eitaa logo
مـُـدافِعان‌‌ِحـَC᭄‌ــرَم🇮🇷🇵🇸
20.4هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
11.6هزار ویدیو
229 فایل
﷽ بہ‌عشق امام‌حسین‌؏♥️ اینجاقراره‌ڪہ‌فقط‌ازشھدادرس‌زندگۍبگیریم♥! مطمئن باشید شھدا دعوتتون ڪردند🕊 پس #لفت‌ندید.😊 #باحضورافتخارےخانواده‌معظم‌شهدا🌷 @Sarbazvalayat6 خادم کانال👆👆
مشاهده در ایتا
دانلود
707.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تصاویرۍ از بازڪردن درب حرم مطہر حضرت زینب ڪبرۍ(س) توسط شھید حاج قاسم سلیمانۍ🕊 🖤•° هدیہ محضر بانوۍ صبرواستقامت حضرت زینب سلام الله علیها صلوات ْ . کانال‌ مدافعان‌ حرم ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
2.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•🌱 🎥شهید مدافع حرمی که حضرت زینب سلام‌الله‌علیها به سوریه دعوتش کرد هدیه محضر همه شهدا صلوات کانال‌ مدافعان‌ حرم ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬ذکر مصیبت سلام الله علیها توسط شهید حاج قاسم سلیمانی روضه‌خوانی رهبرمعظم‌انقلاب کانال‌ مدافعان‌ حرم ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
3.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 استاد قرائتی: در انتخابات شرکت کنید نه به خاطر این که همه مسئولان کارشون درسته توجیه کار غلط مسئولین حماقته تضعیف نظام جنایت است شرکت نکردن در انتخابات خوشایند دشمن است کانال‌ مدافعان‌ حرم ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سیّده زینب ... قرار این بود تا فتح برادر را کند کامل... مهدی_رسولی🎙 (س) هم کانال‌ مدافعان‌ حرم ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧ ═
مهدی رسولی / عکس دست2_144200951392174666.mp3
زمان: حجم: 3.62M
یه بغل خاطره دارم از حرم که همیشه جون گرفتم ازشون به شهیدای تو غبطه می‌خورم که چقدر عقب ترم از همه‌شون 🎙 مهدی_رسولی کانال‌ مدافعان‌ حرم ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مـُـدافِعان‌‌ِحـَC᭄‌ــرَم🇮🇷🇵🇸
✍️ رمان #دمشق_شهر_عشق #قسمت_صد_و_دوازده اگر دوباره به سراغم آمده بودند... دیگر زنده رهایم نمی‌کر
✍️ رمان 💠 عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته . و او تا بی‌صدا گریه می‌کرد. مقابل حرم که رسیدیم دیدم زنان و کودکان آواره در صحن حرم پناه گرفته و حداقل اینجا خبری از نبود که نفسم برگشت. دو زن کمی جلوتر ایستاده و به ماشین نگاه می‌کردند، نمی‌دانستم مادر و خواهر سیدحسن به انتظار آمدنش ایستاده‌اند، ولی مصطفی می‌دانست و خبری جز پیکر بی‌سر پسرشان نداشت که ...‌ سرش را روی فرمان تکیه داد و صدایش به هق‌هق گریه بلند شد. 💠 شانه‌هایش می‌لرزید و می‌دانستم رفیقش من شده که از شدت شرم دوباره به گریه افتادم. مادرش به سر و صورتم دست می‌کشید و عارفانه دلداری‌ام می‌داد : «اون حاضر شد فدا شه تا دست دشمن نیفته، آروم باش دخترم!» از شدت گریه نفس مصطفی به شماره افتاده بود و کار ناتمامی داشت که ... با همین نفس‌های خیس نجوا کرد : «شما پیاده شید برید تو ، من میام!» ... .