؛
آمده ای شاه ، پناهش دهید !
خستهٔ‌راه آمده ، راهش دهید :))💔
#شهید_جمهور / #خادم_الرضا
میدونی دیگه ، همهٔ ما میگذریم از ایامی که حاصل سختی‌ها و مورد تحدی قرار گرفتن‌هاست . .
خلاصه که خسته می‌شویم !
ما در سال 1997-1998 واقعاً در موقعیت‌های به‌شدت سختی بودیم در لبنان ، در اوضاع داخلیِ کشور ، با اسرائیل با اطراف و اکناف . . سختی‌های مختلف !
و من جوانی بودم ؛ یعنی محاسنم هنوز سفید نشده بود . ولی باری که بر دوشم بود ، بیشتر از توانم بود .
و به ایران آمدم ، یعنی به ایران می‌آمدم . . نزد حضرت‌آقا ! من به ایشان گفتم :
سیدجان ؛ چه کنم ؟ و می‌دونید دیگه زمانی که انسان به مرحله‌ای میرسه که حقیقتاً خسته میشه و
احساس میکنه که مسئولیت‌های سنگینی داره ، ترجیح میده که شخص دیگری بیاد و مسئولیت رو بپذیره و او کمک دست باشه و نائب او باشه .
ولیکن مسئولیت را کس دیگر به عهد بگیرد !
آقا به بنده در آن موقع ، فرمود : تو که هنوز جوانی و محاسنت سیاه . من از خستگی‌ها چه بگویم ؟ با این محاسنِ سفیدم .
و ایشان توصیه‌ای به من کردند : که من آن‌را ذکر کردم ولی دقیق آن را دوباره ذکر میکنم ؛ ایشان گفتند : این طبیعی‌ست که انسان در حرکتش مواجه شود با نامردی‌ها و سختی‌ها و خطرات !
گاهی از سوی دشمن ، گاهی از سوی دوست ، و همیشه نیرنگِ دوستان دردش خیلی بیشتر است از زخمی که دشمن میزند ! یعنی آدم بشدت دردش می‌آید .
خب ! و محدودیت‌هایی هم هست ، انسان خسته میشود ، روحش و جانش خسته میشود !
محتاج میشود به کسی که راه را به او نشان دهد ، راهنماییش کند . به او یاد بدهد . . گاهی محتاج میشود به کسی دستش را بگیرد ، گاهی محتاج میشود به کسی که او را آرام کند ، به او اطمینان ببخشد ، او را تسکین بدهد ، از لحاظ روحی و معنوی . .
و احتیاج پیدا میکند به کسی که به او نیرو ببخشد و عزمش را جزم کند ، خب !
برای هرآنچه می‌خواهیم ، ما خدا را داریم . . ما محتاجِ دیگران نمی‌شویم ، ما خدا را داریم . .
و الله از مهربانی و لطفش به‌ما اجازه داد که او را صدا کنیم ، که مخاطبِ ما باشد ؛ و با ایشان صحبت کنیم . .
در هر زمان و در هر مکان و در هر حال ، اینها همهٔ سخنانِ ایشان بوده ؛ و به‌دور از همهٔ آداب مرسوم ! برای همین زمانی که احساس‌خستگی کردی ، یا هر حس بدی پیدا کردی ، توصیه میکنم که چنین کنی : وارد یک اتاق شو ، تنها ! ولو ۵ دقیقه ، ۱۰ دقیقه ، ربع‌ساعت .
و با الله صحبت کن . . و ما اعتقاد داریم به اینکه قطعاً خدا هست ، که قطعاً خدا میشنود ، که قطعاً خدا میبیند ، که قطعاً خدا می‌داند ، و قادر است و می‌تواند .
و بی‌نیاز و حکیم ! یعنی ما هر نیازی داشته باشیم ، در هر زمینه‌ای ، آن را خدا دارد .
خدا آن را دارد . . پس با او حرف بزن و حتی نیاز نیست که با ادعیهٔ نقل شده با او صحبت کنی ، ادعیهٔ پیامبر و ائمه‌ی اطهار ، نه ! به زبانِ خودت حرف بزن . هر چه در دلت میگذرد بگو ! با زبان خودت ، عامیانه ؛ به زبان عامیانهٔ مردم !
و خدا میشنود و خدا میبیند و خدا بخشنده است و سخاوتمند و خیلی مهربان ، اهلِ عطوفت و اهل جوانمردی ، و اهل بخشیدن . و اهل راه نشان دادن و اهلِ علم ؛ همه‌چیز نزد خداست . .
و اگر این کار را کنی ، خداوند به‌تو آرامش میدهد ، طمأنینه میدهد ، نیرو میدهد و دست تورا می‌گیرد و راه را به‌تو نشان میدهد و کمکت میکند و تورا مصاعدت میکند ! و این تجربه را برایت می‌گویم ؛ تو این را امتحان کن ، و خواهیم دید .
من گفتم : ان‌شاءالله ، این کار را خواهم کرد آقاجان . و از آن زمان به بعد من این کار را انجام میدهم . در حد توان ! و برکت‌هایی در آن یافتم در این دستورالعمل . چون هر زمانی سختی‌ای برسد ، زمانی که پناه میبریم به این روش به زودی درها و برکات به روی ما باز میشود ؛ مهم داراییِ ما در جنگِ ‹ تموز › جنگ ۳۲ روزهٔ میان اسرائیل و لبنان ، همین بود .
من و برادرانم اینگونه بود که یکی از ما خلوت میکرد و می‌نشست و با خدا صحبت میکرد و توسل میکرد به الله ، و از الله یاری و سر و سامان دادن ، تعلیم و هدایت و نصرت و ثبات ، و نیرو و شجاعت و . . الی آخر !
و خداوند کریم است ، خیلی کریم :)))
- سیدحسن‌نصرالله ؛
مُنیب .
-
مغشوش و مضطر ، حیران و غریب ،
محزون و مترصد ، علیل و راجل ؛
اوصافی چنین و مقدمهٔ شرحی محال .
تا نرسید به داد ارواح طردشدهٔ ما ،
به غیر این توصیفات ، تعریف‌مان نیست . .
[ منتظرگیرکرده‌درآخرالزمان . ]
مُنیب .
-
میگه که ؛
همه سوزوندن من ُ
ولی تو درمون کردی ،
ی نگاهی بھ دل ِ
بی سروسامون کردی :))))
#آقاي‌‌اباعبدالله .
مُنیب .
ما نسلي بودیم که « رجایی » رو شنیدیم ؛ « رئیسی » رو دیدیم :))))
میگفت ؛
در زندگی سختی‌هایی را تحمل
کردم که پیش از واقعه گمان
نداشتم بتوانم ، حتى بعدها باور
نکردم که در آن ماجرا تاب آوردم !
انسان خودش را نمی‌شناسد ،
[ خصوصاً قدرت‌هایش را . ]