هدایت شده از أخٌفيالله
2.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر شهید عزالدین وقتی خبر شهادت پسرش رومیشنوه محکم واستوار میگه خوشحالم پسرم، در برابر حضرت زهرا س افتخار میکنم، خدا ازت راضی باشه، خدا حنایتتون کنه خدا پیرپزتون کنه دریرابر دشمن
هدایت شده از أخٌفيالله
نواف الموسوی مسوول پرونده مرزها و محیط زیست در حزب الله در مصاحبه با شبکه المنار گفت که در اغاز جنگ از برادران حماس پرسیدیم که اگر وارد جنگ همه جانبه شویم، جنگ علیه غزه خاتمه پیدا میکنه؟
گفتن نه، جنگ فقط با شکست نیروهای اسقاطیلی در غزه پایان می یابد
اقای موسوی همچنین گفت: وظیفه ما در حزبالله برداشتن بار نظامی و امنیتی از غزه است. اگر شرایطی در غزه پیش بیاید که نتتوان درباره آن سکوت کرد، آمادهایم تا راههای بیشتری را پیش ببریم.
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیطرفها همیشه بیشرفاند
ای شهید سکوتها، غزه!
السلام علیک یا مظلوم
السلام علیک یا غزه!
#شعرمقاومت
#طوفان_الاقصی
#نظممقاومت
https://eitaa.com/mssadeghi_ir
هدایت شده از أخٌفيالله
2.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسین علیه السلام راه سعادت است و شهدای علی طریق القدس حسینی بودند، شمر زمانه شان را شناختند و ندای هل من ناصر امامشان را لبیک گفتند
هدایت شده از کانال خبری رجانیوز
1.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥حاجقاسم گفت «سیدرضی» تو هم باید شهید بشی!
🔹خاطره شهید سیدرضی موسوی از فرماندهان بدون مرز سپاه در سوریه که امروز به دست رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.
✅ @Rajanews_com
هدایت شده از پایگاه دفتر آیت الله كعبى
⬛پیام تسلیت آیت الله شیخ عباس کعبی عضو هیئت رئیسه مجلس خبرگان در پی شهادت سردار سید رضی موسوی
بسم الله الرحمن الرحيم
قال الله تعالي :
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا (الاحزاب ٢٣)
پشتیبان بزرگ مقاومت برای آزادی قدس وفلسطین در بمباران هوائی دمشق توسط رژیم جنایتکار صهیونیستی به فرمانده ویاران شهید خود پیوست.
با تسلیت وتبریک شهادت رادمرد میدان عزت وشرف وازادگی، سردار مجاهد فی سبیل الله، سرتیپ سید رضی موسوی تغمده الله برحمته الواسعه
این اولاد پیامبر وآل اطهر در خط سید الشهداء ابي عبدالله الحسين عليه السلام ، مزد جهاد را با مدال لیاقت، حیات حقیقی ورزق ربوبی و مائده قرب الهی شهادت دریافت نمود وصادقانه به عهد خود وفا کرد و با سرافرازی ورستگاری به لقاء الله در کنار سردار دلها سرلشکر شهید حاج قاسم سلیمانی رضوان الله تعالی علیه در استانه سالگرد شهادتش، شتافت.
بی شک خون سردارشهید سید رضی موسوی با تداوم و تقویت پشتیبانی مقاومت در مسیر فرج حضرت بقیة الله الاعظم صاحب الامر والزمان عجل الله تعالي فرجه الشريف، با دست انتقام الهی، مرگ تدریجی واضمحلال صهیونیستهای خون اشام را پر شتاب خواهد کرد.
انهم یرونه بعیدا ونراه قریبا
وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
انا من المجرمین منتقمون
۵/ ۱۰/ ۱۴۰۲
الاقل_ عباس کعبی
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیام تصویری خبرنگار زن اهل غزه به دیدار امروز رهبر انقلاب: اگر موضع همه ملتها مثل مردم ایران بود، فلسطین تابهحال آزاد شده بود
هماکنون در جریان دیدار جمعی از زنان و دختران با رهبر انقلاب، پیام تصویری خبرنگار العالم از میان ویرانههای شهر غزه در حسینیۀ امام خمینی پخش شد.
البُحَیصی: «شما ملت ایران تنها ملتی هستید که پای موضوع فلسطین و مسجدالاقصی ایستادید و بهخاطر این حمایت تحت شدیدترین تحریمها و فشارها قرار گرفتید.
من در جلسۀ شما حاضر نیستم اما پیام من را میشنوید، پیام من این است؛ همانطور که تا الان از مردم فلسطین حمایت کردید، به حمایت خودتان ادامه دهید. اگر موضع و ایستادگی همه کشورهای اسلامی همچون ایران بود، سرزمین فلسطین تا الان آزاد شده بود.
معلوم نیست من زنده بمانم و ممکن است خداوند شهادت را نصیبم کند اما از شما درخواست دارم مردم فلسطین و غزه را تنها نگذارید و بدانید که خداوند با ما است».
#فرهنگمقاومت
#نظممقاومت
https://eitaa.com/mssadeghi_ir
تصویر محمد ضیف
به ادعای شبکه رژیم صهیونیستی
هنوز مقاومت فلسطین واکنشی نشان نداده است
https://eitaa.com/mssadeghi_ir
هدایت شده از انتفاضه فلسطین، محسن فایضی
نوشته معصومی زارع
❇️ آقاسیدرضی
1️⃣ پرده اول: در بیطریه با #آقای_اصغر نشستهایم و پرت و پلا میگوییم و قاهقاه میخندیم. گوشی اصغر زنگ میخورد. خنده بر لبش خشک میشود و مثل فنر از جا می پرد: اوه اوه آقاسید دارد می آید. یالا بجنبید. همه جا را مرتب کنید. با خودم می گویم این سید دیگر کیست که اصغر با این استیل و گنگ و همهی لاتبازیهایش این طور از او حساب می برد. نیم ساعت بعد سید از قاب درب وارد می شود. خوشوبشی میکند و مستقیم سروقت انبارها می رود و یکی یکی چک می کند و گهگهداری هم بر سر اصغر غر می زند. "حاج اقا من خرتم، من نوکرتم، به روی چشمم شما حالا زیاد حرص نخور" از زبان اصغر نمی افتد. آن قدر می گوید تا گره از ابروهای سید وا می شود و می خندد. کار که تمام می شود، اصغر به صرف چای دعوتمان می کند. برای من چای می ریزد و برای خودش مَتّه. بی آن که نگاه کنم سید چه می خورد می گویم آخر سگ مَتّه می خورد؟ اصغر گوش تا گوش قرمز می شود و با گوشهی چشم به سید اشاره می کند. من بیآنکه حالیم شود منظورش چیست رو به سید میکنم و میپرسم نه حاج آقا شما بگو سگ مته میخورد؟! سید اما همانطور که استکان مته را سر میکشد از ته دل می خندد و خجالتش می ماند برای من.
2️⃣ پرده دوم: چند سال بعد ساعت چهار صبح است و سر موضوعی روی پلکان پرواز دمشق-تهران از کوره در می روم و با یکی از نیروهای تشریفات به کل کل می افتیم. می گوید دستور سید است. بی آن که بدانم منظورش کدام سید است، می گویم هر کسی می خواهد باشد. در تاریکی باند فرودگاه صدای آشنایی از داخل تاریکی باند فرودگاه داد می زند که مجال این حرف ها نیست. زودتر سوار شو که هواپیما باید سریعتر پرواز کند. همین طور هم چند ساعت تاخیر داشته ایم. من اما از سر غرور و خیرهسری به دنده لج افتاده ام و ولکن ماجرا نیستم. نهایتا دعوا تا جایی بالا میگیرد که چند نفر من را کشانکشان می برند و چند نفر مرد ناشناس را. بر سر هم هوار می کشیم اما هیچ یک عقب نمی نشینیم. تازه بالا که می آیم، یکی می آید می گوید این چه کاری بود کردی؟ چهطور جرات کردی با سیدرضی اینگونه صحبت کنی؟ بدنم یخ می زند. نه از روی ترس که از سر حیا. فارغ از این که حق با من بود یا سید، اگر من قدرت او را داشتم، معرکه را با یک گلوله تمام می کردم دیگر. جای بحثی نمی گذاشتم. تا وقتی زور هست، منطق و گفتگو چرا؟
3️⃣ پرده سوم: برای کاری به دمشق رفته ام. باید سید را ببینم و برای موضوعی چندساعتی با او صحبت کنم. می دانم که دیدنش سخت است. مشغول است. سندرم پای بیقرار دارد. یک جا بند نمی شود. کل ساعة هو فی شأن. مصداق بارز رجل فی امة است. من او را بولدزر مقاومت می نامم. از بس پرکار و پرانرژی است. بارها و بارها با هم قرار تنظیم می کنیم و هر بار به دلیلی بهم می خورد. به سفارت می می روم، می گویند چند دقیقه قبل به ویلا رفته است. به ویلا می روم می گویند همین پیش پای شما به سفارت رفت. دست آخر عصبانی می شوم و به دایی می گویم اگر می خواستم سرکارعلیه مارگارت تاچر را ببنیم تا الان وقت گرفته بودم. اگر وضعیت این است که من با اولین پرواز برخواهم گشت. یک ساعت بعد دایی تماس میگیرد و می گوید قرار با سید فردا فلان ساعت در فلان ویلا.
با استرس از این که نکند سید دعوای دو سال قبل را یادش باشد وارد می شوم. آن هم پس از یک ساعت تاخیر به دلیل اشتباه گرفتن ویلاها. همان دم در با خنده می گوید بی انصاف حالا ما مارگارت تاچر شدیم؟! چهار ساعتی حرف می زنیم. کمی از چهل سال حضورش و کارهایش در سوریه می گوید. از روز ترور عماد و تماسش به حاج قاسم برای بازگشت از جاده فرودگاه به کفرسوسه درست لحظاتی پس از پایان جلسهاش با عماد.
از بارریزی های هوایی در فوعه و کفریا و دیرالزور می گوید. از نقل و انتقال های پراسترس حاج قاسم و سیدحسن از لبنان به سوریه و بالعکس در جنگ سی و سه روزه ۲۰۰۶ و بحران سوریه میگوید.
وقتی که از فراق فرمانده صحبت می کند، چندبار اشک از گوشهی چشمش روانه می شود. کمی هم از حرف و حدیثهایی که پشت سرش زده می شود، میگوید. (طبیعتا نمی شود از آن ها گفت و نوشت) یکی را اما من اضافه می کنم که می گویند مخفیانه زن سوری گرفتهای که به ایران برنمیگردی. دایی را نشان می دهد و با خنده می گوید راست می گویند. چهل سال است با این دایی زوج هستیم. این هم بخت ماست. می ترسم شهید هم شوم دایی را به عنوان حوری به من بدهند.
از پیامک های تهدیدآمیز اسرائیلی ها برای ترورش می گوید و این که بارها خواسته اند که دست از ماموریتش بردارد. از مجروحیت چندماه قبلش در بمباران فرودگاه دمشق می گوید و این که آن قدر حواسش به جان خلبان ها و سلامت هواپیما بوده که اصلا متوجه زخم پایش و خون جمع شده در درون کفشش نشده است.