eitaa logo
نبــراس
623 دنبال‌کننده
615 عکس
422 ویدیو
40 فایل
﷽ 🌷 کانال رسمی دختران نبراس 🔰 همراهیم با: 💡 نوجوانان پیشران انقلاب 🎯 کنش‌گران و فعالان میدانی‌ 💠 زیر نظر مستقیم: 🏢 #سازمان_تبلیغات_اسلامی_شهر_تهران 🏅 #بنیاد_ملی_نوجوان 🧕🏻 #دختران_حاج_قاسم ‌ ➕️ راه ارتباطی با ما: @Amrabadi
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نهضت تهران
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎀 جشن‌های بزرگ مردمی میلاد حضرت معصومه(س) و روز دختر همزمان با دهه کرامت در سطح مناطق و محلات تهران بزرگ ۲۰ تا ۳۱ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ 🍃 ــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 نهضت تبلیغ تهران ایتا | روبیکا | روبینو | بله | آپارات @Nehzat_teh
🔰سی‌ و پنجمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران 🗓 تاریخ برگزاری: ۱۹ اردیبهشت تا ۲۹ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ 📍مکان: تهران، مصلای امام خمینی(ره)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دختر بودن .mp3
زمان: حجم: 514.7K
🎀 تو به دنیا آمدی تا سنگ صبور باشی... روز دختر مبارك.💐 🎙 کاری از فاطمه پور آذری ــــــــــــــــــــــــ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan
نبــراس
#شبیه_مریم #ادامه_قسمت_هفتم با لمس موهایش به یاد آورد هر وقت داخل آب دلوی که از چاه میکشیدند موه
شاید مجبور می شد به تنهایی بگریزد داوود همیشه همراه آنا بود و می توانست از او مراقبت کند مریم نمیخواست در بند باشد و به هیچ قیمتی حاضر به بردگی و کنیزی نبود باید کاری میکرد. باید هر طور بود از این شرایط خودش را نجات میداد و به آزادی می رسید. مریم با وجود خستگی باز هم با هوشیاری مراقب رفتار مهاجمان بود. او حتی نتوانست چشمهایش را ببندد و به خودش اجازه نداد مانند دیگر اسیران استراحت کند و بخوابد مریم متعجب به مردی که به آنها نزدیک میشد خیره شد تاجر حبشی سیاه پوستی با شکم بزرگش در حالی که قدمهایش را در هم میگذاشت و کج راه می رفت به اسیران نزدیک شد. تاجر حبشی با دقت اسیران را برانداز کرد. مریم که از نگاه مرد تاجر خوشش نیامده بود گوشه لباسش را روی پاها و بدن خودش و آنا انداخت تاجر که با دیدن اسیران جوان و نوجوان دربند راضی و خرسند به نظر میرسد با اشاره سر به سردسته مهاجمان اعلام کرد که اسیران را میخواهد. مریم در دل دعا کرد سردسته مهاجمان آنها را به تاجر بدهد و دور شود. دیگر تاب دیدن آنها را نداشت از چهره های سرد و خشن و بی رحمشان نفرتی عجیب در دلش احساس میکرد. سردسته مهاجمان چندین کیسه پر از طلا از تاجر حبشی گرفت و اسیران را به او فروخت. همراهانش با اشاره دست او نگهبانی از اسیران را رها کردند و به همراه رئیسشان به تاخت از آنجا دور شدند. با رفتن آنها همه اسیران نفس راحتی کشیدند مریم با نفرت رفتن آنها را با چشم دنبال کرد. صلیبش را در دست گرفت و از پدر آسمانی خواست مهاجمان را که باعث کشتار خانواده هایشان شده و آنها را در بند اسارت کرده بودند به سزای اعمالشان برساند. مریم به آنا که از خستگی زیاد در خواب عمیق بود نگاه کرد و دستهای سفید و زیبایش را در دست گرفت. چقدر چهره اش کودکانه و معصومانه بود. به دست های آنا نگریست. او چگونه می توانست با این دستهای کوچک و ظریف کنیزی کند. و از اوامر دیگران اطاعت کند؟ از اندیشیدن به این موضوع لرزشی بر اندامش افتاد صلیبش را دست گرفت و چشم هایش را بست و از پدر آسمانی برای خودشان عاقبت به خیری و سلامت در این راه و سربلندی از این امتحان سخت طلب کرد. برده های سیاه پوست نیمه برهنه به دستور تاجر حبشی اسیران زن و مرد را از هم جدا کردند زنان را به حبشه و مردان را به شام میبردند. با این خبر سروصدایی در کاروان به پا شد. همه به تکاپو و تلاش افتادند. تعدادی از اسیران که خواهر و برادر یا زن و شوهر بودند، اعتراض کردند اما هیچ کس به آنها اعتنایی نکرد آنا با شنیدن سروصدا از خواب پرید و با فهمیدن این خبر به یکباره از جا بلند شد و به طرف داوود دوید. طنابهای بسته به پایش مانع از رفتنش شد. آنا نمی توانست باور کند از برادرش جدا میشود و او را از دست می دهد؛ با صدای بلند داوود را صدا زد و التماس کرد او را نبرند. برده های تاجر بی اعتنا به آنا اسیران مرد را جدا کردند و با زور به سوی کشتی دیگری بردند. طناب ها برای رسیدن داوود به آنا هم مانع شدند. داوود با هیکل تنومند و مردانه اش علی رغم ضربات شلاق برده های سیاه پوست تاجر تلاش کرد طنابها را پاره کند اما موفق نشد. با نا امیدی به آنا و مریم چشم دوخت نگاه داوود باعث گریه بیشتر آنا شد. تعداد دیگری از اسیران نیز که برادر یا شوهرشان را از آنها جدا کرده بودند با آنا همراه شدند 📗 📁 __________ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan
نبــراس
#شبیه_مریم #قسمت_هشتم شاید مجبور می شد به تنهایی بگریزد داوود همیشه همراه آنا بود و می توانست از ا
شروع به گریه و ضجه زدن کردند. تاجر حبشی که گریه ها و ضجه های آنا و زنان دیگر را دید از ترس شورش برده ها شلاقش را بلند کرد و بی رحمانه بریدن نحیف آنا فرود آورد آنا شلاق می خورد و بی اعتنا به ضربه های شلاق ضجه میزد برادرش را از او جدا نکنند. عاقبت با شلاق های تاجر و دستهای قدرتمند برده که او را گرفته بودند آنا متوقف شد و بر زمین نشست مریم که میدانست آنا تحمل ضربات پیاپی شلاق را ندارد دستش را دراز کرد تا آنا را بگیرد اما دستش به او نرسید. آنا که وحشت از دست دادن داوود دیوانه اش کرده بود تمام قدرتش را در پاهایش جمع کرد و دوباره از جا بلند شد و همچنان با جیغ و گریه به سمت داوود دوید مریم که منتظر این فرصت بود به محض اینکه آنا به او نزدیک شد با عجله بدنش را روی آنا انداخت تا مانع از شلاق خوردنش بشود. آنا دیگر طاقت ضربه های شلاق را نداشت و می رفت که همان دم جانش را از دست بدهد مریم با تمام قدرت سعی کرد مانع از بلند شدن آنا شود. آنا که دید تلاشش بی ثمر است تمامی امیدش را از دست داد و با صدای بلند گریه کرد. مریم او را در آغوش کشید و بر موهایش بوسه زد. تاجر حبشی که دید غائله ختم شده از آنها فاصله گرفت. آنا در آغوش مریم شیون می کرد و گریه کنان از پدر آسمانی خواست مرگش را زودتر برساند. مریم که دید تاجر حبشی با صدای ضجه های آنا بر می گردد و به آنها نگاه می کند سر آنا را روی سینه خود فشرد تا صدای گریه اش بلند نشود. تاجر حبشی که از دست داوود بسیار عصبانی بود با شلاق داوود قوی هیکل را وادار به رفتن کرد شلاق های تاجر نمی توانست داوود را وادار به رفتن کند اما او به خوبی میدانست از این سرنوشت نمی تواند بگریزد، پس به ناچار تسلیم شد و به آنها اجازه داد او را ببرند. داوود که با از دست دادن مادرش و اکنون خواهر عزیزش غمی بزرگ بر قلبش سنگینی میکرد رو به مریم کرد و با صدای بلند فریاد زد: مراقب آنای من باش او را به تو می سپارم مريم که آنا را در آغوش داشت بی پناه و خسته با چشم هایی پر از اشک سرش را تکان داد با بغضی که در گلو داشت نتوانست کلامی به زبان بیاورد. حتی نمیتوانست به خودش دلداری و امیدواری بدهد چه رسد به داوود که همیشه برای او برادری بزرگ تر و پشتیبانی مهم در زندگی بود. داوود که انتظار چنین اتفاقی را نداشت همانند دختران دلش لرزید و اشک در چشمهایش حلقه زد. هرگز گمان نمیکرد خواهر عزیزتر از جانش را این چنین به دست تقدیر بسپارد. داوود از پدر آسمانی خواست مراقب خواهرانش باشد و تا لحظه آخر قبل از ورود به کشتی چندین بار برگشت و به آنها نگاه کرد دل کندن از آنا برای او که اکنون مادرش را نیز از دست داده بود بسیار سخت و جانگاه بود. مریم و آنا با چشمانی اشک بار سوار شدن داوود را به کشتی نظاره کردند. آنا گریه کنان زیر لب به پدر آسمانی شکوه کرد و به بخت بدش لعنت فرستاد که چنین سرنوشت شومی را برایش رقم زده است. مریم صدای او را شنید و سکوت کرد میدانست کلام او هم نمی تواند دل شکسته آنا را تسلی بدهد و مانع از نفرین کردنش بشود. آنها همگی از زمانه بی رحم و تقدیر نامشخص و نامعلومی که داشتند دل شکسته و خسته بودند و چاره ای جز تحمل نداشتند. 📗 📁 ______ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan
1.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎀عیدتون پیشاپیش مبارک🎀 ✨ 📁 ــــــــــــــــــــــــ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨امروز یه فرصت جدیده برای شروعی تازه، موفقیت دور نیست؛ تلاش کن و هیچ وقت ناامید نشو ... ✨ 📁 ــــــــــــــــــــــــ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•••[🕊]••• تیزر معرفی ثبت‌نام در سیزدهمین دوره معرفت سدنایی •|| زمان ثبت‌نام: ۶ تا ۲۱ اردیبهشت‌ماه زمان شروع سیر مطالعاتی: ۲۲ اردیبهشت‌ماه میزان مطالعه در این دوره: روزانه ۲ صفحه •⇜لینک ثبت‌نام دوره 🔻 ꞋꞌꞋ✎ https://dsedna.ir/courses/marefat/ •⇜ آیدی پشتیبان دوره ꞋꞌꞋ✎ @Honari_sedna - - - - - - - - - - - - - - - ➺@D_sedna_ir¦دخترانِ سِدنا