eitaa logo
نشر ستاره ها
400 دنبال‌کننده
913 عکس
153 ویدیو
13 فایل
با این #ستاره_ها می‌توان راه را پیدا کرد. رهبر معظم انقلاب باشگاه مخاطبین انتشارات ستاره‌ها: @m_setareha ادمین: @seyedsajad35
مشاهده در ایتا
دانلود
7.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| فیلم کمتر دیده شده انتشار به مناسبت سالگرد شهادت 📍مجید ایافت (همرزم شهید کاوه) از کار بزرگ فرمانده بزرگش می‌گوید. (خودتون ببینید) 🔻برشی از کتاب : شش دانگ حواسم به اطراف بود که یک دفعه صدای سوت خمپاره ای آمد و بعد صدای انفجار و ناگهان همه چیز ریخت به هم. از شدت انفجار، حدس زدم گلوله باید خورده باشد چند قدمی مان. با این که این انفجارها در جبهه، یک چیز طبیعی بود، ولی نمی دانم چرا گرفتار دلهره و تشویش شدم. بیشتر نگران کاوه بودم تا بقیه. سر که بلند کردم، دیدم کاوه به پهلو روی زمین دراز کشیده. اولش فکر کردم شاید با شنیدن صدای سوت خمپاره، درازکش شده، اما زود یادم آمد که تا به حال از کسی نشنیده ام او با سوت خمپاره و یا تیر قنّاسه، حتی سر خم کند؛ چه رسد به این که بخوابد روی زمین. کانال | @n_setareha
📑 | (روایت زندگی ام‌البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی) 📍بی‌تابی دختر و معجزه حضرت رقیه! علیرضا کارت پرواز نداشت، اما تا آخرین مرحلۀ ورود به محوطۀ فرودگاه با ما آمد. طوبی رهایش نمی‏کرد. گوشۀ کت پدرش را چسبیده بود و نمی‏گذاشت از ما جدا شود. علیرضا نگران طوبی بود. پیوسته به من و پدرم اشاره می‏کرد که جدایش کنیم، اما طوبی ماجرا را فهمیده بود. حاضر نبود چند میلیمتر هم از پدرش فاصله بگیرد. خوراکی و شیرینی هم فایده نکرد. رزمنده‌‏ها منتظر علیرضا بودند. مستأصل شده بودیم. تأخیر چندساعته برای پروازهای منطقۀ جنگی طبیعی بود و ما می‌‏دانستیم که باید چند ساعتی منتظر باشیم. اما علیرضا بیش از این نمی‌‏توانست بماند. متوسل شدم به حضرت رقیه. علیرضا ناچار بهانه کرد که باید برود سرویس. طوبی گفت: «نه! تو می‏خوای فرار کنی!» - نه! برو بغل آقاجونی. من زود بروم و برگردم. راضی شد و پدرم او را بغل گرفت. به محض اینکه پدرم طوبی را بغل گرفت، گردنش کج شد روی شانۀ پدرم و خوابش برد. هنوز پاهای طوبی در آغوش علیرضا بود که خوابش برد! معجزۀ حضرت رقیه را اینجا دیدم. سه سالۀ امام حسین طاقت بی‌‏تابی یک دختر سه ساله برای پدرش را نداشت. کانال | @n_setareha
💫 🔹کتاب‌های نذری شما ستاره‌های دنباله‌داری هستند که دل‌های کادر درمان را روشن می کند. می‌شود تلخی این روزها را به شیرینی این اتفاق ها گذر کنیم. از کرونا همین مهربانی‌هایش می‌ماند... 🔹شما نذر می‌کنید و کتاب نذری شما با نبات و نمک تبرکی آقا امام رضا سلام الله علیه به علاوه یک ماسک طرح‌دار را خادمان امام رئوف می‌رسانند به دست صاحبانش. 🔹اگر هم خودتان عزیزی را در کادر درمان دارید و می‌شناسید کتاب را به نام و نشانی‌اش نذر کنید تا ما تقدیم‌شان کنیم. 🔺سفارش از طریق: ۱. دایرکت اینستاگرام Instagram.com/n_setareha ۲. پیام‌رسان‌های بله ایتا تلگرام به آیدی: @setarehashop ۳. تماس، پیامک و واتس‌آپ: 09213780739 🔺درضمن درصدی از فروش کتاب دور از جان صرف خرید دستگاه اکسیژن برای بیماران نیازمند کرونایی می‌شود. کتاب دور از جان مجموعه داستان کرونا بر اساس خاطرات جهادگران 🔻گروه نویسندگان به دبیری: سعید تشکری کانال | @n_setareha
📣 | گفتگوی سعید تشکری با خبرگزاری هنرآنلاین 📍کافه داش آقا و نوستالژی‌های مشهد تشکری درباره رمان "کافه داش آقا" که نخستین بار حدود پنج سال پیش از سوی انتشارت سپیده باوران نشر یافته بود، توضیح‌ داد: این کتاب با فرم و ویراست جدید کوتاه‌تر و صریح‌تر بازنویسی شده است و نشر ستاره‌ها آن را تجدید چاپ کرده است. ماجرای آن به دهه ۵۰ مشهد برمی‌گردد. کافه داش آقا مانند کافه نادری تهران، محل استقرار نیروهای ضد پهلوی بوده است. در این رمان به روزهای جشن ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی و واکنش روشنفکران در مشهد نسبت به این رویداد نیز پرداخته شده است. هم‌چنین وضعیت نوستالوژی مشهد در آن دوران را مورد ارزیابی قرار داده‌ام. 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 نویسنده: چاپ دوم قیمت: ۴۱هزار تومن کانال | @n_setareha
هدایت شده از قفسه
کتاب «دور از جان!» مجموعه داستانهای کرونا است. البته این داستانها بر اساس جهادگران نوشته شده است؛ از بیمارستان تا قبرستان! خاطرات دریافتی با هدایت بازنویسی شده‌اند و به تبدیل شده‌اند؛ خواندنی و فنی. البته اگر دنبال تجربه‌نگاری خلاقیتهای مواجهه بسیجیان با کرونا هستید، باید بدانید این کتاب بیش از اینکه روایت فتح مبارزه با کرونا باشد، روایت حواشی آن است که گاه تلخ است و گاه شیرین؛ گاه زشت و گاه زیبا. چاپ، طراحی، قطع و ویژگیهای ظاهری کتاب خوب است؛ خوش دست و زیبا. امید که در ثبت و ترویج فرهنگ پایداری در ابعاد گوناگون آن موفق باشد. www.Qafase.ir | @Qafase با ، تازه بمانید: 👉 ble.ir/join/ZTk3NGIyNT
📕 رونمایی کتاب (مجموعه داستان کرونا بر اساس خاطرات جهادگران) . . 💢 با حضور: و کادر درمان و خانواده شهدای سلامت ⏰ پنج‌شنبه ۸مهرماه۱۴۰۰ ساعت ۹:۳۰ 📌 مشهد، بلوار وکیل‌آباد، بلوار هفتم تیر، میدان هشتم شهریور، کتابخانه مرکزی امام خمینی 🔗 حضور مجازی از طریق لینک زیر: https://skyroom.online/ch/khrpl/mashadpl 📚 @n_setareha
📕 رونمایی کتاب 💢 با حضور: امیر سرتیپ خلبان ستاد (فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران) و امیر سرتیپ (راوی کتاب) و (نویسنده کتاب) ⏰ دوشنبه ۱۲مهرماه۱۴۰۰ ساعت ۱۲ 📌مشهد، بلوار وکیل‌آباد، بلوار هفتم تیر، میدان هشتم شهریور، کتابخانه مرکزی امام خمینی 📚 @n_setareha
page 11.pdf
حجم: 220.1K
📣 | گفتگوی (مدیر مسئول نشر ستاره‌ها) با روزنامه 📍دوست داریم با تولیدِ کتابِ خوب، شناخته شویم. روایت بدون سانسور و بدون روتوش از شهید، مزیت نسبی ستاره‌ها است. کانال | @n_setareha
📚 دریادل با به چاپ سوم رسید 📕 روایت زندگی فاطمه_دهقانی همسر فداکار شهید ابوالفضل رفیعی ✍ نویسنده: 🖋طراح جلد: 🔻برشی از کتاب: (ایده طرح جلد): موقع خداحافظی مجال نبود که تنها باشیم و خداحافظی کنیم. تا سر کوچه بدرقه‌‏اش کردم. وقتی از شلوغی و سروصدای بچه‌‏ها و آبجی‌‏ها و بقیه دور شدیم، دستش را دراز کرد و گفت: «هوای خودت و بچه‌‏ها و خانم‏‌بزرگ رِ داشته باش.» دست که دادم، متوجه شدم انگشتر سر عقدمان توی انگشتش نیست! گفتم: «ابوالفضل انگشتر فیروزه‏‌ت کو؟» جاخورد. خندید و دستش را از دستم کشید بیرون و گفت: «ای وای! بالاخره فهمیدی؟ نمدِنم! توی آموزش گمش کردم. نفهمیدم کجا افتاد. خیلی هم دنبالش گشتم، اما توی بیابونا مَگه پیدا مِِره!» سری تکان دادم و گفتم: «دِگه انگشتر بختمان رِ گم کردی، بختمان هم گم ‏مِشه.» زد زیر خنده و گفت: «ای چه حرفیه؟! خرافاتی نشو فاطمه. برمِگردم مِرِم یکی دگه مِخرِم. فعلاً که بختمان خوش‌وخرم دره جیک‌جیک مُکنه.» کانال | @N_setareha