چهارشنبه امام رضایی(ع)
میلاد پیامبر(ص) و امام صادق(ع)
حرم امام رضا(ع) و صدای اذان
انشاءالله همگی حاجت روا باشید.
دعامون کنید
هدایت شده از محفل اشک "حرم مطهر امام رضا علیه السلام"
محفل ۱۹ شهریورماه.mp3
زمان:
حجم:
45.41M
💠 السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الرَّءُوفِ ، الَّذِی هَیجَ أَحْزَانَ یوْمِ الطُّفُوفِ 💠
🎙🔅صوت کامل محفل اشک حرم مطهر امام رضا علیه السلام 🔅
🗓 چهارشنبه ۱۹ شهریورماه ۱۴۰۴
♦️ولادت سراسر نور و رحمت نبی مکرم اسلام ص و امام جعفر صادق ع
💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🔶 بفرمایید روضه
🩸 دعوتید به همنشینی با شهدا
🔶 در محفل اشک حرم امام رضا علیه السلام
📍 با ما همراه باشید🌹
https://eitaa.com/joinchat/1384906850C65f117e71a
2.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقای امام رضا...
✍کانال #محتشم | جهت عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/1642136228C374926d800
هدایت شده از یک کنج خلوت
مشهد که بودم یکی از رفقا منو دید گفت
تو که باز مشهدی، تو رو کلا یه لحظه
ولت میکنن مشهدی! نفر اولی نبود که
اینو بهم میگفت خیلیا اینو بهم میگن
آره خب داستان من و مشهد
قصه طولانی و درازی داره
کوچیکتر که بودیم وقتی میومدیم
مشهد پدرم میگفتن اگر چیزی میخوای
به امام رضا بگو و از امام رضا بخوا اگر
توی خانواده خودمونم مشکلی بود
میگفتن اینو هم از امام رضا بخوا درست
کنند...!
اون موقع کوچیک بودم و سقف آرزوهام
در حد اسباب بازی و... بود میرفتم تو حرم
تو دلم با امام رضا صحبت میکردم و
خواسته دلم رو ازشون میخواستم...
وقتی میخواستیم از حرم بریم بیرون
پدرم میگفتن از امام رضا چی خواستی؟!
منم میگفتم فلان اسباب بازی یا فلان
وسیله رو ازشون خواستم، پدرم میگفتن
همین؟
همینی که پدرم میگفتن سقف آرزوهام
بود که من از امام رضا خواسته بودم،
با کلمه همین خواستهام خیلی کوچیک
میشد و بعدش میگفتن اینجا این چیزا
خیلی کوچیکه باید چیزای بزرگتری
خواست حالا اینا رو هم ازشون خواستی
اشکالی نداره ولی چیزای بزرگتر ازشون
بخوا...
وقتی میگفتم چیز بزرگتر مثل چی؟!
پدرم میگفتن مثل عاقبت بخیری
منم که اون موقع این حرفا رو نمیفهمیدم
ولی به فکر فرو میرفتم و بهش فکر میکردم
هدایت شده از یک کنج خلوت
بزرگتر که شدم تصمیماتی که میخواستم
بگیرم یا کاری میخواستم بکنم میرفتم
حرم و از آقا کمک میگرفتم، اگر حاجتی
داشتم یک شب تا صبح حرم میموندم
و حاجتم رو از آقا میگرفتم...
یه سرودی یه مدت منتشر شد میگفت
ز کودکی خادم این تبار محترمم
یادمه بچههای این گروه سرود رفته بودن
حرم و اونجا اجرا کرده بودن و یکیشون
موقع خوندن سرود اشک میریخت و خیلی
با احساس میخوند.
حقیقتش من این سرود رو خیلی گوش
کردم و این قسمتش رو خیلی میدیدم
و خدا میدونه که چقدر به حالش غبطه
میخوردم و منم باهاش اشک میریختم.
همه حرف و حدیثم شده بود مشهد و
همیشه دلم میخواست تو مشهد زندگی
کنم اما هنوز موفق نشدم و دیگه شده
سوژه دست رفقا و بقیه و هروقت میخوان
حالم رو بپرسن اینم میپرسن که رفتی یا
هنوز نرفتی؟! آخرشم با خنده یه تیکهای
میندازن و رد میشن منم دیگه به این حرفا
عادت کردم...