14.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-
اینجا معراج شهداست ؛
لحظاتی از وداع خانوادههای شهدای
حملهی اسرائیل .. 💔
؛
فهیمه ، عروسم ، معلم دینی دبیرستان بود . خوشرو ، آرام و فداکار . از آن زنهایی که بیصدا کوه به دوش میکشند .. همه سختیهای زندگی را به جان خرید تا مصطفی به این جایگاه برسد و به عنوان یک دانشمند هستهای به وطنش خدمت کند . نمیدانم چرا زبانم بیاختیار از پیکرها میپرسد ، اما دل شنیدن جواب را ندارم . بیشتر از یک هفته گذشته و هنوز هیچ نشانی از فاطمه و فهیمه نیست . خانهشان آنقدر ویران شده که پیداکردنشان سخت است . میدانم ! تا فاطمه پیدا نشود ، فهیمه هم پیدا نمیشود . هرجا هستند ، کنار هماند ، مثل همیشه .. شانههایم میلرزد ، اما شانههای مادربزرگ نه : « دلم را سپردهام به حضرت زهرا . اگر نگاهش را شامل حالمان کند ، پیکرشان را به ما میرساند . اما اگر نه عیبی ندارد مگر حضرت فاطمه مدفنش مشخص است که فاطمهی ما مزار داشته باشد ؟ »
حمید بن مسلم گوید :
وقتی که علی اکبر علیهالسلام به خاك افتاد
گویا یک زنی [ حضرت زینب ] را میدیدم
که با سرعت از خیمهها به سمت معرکه
میآمد و ناله و فریاد سر میداد که :
ای کاش قبل از امروز ، کور بودم !
ای کاش که خاك را ، بالشت سرم میکردم !
ای کاش مرگ ، زندگیام را میگرفت و تو را
اینجور کشته نمیدیدم ! :)
- معالی السبطین ، ج١ ، ص۴٠٩ .
مُنیب .
-
آقای امام حسین !
ازت ممنونم که یه بار دیگه دست ما رو
به محرمت رسوندی و بهمون اجازه دادی
اسمت رو صدا بزنیم ..
ازت ممنونم که یه بار دیگه چشممون رو
با دیدن سیاهی کتیبههات روشن کردی .
ازت ممنونم که یه بار دیگه اجازه دادی
بشینیم کنج هیئت و اشك بریزیم برات .
ازت ممنونم که یه بار دیگه چشم بستی
به ده ماه سیاهی زندگیمون و دوباره
بهمون حیات بخشیدی ؛ خیلی وقته ك :
« گشتم ، بهتر از تو در این روزگار نیست »
و حال « برگشتهام تنها فدای خودت شوم »