📌با فیلم پایتخت اشک میریختم!
بهبود: «نقی همسایهها منو میبینند در میرن! فکر میکنند من مرضی مریضی چیزی دارم آقا! ...بچه منو بهروز ننه باباها تو مدرسه بهش گفتن با این صحبت نکنید حرف نزنید تماشاش هم نکنید این باباش مریضه به شما مریضی نده. به خدا خسته شدم نقی. نقی من مریضم؟»
نقی: «نه. کی گفته تو مریضی؟»
بهبود: «پس چرا اینا منو تو خیابون میبینند راهشون رو کج میکنند میرن از اون ور؟ کاش نقی میشد برگشت به ۵سال ١٠سال قبل. نقی من این زندگی رو نمیخوام نقی!»
دیشب که سکانس بهبود که گوشه خانه کز کرده بود و با نقی درد و دل میکرد نگاه میکردم اشک میریختم. نه برای بهبود و فهمیه و زندگیشون. نه! ذهن و فکرم رفت سمت کتاب بابارجب! کتابی که از اول تا آخرش پای خاطرات و درد و دلهای خانم طوبی زرندی اشک ریختم و افسوس خوردم به حال خودمان!
خانم طوبی زرندی هم مثل فهمیه از رفتار همسایهها و بدتر از آن زخم زبان آنها آزار میدید ولی شکایاتش را پیش کسی نبرد و عاشقانه تا آخر با همسرش(بابارجب) ماند و پرستاریاش را کرد.
بابارجب هم مثل بهبود وقتی بعد از سالها به خانه برگشت و تو کوچه و خیابان رفت خیلیها ازش فرار کردند ولی بابارجب به مردم حق میداد و از مردم گله نمیکرد. حتی به خاطر مردم که او را نبینند ماهها از خانه بیرون نمیآمد و گاها در خانه و اتاق خودش هم زندانی میشد. او بیصدا جبهه رفت ولی بیصورت برگشت و بیصداتر شد و ٢٩سال غریبانه زندگی کرد! دهه ۶٠ از دشمن تیر خورد و دهههای بعد از دوست و دشمن! چه دردهایی که تحمل کرد و دم نیاورد! از زخم تن تا زخمزبان! از درد بدن تا درد...
بماند بقیهاش...
هنوز خیلی مانده است ما این ستارهها را بشناسیم و قدرشان را بدانیم...
پ ن:
١. منتظر خبر انتشار کتاب #بابارجب به قلم #نسرین_رجب_پور از #نشر_ستاره_ها باشید.
٢. اگه دوست دارید بخشهایی از کتاب را بخوانید پست آخر صفحه اینستاگرام نشرستارهها را بببنید. (لینک آن👇)
https://www.instagram.com/p/B-keXOtpcVP/?igshid=11qdd8rnjhqba
کانال #نشر_ستاره_ها | @n_setareha
📌 امشب کیف کردید!
💬حجتالاسلاموالمسلمین محمدحسن رحیمیان، تولیت مسجد مقدس جمکران
دیدار با خانوادههای شهدا یک امر متمایز و فوقالعادهای برای ایشان[حضرت آقا] است. من یک نمونهی آن را عرض بکنم. در سفر بجنورد (که در سال ۹۱ طی سفر به خراسان شمالی انجام شد) بعد از کار روزانهی مستمر ایشان، شب همراه با آقا به منزل چند خانواده شهید رفتیم که تا آخر شب طول کشید. در راه برگشت، همراه ایشان تا استانداری آمدیم و آقا میخواست به محل اقامتشان بروند و ما هم داشتیم از ایشان جدا میشدیم. لحظهی آخر آقا با یک حالت خاصی فرمودند: «امشب کیف کردید!» یعنی معلوم بود که خودشان اینقدر از دیدار این چند خانواده شهید کیف کرده بودند که موقع خداحافظی این جمله را که حاکی از اوج سرحالی و شوق و اشتیاق ایشان نسبت به این نوع جلسات بود به ما ابراز کردند.
🖼تصاویر:
١-٣: دیدار حضرت آقا با خانواده شهید مصطفی عارفی / نام کتاب: #رویای_بیداری
۴: دیدار حضرت آقا با خانواده شهید حسین محرابی / نام کتاب: #روایت_بی_قراری (بهزودی)
۵-٧: دیدار حضرت آقا با خانواده شهید ابوالفضل رفیعی / نام کتاب: #دریادل #علقمه
🔻تصاویر را در اینستاگرام ببینید
https://www.instagram.com/p/B-4_sBNJOD2/?igshid=1u9v7gm13eu1r
کانال #نشر_ستاره_ها | @n_setareha
🖐سلام بر مخاطبین خوب نشرستارهها
👌 در سال جدید تصمیم گرفتیم نظرات و دیدگاههای شما در مورد کتابهای ستارهها رو در همه فضاهای مجازیمون منتشر کنیم.
✍ خلاصه نظراتتون رو در مورد کتابها بنویسید و برامون بفرستید. قطعاً در فرآیند ترغیب و تشویق افراد به کتاب خوندن مؤثره.
اگه اینستاگرام ندارید یا صفحتون خصوصیه و نمیتونید ما رو تک کنید به ایدی @setarehapub بفرستید. دمتون گرم. یاعلی
کانال #نشر_ستاره_ها | @n_setareha
نشر ستاره ها
🖐سلام بر مخاطبین خوب نشرستارهها 👌 در سال جدید تصمیم گرفتیم نظرات و دیدگاههای شما در مورد کتابهای
#دیدگاه_مخاطببین
#سربدار
📌نوآوری هم در محتوا هم در قالب!
✍ #محمد_حسین_زاده
کتاب عجیب روح آدمی را تازه میکند. کار اجرایی اما گردابی است که اجازه نمیدهد به سمت مطالعه و کار فکری و حوزه اندیشه وارد بشوی. در عین حال نمیدانم میشود کسی بدون مطالعه بتواند باری از دوش فرهنگ بردارد که کتاب و کتابخوانی از ریشهایترین مفاهیم فرهنگی یک اجتماع است.
امروز موفق شدم کتاب سربدار را که به قلم داود امیریان است؛ تمام کنم. هم در محتوی و هم در قالب یک نوآوری بود در نوع خود. هم داستان بود و هم خاطره و هم فیلمنامه.
داستان شهیدی که از سپاه اخراج شد...
آنهایی که از سختیهای کار برای انقلاب گلایه دارند؛ حتماً این کتاب را بخوانند.
انتشارات ستارهها از مشهد این کتاب را چاپ کرده است که به گوشههایی از داستان زندگی شهید محمد فرومندی پرداخته شده است.
آقای امیریان هم لطف کردند کتاب را به یادگار امضا کردند.
🥀🥀🥀🥀
https://www.instagram.com/p/BZ1rtTkAcy9/?igshid=y8dqo7u445wx
کانال #نشر_ستاره_ها | @n_setareha
نشر ستاره ها
🖐سلام بر مخاطبین خوب نشرستارهها 👌 در سال جدید تصمیم گرفتیم نظرات و دیدگاههای شما در مورد کتابهای
#دیدگاه_مخاطبین
#بهار
📌 کتاب بهار را به همه آن هایی که داعش را پشت دروازه شهرهایشان حس نکردند پیشنهاد می کنیم.
✍ #رضا_فضایلی
تصویر زشت و خشن و خبیث داعش از دید گروه های گوناگونی به تصویر کشیده شده! و هریک از زاویه نگاه خود با این پدیده شوم مواجه شده اند.
شاید جالب باشد که این بار از دید بانوان ایزدی، با افکار و عقاید خاص خود -که اتفاقا در کتاب به خوبی به آن ها اشاره شده- این اتفاقات وحشتناک را در عصر تمدن مرور کنیم!
کتاب بهار با اندک ضعفهایی که در پردازش داستان و شتابزدگی در ترجمه دارد، حتماً اثری خواندنی و بدیع است و شامل اطلاعات مفیدی از ایزدیان و جدال آن ها با داعش می باشد.
نکته شایان ذکر، تلاش ناشر محترم در به حداقل رساندن توضیحات غیرضروریِ اروتیک در این داستان است! بر خلاف آن چه در آثار بعضی از نویسندگانِ به اصطلاح امنیتیِ امروز، به عنوان جذابیت داستان ارائه شده!
خواندن این کتاب را به همه آن هایی که داعش را پشت دروازه شهرهایشان حس نکردند پیشنهاد می کنیم.
____
برای سفارش کتاب می تونید توی اینستاگرام یا تلگرام بهمون پیام بدید و یا تلفنی هماهنگ کنید.
☎️05132217768
📱09352139256
🛵در ضمن در این ایامِ کرونایی برای خریدهای بالای ۴۰هزار تومان پیک رایگان داریم!
ارسال به تمام نقاط مشهد!
#کتاب_تریا_ستاره_ها
@kt_setareha
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
https://www.instagram.com/p/B-6oEb2hbvM/?igshid=1e4pnnfjlbddj
کانال #نشر_ستاره_ها | @n_setareha
📌مشکلات ناشر مشهدی در سامانه صدور مجوز / «ستارهها» در هفت آسمان هم یک ستاره ندارد!
نشر ستارهها البته در سال ٩٨ بیشتر از ٢ عنوان کتاب جدید منتشر نکرده است، وقتی علت را از سعید محسنزاده جویا میشوم، در پاسخ میگوید: دلیل این مسئله این است که از مردادماه سال گذشته جلوی صدور مجوزهای ما گرفته شده است. از آنجایی که صدور مجوز برای انتشار کتاب، الکترونیکی شده است، ما در فرایند صدور مجوز دچار مشکل شدیم و کسی هم پاسخگو نیست؛ نه ادارهکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان رضوی و نه تهران. این دو کتابی هم که مجوز گرفتند، مربوط به قبل از الکترونیکی شدن فرآیند صدور مجوز بود و مجوز آنها را هم خود ادارهکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان، برای ما صادر کرد.
«چاپ نشدن کتابهای آماده شده، مشکلات زیادی را برای ما ایجاد کرده است»؛ این جمله را آقای محسنزاده میگوید و ادامه میدهد: چاپ نشدن کتابها برای ما معضل جدی به وجود آورده چراکه باید این کتابها را با قیمت افزایش پیداکرده به نسبت گذشته به چاپ برسانیم، ازطرفی نویسنده هم انتظار دارد که کتابی که برایش زحمت کشیده، بهموقع به چاپ برسد.
گره کوری که در فرآیند صدور مجوز برای نشر «ستارهها» ایجاد شده است، پای سردار علی ناظری، معاون نشر و ادبیات سازمان حفظ آثار دفاع مقدس سپاه و بسیج را نیز به حل این ماجرا کشانده است؛ با این حال قائم مقام نشر «ستارهها» میگوید: باز هم جواب درستی دریافت نکردیم، بعد از آن ماجرا هم که به جریان کرونا برخوردیم؛ بهقول معروف روزِ روزش به ما جواب ندادند، چه برسد به حالا که شب تار است!»
محسنزاده ادامه میدهد: کتابهای «عاشقیت در خیابان چهاردهم» نوشته داوود امیریان که به اشغال خرمشهر و مقاومت مردم آن منطقه اشاره دارد و کتاب «روایت بیقراری» خاطرات مرضیه بلدیه همسر شهید مدافع حرم، حسین محرابی و کتاب «خاتون و قوماندان» خاطرات همسر شهید ابوحامد فرمانده و موسس لشگر فاطمیون، پشت چاپ گیر کردند؛ کتابهایی که اگر به موقع منتشر میشدند، میتوانستند در عرصه ملی بهخوبی بدرخشند.
🔻گزارش کامل این گفتوگو را در خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) بخوانید.
https://b2n.ir/574666
کانال #نشر_ستاره_ها | @n_setareha
#دیدگاه_مخاطبین
#شهربانو
📌دوازده سال زندگی با چشمان فرزند!
✍ #یاس_سفید (اسم ایدی اینستاگرام)
شهربانو داستان زندگی یک مادر است.
مادری که از فرزندش میگوید فرزندی که مانند همه پسر بچهها شیطنتهای خودش را دارد.
مانند همه برادرها گاهی با خواهر و برادرش دعوا میکند مثل خیلی از پسر بچهها به دوچرخهاش حساس است و به خاطرش چه دعواهایی که نمیکند! کفتر هم نگه میدارد، عاشق صدای بال زدنشان است.
شاید باورتان نشه ولی در شانزده سالگی همسر آیندهاش را هم انتخاب کرده!
ولی همین پسر بچه وقتی میفهمد همسايهها شاکی از رفت آمدش به پشت بام هستن، ناموس شان اذیت میشود کل کفترها را جمع میکند و به حیاط میبرد. همین پسر وقتی میفهمد خانوادهای جنگزده همسایهشان شده که نان هم برای خوردن ندارند، خودش مرد خانهشان میشود!
پسری که خاص نبود قدیس نبود، فقط در هفده سالگی غیرتش اجازه نمیدهد عدهای در خاک جبهه به خاک خون کشیده شوند و او راحت بخوابد!
او میرود نه که برود و برنگردد، برمیگردد ولی فقط با چشمانش!
کتاب خیلی ساده و صمیمی خاطرههای مادری را روایت میکند که دوازده سال با چشمان فرزندش زندگی کرد.
متفاوت از همه کتابهای خاطرهی رزمندگانی بود که تا حالا خواندم. هم شهیدش متفاوت بود هم روایتش از شهید! احساسات مادرانه، صداقت و سادگی کتاب را دوست داشتم.
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://www.instagram.com/p/B_F1U-XAizy/?igshid=o3d13btjvy16
کانال #نشر_ستاره_ها | @n_setareha