشقم رساندی».
📚کتاب یادت باشد