eitaa logo
نبــراس
623 دنبال‌کننده
615 عکس
423 ویدیو
40 فایل
﷽ 🌷 کانال رسمی دختران نبراس 🔰 همراهیم با: 💡 نوجوانان پیشران انقلاب 🎯 کنش‌گران و فعالان میدانی‌ 💠 زیر نظر مستقیم: 🏢 #سازمان_تبلیغات_اسلامی_شهر_تهران 🏅 #بنیاد_ملی_نوجوان 🧕🏻 #دختران_حاج_قاسم ‌ ➕️ راه ارتباطی با ما: @Amrabadi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 گل آرایی ضریح مطهر اخت الرضاء امروز آیین گل آرایی ضریح مطهر کریمه اهل‌بیت(س)، با حضور خادمان گل آرا حرم مطهر امام رضا(ع) در آستان مقدس قم برگزار شد. 🕊 السَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةَ الْمَعْصُومه اِشفعی لَنا فِی الجَنَه (س) ــــــــــــــــــــــــ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan
11.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ زیبای اخت الرضا(سلام‌الله‌علیها) 🌼 به مناسبت میلاد با سر سعادت حضرت معصومه(س) (س) ــــــــــــــــــــــــ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘️🌹⚘️🌹⚘️🌹⚘️🌹⚘️🌹⚘️ میلاد با سعادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و روز دختر مبارک. 🌹⚘️🌹⚘️🌹⚘️🌹⚘️🌹⚘️🌹 ✨ 📁 ــــــــــــــــــــــــ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯 به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan
پیامبراکرم(ص): هر خانه‌ای که در آن دختر باشد، هر روز دوازده برکت و رحمت از آسمان ارزانی‌اش می­شود و زیارت فرشتگان از آن خانه قطع نمیگردد. ✍🏻کاری از: تیم عکس‌نوشت نبراس (س)
نبــراس
#شبیه_مریم #ادامه_قسمت_هشتم شروع به گریه و ضجه زدن کردند. تاجر حبشی که گریه ها و ضجه های آنا و زنا
کشتی ای که مردان اسیر و داوود را می برد در انتهای دید آنها به اندازه ای کوچک شد که به سختی می شد آن را دید. اما آنا و مریم همچنان نگاهشان به انتهای آبی دریا خبره مانده بود و در دل امیدوار بودند شاید کشتی بازگردد. آنا با چشمانی اشک بار به مریم نگاه کرد و ناباورانه پرسید داوود دیگر نزد ما باز نمی گردد؟ مریم با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و بغضش را فرو داد. آنا با نا امیدی دوباره به دریای بیکران نگاه کرد و آهسته با خودش نجوا کرد من دیگر هرگز او را نخواهم دید. آنا همانند مادری که فرزندش را از دست داده به یک باره جیغ بلندی از ته دل کشید و با صدای بلند گریست مریم سرش را در آغوش گرفت و به اشکهایش اجازه داد که بر پهنای صورتش جاری شوند. او آرام و بی صدا همراه آنا اشک ریخت ساعتی بعد از حرکت کشتی مردان که به شام می رفت برده های حبشی دخترها را راهنمایی کردند تا وارد کشتی دیگری شوند. مریم آنا را کنار خودش نگه داشت تا مبادا به او آسیبی برسد. اسپرها به همان ترتیبی که بسته شده بودند از روی عرشه کشتی میگذشتند و به طرف طبقه زیرین کشتی میرفتند. مریم با دقت و از گوشه چشم مراقب حرکت زنان دیگر بود و قدم هایش را با احتیاط بر میداشت و آنا را با خود میبرد. رنگ چهره آنا از سفیدی به مردگان می ماند و بی اختیار و بی هدف با کمک مریم حرکت میکرد. قبل از پایین رفتن از پله ها یکی از برده ها طناب را از پای آنها باز می کرد و با ملاقه ای چوبی به اسیران آب می داد. مریم آب را به آنا داد. آنا ملاقه چوبی را به دهان گرفت و با ولع سیری ناپذیری نوشید و دوباره ملتمسانه آب خواست اما برده حاضر نشد به او آب بدهد مریم از ملاقه ای که سهمش بود جرعه ای نوشید تا تشنگی اش رفع شود و مابقی را به آنا داد. آنا با عجله آن را سر کشید و باز هم ملاقه را به طرف برده گرفت تا برایش آب بریزد. برده باز هم امتناع کرد. برده دیگری که پشت سر آن ها ایستاده بود وقتی تأخیر آنا را در حرکت دید شلاقش را بلند کرد. مریم متوجه شد و با عجله آنا را هل داد و از دسترس او دور کرد. برده ای طناب پای آنا را باز کرد. نوبت به مریم رسید طناب را از پایش باز کردند. با اینکه جای طناب روی پایش سوخته زخمی و ملتهب شده بود احساس رهایی می کرد. با این حس رهایی برای لحظه ای غم اسارت را فراموش کرد و همچون کودکان شاد شد و از ته دل نفسی عمیق کشید. بوی خنک و مطبوع دریا به مشامش رسید چشم هایش را بست و آن را با تمام وجود بویید. سپس به دریای آبی و بیکران و آسمان آبی و زیبای پیش رویشان خیره شد. ناگهان بغض راه گلویش را بست. آسمان آبی که در انتهای دریای آبی به هم پیوسته و هم رنگ شده بودند او را به یاد پدر مهربانش انداخت که بارها برایش از زیبایی دریا سخن گفته بود. 📗 📁 ______ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan
نبــراس
#شبیه_مریم #قسمت_نهم کشتی ای که مردان اسیر و داوود را می برد در انتهای دید آنها به اندازه ای کوچک
مریم با توصیف های شاعرانه پدرش دریا را شناخته بود و او را مشتاق سفر به دریا کرده بود نمیدانست در اسارت به اجبار روی دریا سفر خواهد کرد آن هم بدون یار و یاور و بدون پدر عزیزش برده حبشی که تأمل مریم را دید با خشونت هلش داد. مریم که متوجه او شد باز هم بغضش را فرو داد و به آرامی حرکت کرد و قبل از اینکه پایش را روی پله های چوبی بگذارد سرش را بلند کرد و برای آخرین بار به خورشید زیبا که همچنان در آسمان نورافشانی میکرد نگاه کرد. چه روزهایی که به همراه پدرش طلوع و غروب خورشید را از پشت کوه های سرخ و زیبای نوبه به نظاره نشسته بودند و از دیدن این مناظر زیبا لذت برده بودند. حالا پدرش را از دست داده و در اسارت بود و سرنوشتی همچون مادرش پیدا کرده بود. بدون اینکه متوجه آنا بشود که با چهره ای محزون و گرفته به او خیره شده، بغضش ترکید و اشک هایش سرازیر شد.برده سیاه پوست که دید مریم حرکت نمی کند این بار او را به طرف پله ها هل داد. مریم تعادلش را از دست داد و قبل از اینکه از پله ها سقوط کند به خودش آمد خم شد و دستش را به لبه پله ها گرفت و به آرامی پا در پله چوبی و نمناک کشتی گذاشت و وارد تاریکی شد. آنا با پاهای تاول زده نمیتوانست راه برود پا در پله اول گذاشت و نزدیک بود زمین بخورد که مریم او را گرفت و همراه آنا به طبقه پایین کشتی وارد شد. طبقه پایین کشتی برای آنها که از روشنایی وارد آنجا شده بودند بسیار تاریک بود آنا از تاریکی وحشت داشت و محکم به مریم چسبید. چند لحظه طول کشید تا مریم به تاریکی عادت کند. بوی نامطبوعی به مشام می رسید. بوی مشمئز کننده آنجا مشام آنا را آزار می داد. با دست جلوی بینی اش را گرفت و اخم هایش را در هم کرد. مریم با دقت به اطراف نگاه کرد. اسیران زن دیگری با سنین مختلف آنجا بودند که روزهای قبل سوار کشتی شده بودند و آنها را غریبه ها و غاصبانی میدانستند که آمده بودند تا جایشان را تنگ تر از قبل کنند. مریم به بالا نگاه کرد. پنجره بزرگ کف عرشه کشتی تنها منفذ هوا و روشنایی آنجا بود بشکه های دربسته زیادی آنجا بود و جای اسیران را تنگ کرده بود. اسیرانی که از قبل آنجا بودند به آنها بی اعتنایی کردند و حاضر نشدند جایی برایشان باز کنند. مریم به سختی جایی باز کرد و آنا را که نمی توانست روی پاهایش بایستد خواباند. همه اسیران علی رغم بی اعتنایی اسیران قبلی برای خود جایی یافتند و نشستند و خسته و ناامید در سکوت به انتظار سرنوشتی که نمیدانستند چگونه خواهد بود به همدیگر چشم دوختند. مریم طبابت را از پدرش فرا گرفته بود با دیدن مقداری آب دریا که کف کشتی بود برای جلوگیری از عفونت پاهای آنا و اسیران دیگر را که تاول زده بود داخل آب گذاشت. دیگر اسیران که آنجا بودند با دیدن رفتارهای مریم دانستند که او طبابت میداند. یکی از آنها که پیرانی فرتوت بود دستش را برای کمک به سوی مریم دراز کرد. مریم به زن میان سال لاغر و استخوانی ای که پاهایش زخمی بود نگاه کرد و کمک کرد تا پیرزن و زن میان سال سرپا شوند و پاهایشان را داخل آب شور بگذارند. 📗 📁 __________ 💡نبراس؛ نوجوان پیشران 🎯به کانال نبراس نوجوان بپیوندید: @nebras_nojavan