هدایت شده از یک کنج خلوت
بزرگتر که شدم تصمیماتی که میخواستم
بگیرم یا کاری میخواستم بکنم میرفتم
حرم و از آقا کمک میگرفتم، اگر حاجتی
داشتم یک شب تا صبح حرم میموندم
و حاجتم رو از آقا میگرفتم...
یه سرودی یه مدت منتشر شد میگفت
ز کودکی خادم این تبار محترمم
یادمه بچههای این گروه سرود رفته بودن
حرم و اونجا اجرا کرده بودن و یکیشون
موقع خوندن سرود اشک میریخت و خیلی
با احساس میخوند.
حقیقتش من این سرود رو خیلی گوش
کردم و این قسمتش رو خیلی میدیدم
و خدا میدونه که چقدر به حالش غبطه
میخوردم و منم باهاش اشک میریختم.
همه حرف و حدیثم شده بود مشهد و
همیشه دلم میخواست تو مشهد زندگی
کنم اما هنوز موفق نشدم و دیگه شده
سوژه دست رفقا و بقیه و هروقت میخوان
حالم رو بپرسن اینم میپرسن که رفتی یا
هنوز نرفتی؟! آخرشم با خنده یه تیکهای
میندازن و رد میشن منم دیگه به این حرفا
عادت کردم...
هدایت شده از یک کنج خلوت
من هرچی توی زندگیم دارم از کوچیک
و بزرگش رو از در این خونه گرفتم چطور
میتونم وابسته به این حرم نباشم؟!
اگر چیزی میخواستم میومدم حرم اگر
دلی رو میخواستم راضی کنم میومدم
حرم و از آقا کمک میگرفتم و...
با تمام خبط و خطاهام هیچ وقت از
در این خونه بیرونم نکردن و همیشه
لطفشون شامل حالم بوده
نمک خوردم و نمکدون شکستم ولی
بازم هیچ وقت به روم نیاوردن و مثل
همیشه شرمندم کردن...
آره من به مشهد و این حرم وابستهام
یه مقدار که بین مشهد رفتنم فاصله
میفته حالم بد میشه تحملش برام
سخت میشه، نمیتونم باید برم یه نفسی
تازه کنم برای ادامه...
هدایت شده از یک کنج خلوت
اما خب با همهی این ماجراها به قول
امیرکرمانشاهی که میگفت :
کربلایی شدن به کربلا رفتن نیست
کربلایی شدن یعنی مرامت حسینی
و...
ماجرای من و مشهد هم همینه
مشهد رفتیم و میریم انشاءالله
اما هنوز مشهدی نشدیم و تا مشهدی
شدن فاصلهی زیادی داریم...
برامون دعا کنید که مشهدی بشیم
این روزا خیلی حالم برای پرداختن به
مسائل و اتفاقات مناسب نیست چند
پیام بالا رو توی کنج خلوت نوشتم
گفتم اینجا هم بفرستم
و از همتون التماس دعا داشته باشم