🌸 گل آرایی ضریح مطهر اخت الرضاء
امروز آیین گل آرایی ضریح مطهر کریمه اهلبیت(س)، با حضور خادمان گل آرا حرم مطهر امام رضا(ع) در آستان مقدس قم برگزار شد.
🕊 السَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةَ الْمَعْصُومه اِشفعی لَنا فِی الجَنَه
#نبراس
#نوجوانان_فاطمی
#میلاد_حضرت_معصومه(س)
ــــــــــــــــــــــــ
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
11.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ زیبای اخت الرضا(سلاماللهعلیها)
🌼 به مناسبت میلاد با سر سعادت حضرت معصومه(س)
#نبراس
#نوجوانان_فاطمی
#میلاد_حضرت_معصومه(س)
ــــــــــــــــــــــــ
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
⚘️🌹⚘️🌹⚘️🌹⚘️🌹⚘️🌹⚘️
میلاد با سعادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و روز دختر مبارک.
🌹⚘️🌹⚘️🌹⚘️🌹⚘️🌹⚘️🌹
✨#نبراس
📁#نوجوان
ــــــــــــــــــــــــ
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan
پیامبراکرم(ص):
هر خانهای که در آن دختر باشد، هر روز دوازده برکت و رحمت از آسمان ارزانیاش میشود و زیارت فرشتگان از آن خانه قطع نمیگردد.
✍🏻کاری از: تیم عکسنوشت نبراس
#ولادت_حضرت_معصومه(س)
#روز_دختر
#نبراس #نوجوان
نبــراس
#شبیه_مریم #ادامه_قسمت_هشتم شروع به گریه و ضجه زدن کردند. تاجر حبشی که گریه ها و ضجه های آنا و زنا
#شبیه_مریم
#قسمت_نهم
کشتی ای که مردان اسیر و داوود را می برد در انتهای دید آنها به اندازه ای کوچک شد که به سختی می شد آن را دید. اما آنا و مریم همچنان نگاهشان به انتهای آبی دریا خبره مانده بود و در دل امیدوار بودند شاید کشتی بازگردد. آنا با چشمانی اشک بار به مریم نگاه کرد و ناباورانه پرسید
داوود دیگر نزد ما باز نمی گردد؟ مریم با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و بغضش را فرو داد. آنا با نا امیدی دوباره به دریای بیکران نگاه کرد و آهسته با خودش نجوا کرد
من دیگر هرگز او را نخواهم دید. آنا همانند مادری که فرزندش را از دست داده به یک باره جیغ بلندی از ته دل کشید و با صدای بلند گریست مریم سرش را در آغوش گرفت و به اشکهایش اجازه داد که بر پهنای صورتش جاری شوند. او آرام و
بی صدا همراه آنا اشک ریخت
ساعتی بعد از حرکت کشتی مردان که به شام می رفت برده های حبشی دخترها را راهنمایی کردند تا وارد کشتی دیگری شوند. مریم آنا را کنار خودش نگه داشت تا مبادا به او آسیبی برسد. اسپرها به همان ترتیبی که بسته شده بودند از روی عرشه کشتی میگذشتند و به طرف طبقه زیرین کشتی میرفتند. مریم با دقت و از گوشه چشم مراقب حرکت زنان دیگر بود و قدم هایش را با احتیاط بر میداشت و آنا را با خود میبرد. رنگ چهره آنا از سفیدی به مردگان می ماند و بی اختیار و بی هدف با کمک مریم حرکت میکرد. قبل از پایین رفتن از پله ها یکی از برده ها طناب را از پای آنها باز می کرد و با ملاقه ای چوبی به اسیران آب می داد. مریم آب را به آنا داد. آنا ملاقه چوبی را به دهان گرفت و با ولع سیری ناپذیری نوشید و دوباره ملتمسانه آب خواست اما برده حاضر نشد به او آب بدهد مریم از ملاقه ای که سهمش بود جرعه ای نوشید تا تشنگی اش رفع شود و مابقی را به آنا داد. آنا با عجله آن را سر کشید و باز هم ملاقه را به طرف برده گرفت تا برایش آب بریزد. برده باز هم امتناع کرد. برده دیگری که پشت سر آن ها ایستاده بود وقتی تأخیر آنا را در حرکت دید شلاقش را بلند کرد. مریم متوجه شد و با عجله آنا را هل داد و از دسترس او دور کرد. برده ای طناب پای آنا را باز کرد. نوبت به مریم رسید طناب را از پایش باز کردند. با اینکه جای طناب روی پایش سوخته زخمی و ملتهب شده بود احساس رهایی می کرد. با این حس رهایی برای لحظه ای غم اسارت را فراموش کرد و همچون کودکان شاد شد و از ته دل نفسی عمیق کشید. بوی خنک و مطبوع دریا به مشامش رسید چشم هایش را بست و آن را با تمام وجود بویید. سپس به دریای آبی و بیکران و آسمان آبی و زیبای پیش رویشان خیره شد. ناگهان بغض راه گلویش را بست. آسمان آبی که در انتهای دریای آبی به هم پیوسته و هم رنگ شده بودند او را به یاد پدر مهربانش انداخت که بارها برایش از زیبایی دریا سخن گفته بود.
📗#کتاب
✨#نبراس
📁#نوجوان
______
💡نبراس؛ نوجوان پیشران
🎯به کانال نبراس نوجوان بپیوندید:
@nebras_nojavan