دوماه پیش داخل کتابخونه کتاب ''رفیق مثل رسول'' رو دیدم
چندتا کتاب انتخاب کرده بودم و نمی رسیدم اونم بخونم
بعد از یک هفته دوباره با امید پیدا کردن اون کتاب رفتم کتابخونه
کل اون قفسه رو گشتم و پیداش نکردم...
دیروز بعد از دوماه پیدا شد!:)
مکملِمن ؛
دوماه پیش داخل کتابخونه کتاب ''رفیق مثل رسول'' رو دیدم چندتا کتاب انتخاب کرده بودم و نمی رسیدم اونم
اینکه چیشد کتاب پیدا شد هم که رازه..🌻
مکملِمن ؛
اینکه چیشد کتاب پیدا شد هم که رازه..🌻
زبانم قاصره از گفتن راجع به آقارسول .. ♥️
#روحاءسادات
مکملِمن ؛
اینکه چیشد کتاب پیدا شد هم که رازه..🌻
من از بین 200 تا کتاب اینو خریدم
هدایت شده از هاوژینم
امشب اما قصه فرق می کند
از روزهای کشورم که هر لحظه ای
گوشه ای از خیابانش یا پیاده رو آن
میشود مقتل روضه مکشوفی
رسیده ام به این آخر شبی که مینویسم
از روضه مکشوفی دیگر برای خودم
از قصه عشقی که قطره ای است از دریای فاطمیه...
دختران شهر من مدت هاست
دور عشق علی وار خط بطلان کشیده اند که نیست نگردید
فارغ از خطا یا راست بودن این گزاره
قصه امشب
قصه جدایی است
قصه رفتن و ماندن هایی که سال ها بعد مهلا از پدرش می شنود
پدری که ناباورانه به تماشا نشست حفر شدن قبر یارش را
همان یار نیمه راهی که قبل از موعد سالگرد اولشان ترک دیار کرده
همانی که نیست بشنود که ما دعا دعا میکنیم که مزاحی بیش نباشد رفتنش
همانی که او صدایش میکند که چشم باز کن مینا
چشم باز کن...
امشب قلم گرفته ام که از درد و داغ دل پسرها بنویسم
اما واژه ای نیافتم برای وصف
دعا کنید که مولا ارامشی به دل همسرش بدهد
دعا کنید که مادر ارامشی به دل مینا در تاریکی و تنهایی که از آن بیزار بوده بدهد
و دعا کنید که سه ساله طنین بوی مادر را برای مهلا زنده نگه دارد تا بی قراری نکند...