مُنیب .
ما نسلي بودیم که « رجایی » رو شنیدیم ؛ « رئیسی » رو دیدیم :))))
میگفت ؛
در زندگی سختیهایی را تحمل
کردم که پیش از واقعه گمان
نداشتم بتوانم ، حتى بعدها باور
نکردم که در آن ماجرا تاب آوردم !
انسان خودش را نمیشناسد ،
[ خصوصاً قدرتهایش را . ]
دمدمههای صبح از
خواب بیدار شد .
تا چشمش به سپیدیِفجر افتاد
با تأثر سر بر زانو گذاشت و
گریست . .
علت گریهاش را پرسیدم ، گفت :
نمازم قضا شده !
گفتم : ولی هنوز تازه اذانصبح
را گفتند ؛ تا طلوع آفتاب
خیلیوقت هست . مجدداً صدایش
به گریه بلند شد و گفت :
نماز شبم قضا شد . . !
- شهیدمحمدهاشمی ؛
؛
گاهی کالبدِ تن چنان بدقلقی
میکند ، که دلت میخواهد
چندساعتی آن را در بیاوری ،
روی بند پهن کنیو بگذاری
نسیمتازه روحت را نوازش کند ،
تا این رخوتِ آزار دهنده
دست از سرت بردارد . !
مُنیب .
میگفت ؛ در زندگی سختیهایی را تحمل کردم که پیش از واقعه گمان نداشتم بتوانم ، حتى بعدها باور
بهقولِ حاجآقادولابی که میگفتند :
با آدمها مهربان باش ؛
[ آدمها چاره ندارند . ]
اول رحمتخدا شامل حال تو میشود ،
بعد اشک از چشمت میآید .
مرحمت از طرف خدا شروع میشود .
اگر یک قطره اشک از چشمت بیرون آمد
بدان که مورد رحمتخدا واقع شدهای
نه اینکه بعد گریه مورد رحمت قرار بگیری ؛
قبلا مورد رحمت قرار گرفتهای !
- حاجآقاجاودان ؛