eitaa logo
محتوای تبلیغ دانش آموزی جامعه الزهرا سلام الله علیها
1.4هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
این ڪاناݪ شامݪ محتۅاهاے تۅلید شده تۅسط مبلّغان جامعة الزَّهࢪا(سلامُ اللهِ عَلیهٰا) جهت تبڵیغ دانش‌آمۅزے مێ‌باشد. ارتباط با ادمین @Qanbariz ارتباط با ادمین @NHTaheri
مشاهده در ایتا
دانلود
🌀قسمت اول🌀 روزی بود روزگاری بود، که مدرسه نبود و بچه‌ها به مکتب‌خانه می‌رفتند و درس می‌خواندند📖 هر مکتب خانه را یک نفر اداره می‌کرد که به او مُلاّ می‌گفتند. ملاّ استاد مکتب‌خانه بود و به بچه‌ها درس می‌داد و از بچه‌ها درس می‌پرسید. معمولاً ملاّها سخت‌گیری😠 می‌کردند و با بد اخلاقی بچه‌ها را وادار می‌کردند که درس بخوانند. می‌گویند در یکی از مکتب‌خانه‌ها ملاّیی بود که بیشتر از بقیه سخت‌گیری می‌کرد. شاگردان مکتب‌خانه از دست او ناراحت بودند و همیشه پیش پدر و مادرشان از بد اخلاقی و سخت‌گیری‌ معلمشان شکایت می‌کردند. کار شکایت بچه‌ها بالا گرفت، تا آن‌جا که‌ بسیاری از پدر و مادرها ناراحت شدند و گفتند: چغندر کاشتیم زردک🥕 درآمد، چی می‌خواستیم چی شد. مگر مجبوریم بچه‌هایمان را به دست این معلم بداخلاق بسپاریم🤔 آن‌ها بچه‌هایشان را از آن مکتب خانه بیرون آوردند و به مکتب‌خانه‌ی دیگری بردند....... حالا باید ببینیم چه اتفاقی برای بچه‌ها می‌افته🤔 •┈┈••••✾•✏️•✾•••┈┈• ڪمیته دانش ‌آمۅزێ انجمݩ مبلّغان جٰامعَةُ الزّهࢪٰاسلامُ اللہ علیهاٰ مبلغ: خانم عبداللهی ╔═📖════╗ @mohtavayedaneshamoziyeshamim ╚════🎒🎒═╝
🖼 🌀قسمت دوم🌀 .......گفتیم که پدرها و مادرها، بچه‌هایشان را از آن مکتب خانه بیرون آوردند و به مکتب‌خانه‌ی دیگری بردند. دو سه نفری که در مکتب‌خانه‌ی قبلی ماندند با سخت گیری‌های معلمشان ساختند، تا سال تحصیلی به پایان رسید، آن‌ها با سواد شدند و خواندن و نوشتن را به خوبی آموختند.‍✅ اما بشنوید از بچه‌هایی که به مکتب‌خانه‌ی جدید رفتند، و از این که معلم جدیدی پیدا کردند خوش‌حال بودند.....😇 ملای مکتب خانه‌ی جدید که می‌دانست بچه‌ها را به دلیل بد اخلاقی ملای ‌قبلی پیش او آورده‌اند، اصلاً کاری به کار بچه‌ها نداشت. درس می‌داد، اما تا بچه‌ها خسته ☹️می‌شدند، درس را رها می‌کرد. درس می‌پرسید اما اگر بچه‌ها نمی‌توانستند به پرسش‌های او جواب بدهند ناراحت نمی‌شد، کسی را تنبیه نمی‌کرد، حتی با بچه‌ها بد اخلاقی هم نمی‌کرد.😄 مکتب‌خانه‌ی او تبدیل شده بود به زمین بازی‌، بچه‌ها از سر و کول او بالا می‌رفتند و کسی جلودارشان نبود. ملّا هم که دلش نمی‌خواست پول تدریس را از دست بدهد با آن‌ها مخالفت نمی‌کرد. بچه‌ها از خوبی مکتب‌خانه و خوش‌اخلاقی معلمشان توی خانه حرف می‌زدند، و به بچه‌هایی که هنوز در مکتب‌خانه‌ی قبلی درس می‌خواندند، طعنه می‌زدند و آن‌ها را مسخره😝 می‌کردند. یعنی آخر سال، این آقای ملا، بچه‌ها رو باسواد می‌کنه.....🤔🧐 •┈┈••••✾•✏️•✾•••┈┈• ڪمیته دانش ‌آمۅزێ انجمݩ مبلّغان جٰامعَةُ الزّهࢪٰاسلامُ اللہ علیهاٰ مبلغ: خانم عبداللهی ╔═📖════╗ @mohtavayedaneshamoziyeshamim ╚════🎒🎒═╝
🌀قسمت پایانی🌀 ....... آخر سال تحصیلی شد. یک روز چند تا از بچه‌ها با سر و صورت خونین 🤕به خانه آمدند، وقتی پدر و مادرها دلیل حال و روز آن‌ها را پرسیدند، معلوم شد که بچه‌ها در مکتب‌خانه دعوا کرده‌اند، و ملا هم جلوی آن‌ها را نگرفته است. فردای آن روز، پدر و مادرها برای اعتراض به مکتب خانه رفتند، و دیدند که در آن‌جا از درس و کتاب خبری نیست‌، مشکل پدر و مادرها وقتی بیشتر شد که فهمیدند بچه‌های مکتب‌خانه‌ی قبلی باسواد شده‌اند اما بچه‌های خودشان نه تنها چیزی یاد نگرفته‌اند بلکه با سر و صورت خونین به خانه🏠 می‌آیند، پدر و مادرها که فهمیدند اشتباه کرده‌اند،❌ به دیدن ملای قبلی رفتند و از او خواهش کردند😔 که یک بار دیگر اجازه بدهد بچه‌هایشان در مکتب‌خانه‌ی او درس بخوانند. ملا گفت: از اول باید می‌فهمیدم که مِهر و علاقه‌‌ی پدر و مادرها بچه‌ها را باسواد نمی‌کند، زیرا همیشه گفته‌اند: ✅از آن به بعد کسی که از سختی‌های آموختن هنر و حرفه‌ای شکایت کند یا از مشکلات درس و مدرسه پیش پدر و مادرش گلایه کند می‌گویند، صبر داشته باش که: 🌀سؤاااااال؟ به نظرتون مکتب خانه‌های قدیم چطوری بودند؟🤔 میز و نیمکت داشتند؟ کی می‌تونه یه ضرب المثل دیگه برای داستان ما بگه؟!!..... و....... مثل‌ها و قصه‌هایش، ص۵۱ •┈┈••••✾•✏️•✾•••┈┈• ڪمیته دانش ‌آمۅزێ انجمݩ مبلّغان جٰامعَةُ الزّهࢪٰاسلامُ اللہ علیهاٰ مبلغ: خانم عبداللهی ╔═📖════╗ @mohtavayedaneshamoziyeshamim ╚════🎒🎒═╝
🖼 دوره دوم_متوسطه قرآنی_____ آیه ولایت 💍 انگشتر با ارزش پیرمرد نیازمند وارد مسجد پیامبر🕌 شد،فقیر بود و نیازمند😢 وآمده بود تا از مسلمانان کمک و پول💰جمع کند. اما هر چه کمک خواست کسی به او کمک نکرد.😔 دل پیرمرد شکست 💔و دست به سمت آسمان بلند کرد و گفت: خدایا تو شاهد باش من در مسجد 🕌 رسول خدا تقاضای کمک کردم ،کسی کمک نکرد.😔😭 در این هنگام علی(علیه السلام) که تا این لحظه مشغول نماز بودندو در رکوع نماز بودند با دست به شخص فقیر اشاره کردند که نزدیک بیاید و در همان حالت رکوع، انگشتر 💍 خود را از دست خارج کردند و به شخص فقیر دادند تا به او کمک کرده باشند.👌 آن فقیر بسیار خوشحال شد🤗 و با شادی از مسجد🕌 خارج شد. خدای مهربان به خاطر این بخشش و توجه حضرت علی علیه السلام به حتی در هنگام نماز ، آیه ۵۵ سوره مائده را نازل کردند: 📖 إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ. ولیّ امر و یاور شما تنها خدا و رسول و مؤمنانی خواهند بود که نماز به پا داشته و به فقرا در حال رکوع زکات می‌دهند (به اتفاق مفسّران مراد امام علی علیه السّلام است). 📚تفسیر نمونه ج۴ ص ۴۲۲. •┈┈••••✾•✏️•✾•••┈┈• مبلغ : خانم جمالو ╔═📖════╗ @mohtavayedaneshamoziyeshamim ╚════🎒🎒═╝
🖼 (علیه السلام) 🗝کلید بدی ها❌ 🧔پدر فاطمه، یک خطاط هنرمنده. 🖋 او امروز مشغول نوشتن یک جمله قشنگه. فاطمه هم کلاس دومه و خوندن و نوشتن بلده. 👦 بعضی وقتی ها فاطمه کنار دست پدر می نشینه، خط نوشتن پدر رو تماشا می کنه و جمله هایی رو که او می نویسه، می خونه. 🧔امروز پدر او، حدیثی از امام حسن عسکری علیه السلام رو با قلم درشت تمرین می کرد و می نوشت: «خشم، 🔑کلید هر بدی است». فاطمه از پدرش پرسید: پدر این جمله یعنی چی؟ پدر عینک رو روی صورتش جابه جا کرد و گفت: یعنی کسی که جلو خشمش رو می گیره و خشمگین و عصبانی نمی شه، از خونه بدی ها فاصله زیادی داره، اما کسی که خشمگین می شه، ممکنه هر کار بد دیگه ای هم انجام بده. دخترم خشم مثل 🗝کلیدی می مونه که با اون، در 🏚خونه بدی ها باز می شه و آدم رو میون بدی ها، به دام🕸 می اندازه. فاطمه که منظور پدر رو خوب فهمیده؛ سعی می کنه اون قدر قوی باشه که بتونه جلوی خشمش رو بگیره. •┈┈••••✾•✏️•✾•••┈┈• مبلغ: خانم خراسانی ╔═📖════╗ @mohtavayedaneshamoziyeshamim ╚════🎒🎒═╝
🌀قسمت اول🌀 روزی بود روزگاری بود، که مدرسه نبود و بچه‌ها به مکتب‌خانه می‌رفتند و درس می‌خواندند📖 هر مکتب خانه را یک نفر اداره می‌کرد که به او مُلاّ می‌گفتند. ملاّ استاد مکتب‌خانه بود و به بچه‌ها درس می‌داد و از بچه‌ها درس می‌پرسید. معمولاً ملاّها سخت‌گیری😠 می‌کردند و با بد اخلاقی بچه‌ها را وادار می‌کردند که درس بخوانند. می‌گویند در یکی از مکتب‌خانه‌ها ملاّیی بود که بیشتر از بقیه سخت‌گیری می‌کرد. شاگردان مکتب‌خانه از دست او ناراحت بودند و همیشه پیش پدر و مادرشان از بد اخلاقی و سخت‌گیری‌ معلمشان شکایت می‌کردند. کار شکایت بچه‌ها بالا گرفت، تا آن‌جا که‌ بسیاری از پدر و مادرها ناراحت شدند و گفتند: چغندر کاشتیم زردک🥕 درآمد، چی می‌خواستیم چی شد. مگر مجبوریم بچه‌هایمان را به دست این معلم بداخلاق بسپاریم🤔 آن‌ها بچه‌هایشان را از آن مکتب خانه بیرون آوردند و به مکتب‌خانه‌ی دیگری بردند....... حالا باید ببینیم چه اتفاقی برای بچه‌ها می‌افته🤔 •┈┈••••✾•✏️•✾•••┈┈• مبلغ: خانم عبداللهی ╔═📖════╗ @mohtavayedaneshamoziyeshamim ╚════🎒🎒═╝
همسایه‌ی خسیس ملانصرالدین همسایه‌ی خسیسی🤨 داشت و به قول معروف آفتاب رنگ سفره‌اش رو ندیده بود🍱 روزی از روزها ملانصرالدین همسایه‌ی خسیس خود را در کوچه دید، بعد از سلام و احوالپرسی به او گفت: آخر این هم شد رسم همسایگی؟ چرا دعوتی نمی‌کنی؛ شام و ناهاری به همسایه‌هات نمیدی و رسم همسایگی را به جا نمیاری؟ همسایه‌ی ملا کمی فکر کرد🤔 و گفت: می‌دانی که من میان همسایه‌هایم به تو بیشتر از همه علاقه دارم💕، خیلی دلم می‌خواهد تو را به شام یا ناهار دعوت کنم اما راستش می‌ترسم😱. ملانصرالدین که انتظار شنیدن چنین پاسخی را نداشت تعجب کرد 😲و پرسید: از چه می‌ترسی مرد حسابی؟ مگر من شاخ و دم دارم؟! همسایه‌اش گفت: نه ملا جان ترس من این است که شنیده‌ام تو آدم شکمویی هستی، می‌ترسم وقتی به خانه‌ی من می‌آیی پرخوری کنی و هنوز یک لقمه را درست نجویده لقمه‌ی بعدی را توی دهانت بگذاری!! ملا خندید و گفت: غصه نخور همسایه تو مرا به شام یا ناهار دعوت کن، قول می‌دهم که وقتی به خانه‌ات آمدم بین هر دو لقمه دو رکعت نماز هم بخوانم. از آن به بعد وقتی آدم خسیس برای مهمانی دادن بهانه‌های بیجا بیاورد می‌گویند: تو مارا دعوت کن قول می‌دهیم بین دو لقمه دو رکعت نماز بخوانیم. 📚مثل‌ها و قصه‌هایش، 📝مصطفی رحمان‌دوست، ص۵۹ خسیس بودن، تنها صفتیه که به تنهایی انسان رو بدبخت می‌کنه!! 🤨بعضیا اگه یه چیزی بلدند به دیگران یاد نمیدن، یعنی خسیسن؟؟ •┈┈••••✾•✏️•✾•••┈┈• مبلغ: خانم عبداللهی ╔═📖════╗ @mohtavayedaneshamoziyeshamim ╚════🎒🎒═╝
🛑پروانه‌های رنگارنگ بچه‌ها با شادی فریاد کشیدند و دوان دوان به سوی تپه رفتند.🗻 کشاورزانی که در آن دور و بر سرگرم کار بودند، شگفت‌زده نگاهشان کردند. چی شده؟🙄 کجا می‌روند؟ بچه‌ها با چشم‌های تیزشان، پیامبر را از دور شناخته بودند. 🕊بچه‌ها مثل پرنده‌های مهاجر که با هم در آسمان پر می‌کشند، روی زمین پر می‌کشیدند، کنار تپه به پیامبر رسیدند. پیامبر که بچه‌ها را از دور دیده بود، با لبخند به سویشان آمد و با همه سلام و احوال‌پرسی کرد. بچه‌ها سر از پا نمی‌شناختند. شاد و بی‌قرار، مثل پـــ🦋ــروانه‌های رنگارنگ که دور گل می‌گردند، دور پیامبر حلقه زدند.💫(حکمت‌نامه کودک، ص۲۲۶) •┈┈••••✾•✏️•✾•••┈┈•ٰ ╔═📖════╗ @mohtavayedaneshamoziyeshamim ╚════🎒🎒═╝
🛑ذوق و شوق 🕊نماز شروع شد. عطر صدای دل‌نشین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در میان مسجد پیچید. نمازگزاران، عاشقانه به صدای زیبایش گوش می‌دادند. حسین علیه السلام رو به روی پیامبر کنار دیوار محراب نشسته بود. پیامبر سر بر سجده گذاشت. ☘حسین علیه السلام با خوش‌حالی جلو آمد و سریع روی دوش پیامبر سوار شد. با شور و شادی پاهایش را تکان داد: «هِی هِی، بَه بَه! بَه بَه!» پیامبر، آرام او را پایین گذاشت و سر از سجده برداشت و باز به سجده رفت. حسین علیه السلام دوباره روی دوش پدر بزرگ مهربان سوار شد: «هِی هِی، بَه بَه!» پیامبر دوباره او را آرام پایین آورد و بلند شد. از جا برخاست تا رکعت دوم را بخواند. 🌸✨ حسین علیه السلام همان جا نشست و با شور و شوق منتظر ماند تا نوبت سجده‌های بعدی برسد. در سجده‌های رکعت دوم هم باز روی دوش سوار شد. خلاصه آن روز تا آخرین سجده نماز، هر بار، پیامبر سجده می‌رفت، حسین علیه السلام روی او سوار می‌شد و خود را مانند سواران تکان می‌داد و شادی می‌کرد.🌿🌿🌿 صدای دل‌نشین پیامبر و صدای شیرین حسین کوچولو که هنگام سوار شدن با ذوق و شوق حرف می‌زد، درهم می‌آمیخت و فضای مسجد را زیباتر می‌کرد.(حکمت‌نامه کودک، ص۲۶۴) •┈┈••••✾•✏️•✾•••┈┈•ٰ ╔═📖════╗ @mohtavayedaneshamoziyeshamim ╚════🎒🎒═╝
🛑دسته گل است، مبارک است صدای گریه نوزاد در اتاق پیچید. اشک‌های شوق خدیجه(علیهاالسلام) بر گونه‌هایش لغزید. خداوند مهربان، دختر دیگری به پیامبر اکرم هدیه داد.🌻🌿🌻🌿 🌱یکی از بانوانی که برای کمک‌کردن به حضرت خدیجه به خانه پیامبر آمده بود، از اتاق بیرون آمد و خوش‌حال و شادمان، دوان‌دوان سوی اتاق پیامبر رفت. در زد. تندتند نفس می‌زد: «ای پیامبر خدا! چشمتان روشن! فرزندتان به‌دنیا آمد. دختری ناز و زیبا»🌟💫🌟 پیامبر خندید: «خدایا شکر!» از آن بانو هم تشکر کرد و گفت: «این دختر عزیز، دسته‌گلی است که خداوند به ما هدیه کرده است.🎁 خدای مهربان خودش روزی‌اش را خواهد داد». (میزان الحکمه، ح۲۲۶۴۷) •┈┈••••✾•✏️•✾•••┈┈•ٰ ╔═📖════╗ @mohtavayedaneshamoziyeshamim ╚════🎒🎒═╝
🛑صدای گریه بچه‌ها «الله اکبر» پیامبر نماز عصر را شروع کرد. «بسم الله الرحمن الرحیم» نوای زیبای «بسم الله» در میان مسجد پیچید!🌾 پس آهسته شروع کرد به خواندن حمد و سوره. نمازگزاران غرق در سکوت، در صف‌های زیبا و منظم ایستاده بودند. 🍃 مسجد سرشار از عشق و معنویت بود. پیامبر رکعت اول و دوم را مثل همیشه با آرامش خواند.🍃 رکعت سوم شد. ناگهان صدای گریه کودکی از دور به‌گوش رسید! گریه، لحظه‌به‌لحظه شدیدتر می‌شد. گویا کسی نبود او را ساکت کند! 🌹پیامبر، سریع، نماز را به‌پایان رساند و از مسجد بیرون رفت. نمازگزاران شگفت‌زده به هم نگاه می‌کردند! «چی شده؟ کجا رفت؟» چند لحظه بعد، پیامبر داخل مسجد برگشت. نمازگزاران با تعجب به ایشان نگاه می‌کردند! 🌴مردی سکوت را شکست: «ای پیامبر خدا، چه اتفاقی افتاده است؟ آیا خبر بدی آورده‌اند؟ چرا با عجله نماز خواندید؟» 🍃 پیامبر نگاهی به صف‌ها انداخت و فرمود: «آیا صدای گریۀ کودک را نشنیدید؟» 🌱(حکمت‌نامه کودک، ص۱۳۶) •┈┈••••✾•✏️•✾•••┈┈•ٰ ╔═📖════╗ @mohtavayedaneshamoziyeshamim ╚════🎒🎒═╝