eitaa logo
مجتبی مجلسی
1.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
53 ویدیو
30 فایل
آرشیو نوشته‌ها و طراحی‌ها @Mojtabamajlesi
مشاهده در ایتا
دانلود
مجتبی مجلسی
«عمرسعد» آدم عجیبی‌ست. یعنی شخصیتش از شدت دمِ‌دست‌بودن و باورپذیربودن برای قرار گرفتن توی آن جایگاه عجیب است. آدم فکر نمی‎کند کسی مثل او فرمانده‎ی تاریک‌ترین سپاه تاریخ بشود. ماها تصور می‎کنیم سردسته‌ی آدم‌هایی که مقابل امام حسین می‎ایستند، باید خیلی آدم عجیب و غریبی توی ظلم و قساوت باشد. ظاهراً اما این‌طور نیست. عمرسعد، خیلی هم آدم دور از دسترس و غریبی نیست. ماها شاید شبیه «شمر» نباشیم یا نشویم هیچ‌وقت، اما رگه‌هایی از شخصیت عمرسعد را خیلی‌هایمان داریم. رگه‌هایی که وسط معرکه می‌تواند آدم را تا لبه‌ی پرت‌گاه ببرد. از همان لحظه‌ی اول ورود به کربلا شک دارد به آمدنش، به جنگیدنش با حسین. حتی جایی آرزو کرده که کاش خدا من را از جنگیدن با حسین نجات بدهد. عمرسعد «علم» دارد. «علم» دارد به این‌که حسین حق است. به این‌‎که جنگیدن با حسین، یعنی قرار گرفتن توی سپاه باطل. اما چیزهایی هست که وقت «عمل» می‌لنگاندش. زن و بچه‌هاش، مال و اموالش،‌ خانه و زندگی‌اش و مهم‌تر از همه‌ی این‌ها؛ گندم‌های ری؛ وعده‌ی شیرین فرمانداریِ ری. شب دهم امام می‌کِشدش کنار، حرف می‌زند با او. حتی دعوتش می‌کند به برگشتن، به قیام در کنار خودش. می‌گوید؛ می‌ترسم خانه‌ام را خراب کنند،‌ امام جواب می‎دهند: خانه‌ی دیگری می‌‎سازم برایت. می‎گوید؛ می‎ترسم اموالم را مصادره کنند! امام دوباره می‎گویند؛ بهتر از آن‌ها را توی حجاز به تو می‎دهم. می‎گوید نگران خانواده‌ام هستم، ‌نکند آسیبی به آن‌ها برسانند ... ماها هم «شک» داریم، همیشه در رفت و آمدیم بین حق و باطل. با آن‌که به حقانیت حق واقفیم. مال و جان و زندگی و موقعیت‌مان را خیلی دوست داریم؛‌ از دست دادنشان خیلی برایمان نگران‌کننده است. و این‌ها نشانه‌های خطرناکی‌ هستند. نشانه‌های سیاهی از شباهت ما با عمرابن‌سعد‌ابن‌ابی‌وقاص. هزاری هم که هر بار توی زیارت عاشورا لعنتش کنیم. عمرسعد از آن خاکستری‎هایی بود که کربلا تکلیفشان را با خودشان معلوم کرد. رفت و آمد میان سیاهی و سفیدی تمام شد دیگر. رفت تا عمق سیاهی‌ها و دیگر همان‌جا ماند. به یاد شهید نعمت‌الله مجلسی
به مادرِ موسی قبل آن‌که سبدِ طفلش به آب بسپرد، وحی نازل کرد که مطمئنش کند. که بی‌قراری نکند. خودِ قرآن می‌گوید: دلِ مادرش را که خالی شده بود، نگه داشتیم، لابد که از هم نپاشد. همیشه فکر می‌کنم چه خوب که رباب هم این آیه‌ها را خوانده بود، بلد بود. اصلاً شاید همان لحظه‌ای که علیِ کوچک را سپرده بود دستِ حسین(ع)، همین آیه‌ را زیرِ لب خوانده بود. حتماً همان موقعی که از دور دیده بود حسین(ع) دارد می‌آید سمت خیمه‌ها و زیر عبایش چیزی مخفی کرده، خدا قلبش را دودستی نگه داشته بود که از هم نپاشد. حتماً نگه داشته بود. به یاد شهید نعمت‌الله مجلسی
مجتبی مجلسی
💠 نمایشگاه گروهی چیدمان بر اساس تصویرگری‌های کتاب «طوفان البکاء»
راوی‌ها جایی آن گوشه‌کنارها نشسته‌اند و میدان را توصیف کرده‌اند و هر آن‌کس که به میدان آمده است را. راوی‎ها با خیمه کاری ندارند. دل‌هایی که آن پشت از درد دارد خون می‎شود را وصف نکرده‌اند. چشم‌های لرزانی که از پشت پرده‌ها، دارد صحنه نبرد را دنبال می‎کند شرح نکرده‌اند. تپش قلب‎ها و لرزش دست‌ها را روایت نکرده‌اند. راوی‎ها گفته‌اند تو آن‎قدر تشنه بوده‎ای که مثل لحظه‎های آخرِ حیاتِ ماهی، لب‎هات را به آرامی تکان می‎داده‌ای، گفته‌اند چه کسی گلوی تو را نشانه گرفت، گفته‌اند آن تیر به کجا فرو آمد و با گلوی تو چه کرد، حتی گفته‌اند پدر وقتی خون گلویت را به آسمان پاشید، چه گفت، حتی- شگفت‌زده- گفته‌اند قطره‌ای از آن خون، به زمین بازنگشت. اما نگفته‌اند چشم‌های لرزان مادرت چطور داشت این صحنه‌ها را می‌دید، نگفته‌اند جان مادرت داشت به گلو می‌رسید، نگفته‌اند قلبِ کسی توی خیمه داشت از هم می‎پاشید. کاش راوی‌ها، کمی هم دلِ مادرها را روایت کرده‌ بودند. به یاد شهید نعمت‌الله مجلسی
بعضی مادرها هستند که اسمشان هم روضه است؛ اسمشان «مادر پسران»* است مثلاً، با چهار پسری که دیگر ندارند. * ام البنین به یاد شهید نعمت‌الله مجلسی
هر چهارتایشان را با حسین روانه کرده بودید؛ سه تا «ستاره‌» و یک «ماه» که از بچگی یادشان داده بودید فقط بر مدار آفتابِ حسین بگردند. فقط از اشعه‌های خورشیدِ حسین نور بگیرند. از همان سال‌ها درِ گوشِ ماهِ بنی‌هاشم آیه‌های شمس را زمزمه کرده بودید: والشّمسِ و ضحیها والقمرِ اِذا تلیها. ماهِ شما یاد گرفته بود، هیچ‌جا نمی‌شود از خورشید جلو افتاد. از کجا آورده بودید این‌همه معرفت را بانو؟ با آن زمزمه‌هایی که درِ گوشش خوانده بودید مگر می‌توانست روزِ دهم عَلَم به دست نشود؟! مگر می‌شد بچّه‌های حسین آب بخواهند و هستی‌ش آب نشود پیشِ پایشان؟! مگر می‌شد هرم عطش، آتش به جانِ حرم انداخته باشد و او تاب بیاورد و مشک به دست روانه فرات نشود؟! همین بود که لشکر، مشک را هدف کرده بود. همه می‌دانستند آبِ مشک که چکه چکه بر زمین بریزد، هستی عبّاسِ شما، ذرّه ذرّه آب می‌شود. می‌دانستند کارِ مشک که تمام بشود، کارِ ماه تمام می‌شود. کارِ خورشید هم. همه دیدند خورشیدی که از کنارِ علقمه داشت به غروب نزدیک می‌شد، دست به کمر بود. «ماه» را کنارِ نهر جا گذاشته بود. سلام مادرِ ماهِ بنی‌هاشم. سلام بر شیر «ادب» و «بصیرت» و «معرفت‌»ی که به عبّاس نوشاندید. به یاد شهید نعمت‌الله مجلسی
مجتبی مجلسی
استوری
7.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کی گفته اصفهان موشک نخورده؟! و یا چگونه می‌شود یک کار خوب در اصفهان را به گند کشید؟! مرزهای پرفرمنس را در اصفهان جابه‌جا کردید! نکنید به خدا اصفهان را مسخرۀ عام خاص کرده‌اید!