4.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- - پدرم گفت علی ، قفل ِزبانم باز شد ؛
پس از آن دمبهدم ِهر دم ِمن بود علی :)
خدا هست ، خدا دوسمون داره . .
اینکه تو احساستنهایی میکنی ،
یه احساس کاذبِ ؛ احساسی که
حضرتآدم'ع هم کرد و ابلیس اومد
گفت : به فکر خودت باش !
ما موجوداتی هستیم که خودمون
میتونیم ارزشِ خودمونرو پیدا کنیم
و ارتقا بدیم ، مثل فرشتهها که یه
ارزش ثابت دارن ، نیستیم .
پس ما واسه اینکه بتونیم ارزش
خودمون رو ارتقا بدیم ، خدا بهمون
[ آزادی ] داده !
بعد باید چند جور علاقه بهمون بده . .
هم علاقهٔ به خوبیها و هم علاقهٔ
به بدیها و پلشتیها .
چون اگه یهجور علاقه بهما میداد ،
ما همیشه یه انتخاب
داشتیم و آزادیمون هم معنایی نداشت !
پس ما باید تو وجودمون علاقههای متعدد
وجود داشته باشه ، وقتی علاقههای متعدد
وجود داشت و ما آزاد بودیم ، خدا باید مارو
در شرایطِ امتحان قرار بده ! یعنی چی ؟
یعنی مارو سر دوراهی قرار بده که
[ انتخاب ] کنیم . .
دوراهی که بنظر میرسه هرکدوم از این
مسیرها ، به نفعِ ماست !
هم باید شرایط دوراهی برای ما پیش بیاد ،
هم سر دوراهی قرار بگیریم .
هم باید علاقههای مختلف در وجود
ما باشه تا ما ارزش پیدا کنیم ؛ که از
این قوهٔ آزادی خودمون استفاده
کنیم و انتخابِ خوب کنیم .
در یه همچین شرایطی که انسان قرار
گرفت ، خدا باید کمی پنهان بشه :)
[ بحث ایمانِ به غیب پیش میاد ! ]
برای اینکه انسان ارزش پیدا کنه ، مجبوره
خدا یکم سکوت کنه ! اینجاست که
ابلیس لعین میتونه به راحتی از تنهایی
آدم سوء استفاده کنه !
جد ما ، حضرتآدم'ع رو در بهشت به اشتباه
انداخت ، خدا نیومد جلو !
خدا بهش فرمود : این درخت ممنوعهست ،
بهش دست نرن ، ولی بقیه درختارو بردار !
ابلیس اومد و از تنهایی آدم استفاده کرد ؛
این آدم تا تنها موند ، ابلیس اومد گفت
میخوای من یهکاری کنم که تو جاودانه شی
تو بهشت و یک پادشاهی پیدا کنی که هرگز
این پادشاهی از بین نره ؟
و آدم یک لحظه مهربانیِ خدا رو فراموش کرد . .
فکر کرد تنهاست و باید به فکر خودش باشه :)
بد شد و اشتباه کرد !
حضرتآدم'ع چرا اشتباه کرد ؟ چون نگران
فرداش شد ! کی نگران فردای خودش میشه ؟
کسی که احساس نمیکنه که یه محبتی
داره اونو حمایت میکنه . .
فضای زندگی به شکلی هست که ما احساس
تنهایی میکنیم ، بخاطر امتحانها و ارزشهای ما
خدا کمی پنهان میشه ، و ما تو خیالمون
میگیم که خدا هم دیگه دوسمون نداره ،
زود زود جواب مونو نمیده ! و کارمون به
اونجایی میرسه که حس میکنیم کسی مارو
دوست نداره ؛ کسی هوای مارو نداره :)
و از اون فضایِ زیبای کودکی میآییم بیرون !
اون فضا چیه ؟ اینه که یه بچه هیچوقت
نگران غذای فردا ظهرش نیست ! میگه
مامان میپزه دیگه . .
اگه بهش بگی حالا اومدیم و مامان بهت
غذا نداد ، یه نگا بهت میکنه و میگه تو
نمیفهمی ؟ مامان به من غذا نده ؟
تو شعور نداری ؟ اون مامانِ ها !
میشه ما اینجوری زندگی کنیم ؟ برای فردا
کار کنیم و نگران نباشیم . . ؟
چرا ما فراموش میکنیم مهربانی خدا رو
و حتی به خدا ، سوءظن هم پیدا میکنیم ؟
چون صحنهٔ زندگی ما ، صحنهٔ امتحانِ
باید یه مقدار تنها باشیم ، و ما فکر میکنیم
که کلا تنهاییم ! وقتی فکر میکنیم کلا تنها
هستیم ، مثل حضرتآدم'ع فکر آیندهٔ خودمون
میافتیم ؛ یه شیطان نامرد و لعینی هم هست
که مدام مارو وسوسه میکنه که به
شجرةممنوعه نزدیک شیم . . !
نترس ! خدا هست ؛
خدا مارو دوست داره :)
هیچوقت بخاطر احساستنهایی ،
به سمت شجرةممنوعه نریم !
[ خدا خیلی مهربانِ . 💙 ]